فیک کوک ( اعتماد)پارت۵۲
از زبان ا/ت
جونگ کوک به گفته خودش یه کاری واسش پیش اومد که رفت کلی بهم سفارش کرد که توی خونه بمونم حتی حیاط هم نرم چون نگهبانی نبود تا مراقبم باشه
از پنجره به پشت خونه نگاه کردم چقدر تمیز و قشنگ بود یه گربه سفید توجهم رو جلب کرد من که اجازه نداشتم پام رو بزارم تو حیاط ولی آخه چه خطری قراره داشته باشه من توی همین محوطه هستم ولی حوصله بحث با جونگ کوک رو ندارم هوففف بلندی کشیدم و روی مبل پهن شدم بعد از چند دقیقه صدای قدم های یه نفر رو پشتم شنیدم برگشتم که با هیونسا مواجه شدم چطور...
گفت : چیشده عزیزم ؟ هوم ؟ ترسیدی
از صداش متنفر بودم.. آروم آروم عقب رفتم که پوزخندی زد و گفت : چطور تونسته تو رو تنها بزاره
گفتم : تو... اینجا چیکار میکنی
خندید و گفت : معلومه اومدم دنبال تو دنبال عشقم
بلند گفتم : من عشق تو نیستم فهمیدی هیچی تو نیستم ازم دور بمون ازت متنفرم ازت بدم میاد
گریه هام تمومی نداشت میدونستم اگر ادامه بدم میمیرم فقط خدا خدا میکردم که جونگ کوک برسه منو نجاتم بده اینقدر گیج بودم که حتی داد زدن هم از یاد برده بودم البته اگر داد میزدم هم فایدهای نداشت چون کسی صدام رو نمیشنید چون اصلا کسی جز من نبود اینجا
گفت : فکر کردی میزارم راحت زندگی کنی اونم با اون جونگ کوک ؟ ها ؟ میزارم به نظرت ؟ نمیزارم فکر کردی اگر از گذشته براش بگم چیکار میکنه؟ حتما خبر داری که چقدر بی رحمه
خندید و گفت : از کجا براش شروع کنم بزار بیاد بعد باهم تصمیم میگیریم نظرت چیه
آروم بریده بریده گفتم : میخوای.. میخوای چه..دروغ هایی تحویلش بدی ؟ ها ؟
بازوم رو محکم با فشار گرفت و گفت : دروغ یا واقعیت
صدای باز شدن در اومد بلافاصله هیونسا اسلحش رو درآورد لعنت بهش..یه راه رو بود که در رو از سالن جدا میکرد گرفت سمت راه رو گفتم : نه...هیونسا خواهش میکنم
جونگ کوک جلوش نمایان شد اما اونم اسلحه بدست بود با چند نفر انگار میدونسته...
هیونسا گیج خندید و گفت : منو گیر انداختی زرنگ خان
جونگ کوک بهم نگاه کرد و گفت : ولش کن
بازوم رو محکم تر فشار داد که چشمام رو محکم روی هم فشار دادم جونگ کوک داد زد و گفت : بهت میگم ولش کن
هیونسا گفت : نه نشد دیگه برای چی باید عشقم رو ول کنم
میخواد بگه
با التماس نگاش کردم و زمزمه وار گفتم : نه خواهش میکنم
پوزخند زد و برگشت سمت جونگ کوک و گفت : ا/ت از کجای عشقمون شروع کنم ها ؟ از اونجایی که از گرفتن عروسی باهم برام تعریف میکردی یا از اون شب
با گفتن کلمه آخرش یخ کردم قلبم از کار افتاد
( پارت بعد شرط داره )
جونگ کوک به گفته خودش یه کاری واسش پیش اومد که رفت کلی بهم سفارش کرد که توی خونه بمونم حتی حیاط هم نرم چون نگهبانی نبود تا مراقبم باشه
از پنجره به پشت خونه نگاه کردم چقدر تمیز و قشنگ بود یه گربه سفید توجهم رو جلب کرد من که اجازه نداشتم پام رو بزارم تو حیاط ولی آخه چه خطری قراره داشته باشه من توی همین محوطه هستم ولی حوصله بحث با جونگ کوک رو ندارم هوففف بلندی کشیدم و روی مبل پهن شدم بعد از چند دقیقه صدای قدم های یه نفر رو پشتم شنیدم برگشتم که با هیونسا مواجه شدم چطور...
گفت : چیشده عزیزم ؟ هوم ؟ ترسیدی
از صداش متنفر بودم.. آروم آروم عقب رفتم که پوزخندی زد و گفت : چطور تونسته تو رو تنها بزاره
گفتم : تو... اینجا چیکار میکنی
خندید و گفت : معلومه اومدم دنبال تو دنبال عشقم
بلند گفتم : من عشق تو نیستم فهمیدی هیچی تو نیستم ازم دور بمون ازت متنفرم ازت بدم میاد
گریه هام تمومی نداشت میدونستم اگر ادامه بدم میمیرم فقط خدا خدا میکردم که جونگ کوک برسه منو نجاتم بده اینقدر گیج بودم که حتی داد زدن هم از یاد برده بودم البته اگر داد میزدم هم فایدهای نداشت چون کسی صدام رو نمیشنید چون اصلا کسی جز من نبود اینجا
گفت : فکر کردی میزارم راحت زندگی کنی اونم با اون جونگ کوک ؟ ها ؟ میزارم به نظرت ؟ نمیزارم فکر کردی اگر از گذشته براش بگم چیکار میکنه؟ حتما خبر داری که چقدر بی رحمه
خندید و گفت : از کجا براش شروع کنم بزار بیاد بعد باهم تصمیم میگیریم نظرت چیه
آروم بریده بریده گفتم : میخوای.. میخوای چه..دروغ هایی تحویلش بدی ؟ ها ؟
بازوم رو محکم با فشار گرفت و گفت : دروغ یا واقعیت
صدای باز شدن در اومد بلافاصله هیونسا اسلحش رو درآورد لعنت بهش..یه راه رو بود که در رو از سالن جدا میکرد گرفت سمت راه رو گفتم : نه...هیونسا خواهش میکنم
جونگ کوک جلوش نمایان شد اما اونم اسلحه بدست بود با چند نفر انگار میدونسته...
هیونسا گیج خندید و گفت : منو گیر انداختی زرنگ خان
جونگ کوک بهم نگاه کرد و گفت : ولش کن
بازوم رو محکم تر فشار داد که چشمام رو محکم روی هم فشار دادم جونگ کوک داد زد و گفت : بهت میگم ولش کن
هیونسا گفت : نه نشد دیگه برای چی باید عشقم رو ول کنم
میخواد بگه
با التماس نگاش کردم و زمزمه وار گفتم : نه خواهش میکنم
پوزخند زد و برگشت سمت جونگ کوک و گفت : ا/ت از کجای عشقمون شروع کنم ها ؟ از اونجایی که از گرفتن عروسی باهم برام تعریف میکردی یا از اون شب
با گفتن کلمه آخرش یخ کردم قلبم از کار افتاد
( پارت بعد شرط داره )
۱۴۹.۷k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.