خب اینم پارت پنجم فن فیک شهرک مانالینا
👁️👄👁️✨
«ساعت ۱۱ شب»
دریا دیگه تصمیم گرفته بود که بره به سمت خونش_
دریا قبل اینکه بره به خونه میشینه روی یه نیم کت تقریبا خراب شده کنار یه جاده خاکی(👁️👄👁️...)_
چند لحظه چشماشو میبنده تا اینکه صدای زم زمه کردن میشنوه_
؟؟؟:«تو باید برگردی به اون شهرک...»
ناگهان دریا شوک میشه و چشماش رو باز میکنه_
یه ماشین رد میشه و میره_
دریا پوکر میشه و به خودش میگه:«هعی...چرا انقد ترسو شدم جدیدا..»
دریا پا میشه و میره به سمت خونش_
«توی راه»
دریا کمی حس عجیبی پیدا میکنه_
یه آلترتینت(اینا تو این شهرکم نفوذ کردن🗿) شبیه به یه خانوم مهمان دار میاد نزدیک دریا_
دریا وایمیسته و چشماشو میبنده_
اون آلترتینت:«هی دختر خانوم!»
دریا چشماشو باز میکنه_
دریا:«بله خانوم؟کاری داشتین؟»
اون آلترتینت یه لبخندی ترسناک و گشاده میزنع_
اون آلترتینت:«ساعت ۱۱ و نیم شب اینجا چی میگی؟...»
اون آلترتینت سعی میکنه به دریا حمله عصبی کنه_
دریا خیلی پوکر و عادی میگه:«دارم میرم خونمون...»
اون آلترتینته تعجب میکنه ولی ظاهرش نشون نمیده_
اون آلترتینت:«اتفاقا منم همچنین..»
دریا:«عاو..که اینطور..»
اون آلترتینت نیشخند میزنع و میگه:«مایل هستی همراه بشیم؟..»
دریا:«چرا که نه،خوشحال میشم همراهم باشین»
اون آلترتینت و دریا میرن به سمت مرکز شهرک_
اون آلترتینت یه نگاه کوچیک به دریا میندازه_
یه انرژی خیلی غیر انسانی درون اون احساس میکنه_
اون آلترتینت:«هوم...خانوم...شما موجودی به اسم آنتی آلترتینت شنیدی؟..(یه موجود ذهن ساز خودم)»
دریا:«اوهوم...میگن اوناهم یکجور نوع آلترتینتن اما به انسان ها کاری ندارن و با خود آلترتینت ها مشکل دارن..»
اون آلترتینت:«که اینطور...»
اون آلترتینته یه نیمی از صورتش مشکی میشه مثل سزار(مادر مخدری اگه فکر کنی از سزار الهام گرفتم اینو..)_
دریا به اون آلترتینت نگاه میکنه و میترسه و تعجب میکنخ_
دریا چند قدم میره عقب_
اون آلترتینت یه لبخند خیلی بزرگ و خیلیی ترسناک میزنع و هی نزدیک دریا میشه_
ناگهان دریا صدای زم زمه میشنوه_
؟؟؟:«خود واقعیتو بیدار کن...»
دریا سرشو میاره پایین و تیک عصبی میگیره_
اون آلترتینت کمی گیج میشه_
ناگهان دریا سرشو میاره بالا و با چهره ای وحشتناک به اون آلترتینت نگاه میکنه_
دریا یه لبخندی ترسناک زده و چشماش یه حالت غیر عادی داره_
اون آلترتینت حمله عصبی که میخواست به دریا کنه به خودش برمیگرده و بزور در میره با جیغ و داد_
دریا میوفته زمین و بیهوش میشه_
بعد دو دقیقه بهوش میاد دوباره_
دریا یه نیمه چشماشو باز میکنه و یه لحظه یه زن خیلی زیبا در حد فرشته بالای سرش میبینن و بعد اینکه چشماشو کامل باز میکنه اون زن ناپدید میشه..._
(لایک و کامنت فراموشت نشه)
«ساعت ۱۱ شب»
دریا دیگه تصمیم گرفته بود که بره به سمت خونش_
دریا قبل اینکه بره به خونه میشینه روی یه نیم کت تقریبا خراب شده کنار یه جاده خاکی(👁️👄👁️...)_
چند لحظه چشماشو میبنده تا اینکه صدای زم زمه کردن میشنوه_
؟؟؟:«تو باید برگردی به اون شهرک...»
ناگهان دریا شوک میشه و چشماش رو باز میکنه_
یه ماشین رد میشه و میره_
دریا پوکر میشه و به خودش میگه:«هعی...چرا انقد ترسو شدم جدیدا..»
دریا پا میشه و میره به سمت خونش_
«توی راه»
دریا کمی حس عجیبی پیدا میکنه_
یه آلترتینت(اینا تو این شهرکم نفوذ کردن🗿) شبیه به یه خانوم مهمان دار میاد نزدیک دریا_
دریا وایمیسته و چشماشو میبنده_
اون آلترتینت:«هی دختر خانوم!»
دریا چشماشو باز میکنه_
دریا:«بله خانوم؟کاری داشتین؟»
اون آلترتینت یه لبخندی ترسناک و گشاده میزنع_
اون آلترتینت:«ساعت ۱۱ و نیم شب اینجا چی میگی؟...»
اون آلترتینت سعی میکنه به دریا حمله عصبی کنه_
دریا خیلی پوکر و عادی میگه:«دارم میرم خونمون...»
اون آلترتینته تعجب میکنه ولی ظاهرش نشون نمیده_
اون آلترتینت:«اتفاقا منم همچنین..»
دریا:«عاو..که اینطور..»
اون آلترتینت نیشخند میزنع و میگه:«مایل هستی همراه بشیم؟..»
دریا:«چرا که نه،خوشحال میشم همراهم باشین»
اون آلترتینت و دریا میرن به سمت مرکز شهرک_
اون آلترتینت یه نگاه کوچیک به دریا میندازه_
یه انرژی خیلی غیر انسانی درون اون احساس میکنه_
اون آلترتینت:«هوم...خانوم...شما موجودی به اسم آنتی آلترتینت شنیدی؟..(یه موجود ذهن ساز خودم)»
دریا:«اوهوم...میگن اوناهم یکجور نوع آلترتینتن اما به انسان ها کاری ندارن و با خود آلترتینت ها مشکل دارن..»
اون آلترتینت:«که اینطور...»
اون آلترتینته یه نیمی از صورتش مشکی میشه مثل سزار(مادر مخدری اگه فکر کنی از سزار الهام گرفتم اینو..)_
دریا به اون آلترتینت نگاه میکنه و میترسه و تعجب میکنخ_
دریا چند قدم میره عقب_
اون آلترتینت یه لبخند خیلی بزرگ و خیلیی ترسناک میزنع و هی نزدیک دریا میشه_
ناگهان دریا صدای زم زمه میشنوه_
؟؟؟:«خود واقعیتو بیدار کن...»
دریا سرشو میاره پایین و تیک عصبی میگیره_
اون آلترتینت کمی گیج میشه_
ناگهان دریا سرشو میاره بالا و با چهره ای وحشتناک به اون آلترتینت نگاه میکنه_
دریا یه لبخندی ترسناک زده و چشماش یه حالت غیر عادی داره_
اون آلترتینت حمله عصبی که میخواست به دریا کنه به خودش برمیگرده و بزور در میره با جیغ و داد_
دریا میوفته زمین و بیهوش میشه_
بعد دو دقیقه بهوش میاد دوباره_
دریا یه نیمه چشماشو باز میکنه و یه لحظه یه زن خیلی زیبا در حد فرشته بالای سرش میبینن و بعد اینکه چشماشو کامل باز میکنه اون زن ناپدید میشه..._
(لایک و کامنت فراموشت نشه)
۶.۶k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.