معجزه من
معجزه من
پارت ۱۶
مهگل: اون طفلک خونه باباش ک نمزارن اینجوری راه بره چون الانم باباش نیست میخواست یک بار مثل ادم زندگی کنه بدون محدودیت تو ک نمدونی چقدر ذوق زد
اصلان: با اینک از خواهرت خوشم نمیاد ولی این دفعه رو راست میگه واقعا سخته دختر بودن
مهگل: تو دهن گوه تو ببند
(رامتین)
مهگل راست میگفت اونمگناه داشت، خب من چیکار میکردم اگه زن یا خواهرم خودم بود مشکلی نداشتم ولی خب باباش اونو امانت داده دست من
رامتین: باشه الان میرم از دلش دربیارم
رفتم دم در اتاق و در زدم
النا:چیه
رامتین:امدم معذرت خواهی ببخشید
النا:بخشیدم برو(با گریه)
رامتین:خب به منم حق بده بابات ترو سپرده به من اگه زنم یا خواهرم مثلا بودی خب حالا گیر نمدادم خب نمیشه دیگ
النا:من گفتم بابام نیست یکم ازاد باشم همین ولی تو سرم داد زدی
رامتین:ببخشید النا خانوم،میشه در وا کنید لطفا لطفا
النا در وا میکنه رامتین میره تو اتاق ک النا رو تخت نشسته بود اروم گریه میکرد رامتین در اتاق میبینده و میره سراغ کمد مهگل و دنبال یک لباس خوب میگرده ک پیداش میکنه جلوی النا زانو میزنه
رامتین:سرتو بیار بالا بیبینم
النا سرشو میاره بالا ک ریمل هاش پخش شده بود رو صورتش
رامتین:برو دست صورتتو بشور این لباستم در بیار اینو بپوش ارایشتم پاک کن فقط یک کرم بزن باشه
النا:باشه
رامتین:مارشملو دوست داری؟
النا:اره خیلیی دوست دارم
رامتین:الان بریم بیرون برات میخرم،حالا برات مارشملو بخرم منو میبخشی؟
النا:اگه دوتا بخری برای منو مهگل اره
رامتین:۴ تا میگیرم نفری دوتا بخورین خوبه؟
النا:خوبه(باذوق)
النا میره لباسشو عوض میکنه و ارایشوو پاک میکنه و رامتین اصلان مهگل منتظرشن ک میاد
سوار ماشین شدن اصلان رامتین جلو مهگل النا هم عقب
اسلاید دوم:لباس ک اول النا پوشیده بود
اسلاید سوم:لباسی ک بعد پوشید
پارت ۱۶
مهگل: اون طفلک خونه باباش ک نمزارن اینجوری راه بره چون الانم باباش نیست میخواست یک بار مثل ادم زندگی کنه بدون محدودیت تو ک نمدونی چقدر ذوق زد
اصلان: با اینک از خواهرت خوشم نمیاد ولی این دفعه رو راست میگه واقعا سخته دختر بودن
مهگل: تو دهن گوه تو ببند
(رامتین)
مهگل راست میگفت اونمگناه داشت، خب من چیکار میکردم اگه زن یا خواهرم خودم بود مشکلی نداشتم ولی خب باباش اونو امانت داده دست من
رامتین: باشه الان میرم از دلش دربیارم
رفتم دم در اتاق و در زدم
النا:چیه
رامتین:امدم معذرت خواهی ببخشید
النا:بخشیدم برو(با گریه)
رامتین:خب به منم حق بده بابات ترو سپرده به من اگه زنم یا خواهرم مثلا بودی خب حالا گیر نمدادم خب نمیشه دیگ
النا:من گفتم بابام نیست یکم ازاد باشم همین ولی تو سرم داد زدی
رامتین:ببخشید النا خانوم،میشه در وا کنید لطفا لطفا
النا در وا میکنه رامتین میره تو اتاق ک النا رو تخت نشسته بود اروم گریه میکرد رامتین در اتاق میبینده و میره سراغ کمد مهگل و دنبال یک لباس خوب میگرده ک پیداش میکنه جلوی النا زانو میزنه
رامتین:سرتو بیار بالا بیبینم
النا سرشو میاره بالا ک ریمل هاش پخش شده بود رو صورتش
رامتین:برو دست صورتتو بشور این لباستم در بیار اینو بپوش ارایشتم پاک کن فقط یک کرم بزن باشه
النا:باشه
رامتین:مارشملو دوست داری؟
النا:اره خیلیی دوست دارم
رامتین:الان بریم بیرون برات میخرم،حالا برات مارشملو بخرم منو میبخشی؟
النا:اگه دوتا بخری برای منو مهگل اره
رامتین:۴ تا میگیرم نفری دوتا بخورین خوبه؟
النا:خوبه(باذوق)
النا میره لباسشو عوض میکنه و ارایشوو پاک میکنه و رامتین اصلان مهگل منتظرشن ک میاد
سوار ماشین شدن اصلان رامتین جلو مهگل النا هم عقب
اسلاید دوم:لباس ک اول النا پوشیده بود
اسلاید سوم:لباسی ک بعد پوشید
۶.۲k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.