رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ¹⁷ ¤
ببخشید این چند روز نبودم ولی میخوام الان چند تا جبرانی بزارم🫂✨️
________________________________________
" یک هفته بعد "
ویو " آماندا "
هی پس فردا عروسیه و من همه چیزا رو آماده کردم به جز خودم ، هیچ آمادگی برای این اتفاق ندارم ، تو کَتَم نمیره که این یوپ واقعا دوسم داره یا فقط از سر یه هوس زودگذره ، ولی به ریسکش می ارزید ( مریض😐💔 )
لباسی که سفارش داده بودم امروز صبح رسید و این یوپ آورد گذاشت تو اتاقم
لباس این یوپ هم دیروز رسید و تو اتاق منه چون مطمئنم سلیقه نگه داشتن لباس رو نداره😐
وقت آرایشگاه هم برای پس فردا گرفتم هم برای میکاپ و هم برای مو هام
قرار بود مراسم ۱۷ آگوست باشه ولی انداختیم برای ۱۱ آگوست ، چون واقعا کش دادنش یه چیزی بی خود بود وقتی همه چی آماده بود
تو این یک هفته اتقاق های مهمی نیافتاده ولی پری روز چند تا کامیون پر از اسلحه وارد عمارت شدن
این یوپ بهم گفته بود به خاطر همین زیاد اهمیتی ندادم
ولی همه چی خوب بود تا اینکه راننده کامیون پیاده شد
با دیدنش کل بدبختیام یادم اومد
چرا باید اونو الان اینجا ببینم؟؟
اصلا چرا اون باید راننده کامیون بار های این یوپ باشه
آخه این شانسه من دارم ؟؟
گوشیم زنگ خورد ، دیدم این یوپه جواب دادم
آماندا : جانم ( عوق )
این یوپ : بیا تو حیاط کارت دارم
آماندا : چ ...... چ ....... چی
این یوپ : چیز عجیبی نگفتم بیا تو حیاط کارت دارم
آماندا : نمیشه نیام؟
این یوپ : نه
آماندا : اه ، باشه الان میام
" حیاط "
آماندا : بله این یوپ کارم داشتی
این یوپ : ( آماندا رو بغل میکنه و میچسبونه به خودش )
آقای کیم ( پیدر آماندا😁 ) : سلام دخترم
آماندا : من دختر تو نیستم
آقای کیم : چی داری میگی ، من تو رو بزرگت کردم بعد میگی من پدرت نیستم ؟؟
آماندا : تو منو بزرگ نکردی ، منو مامانم بزرگ کرد و همیشه خرج هام با مامان بوده
تو که هرشب معلوم نبود با کدوم عفریته ای بودی و ذره ای به ما اهمیت نمیدادی و با پولای مامان من هر غلطی خواستی کردی بعد ، مامانو کشتی و همه مال اموال کشیدی بالا ( پوزخند ) اون مال و اموال برای من هیچ ارزشی نداره برای خودت ، البته باید بگم الان دیگه چیزی ازش باقی نمونده همه رو به گه کشیدی
آخرشم که منو فروختی و راحت شدی ، بعد اسم خودتو میزاری پدررررر هاااااا تو خودتو الان پدر من میدونییییی بعد از ریدن به زندگیم اسم خودتو میزاری پدررررررر بعد از این که از خونه پرتم کردی بیرون اسم خودتو میزارییییی پدرررر تو هیچی من نیستییییییی تو با من هیییییچ نسبتییییییی ندارییییییی ، الان من با این یوپ بهترین زندگی رو دارم برای اولین باره که احساس آرامش میکنممممم ،کاری که وظیفههههههه تو بوووود ( جیغ* )
________________________________________
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ¹⁷ ¤
ببخشید این چند روز نبودم ولی میخوام الان چند تا جبرانی بزارم🫂✨️
________________________________________
" یک هفته بعد "
ویو " آماندا "
هی پس فردا عروسیه و من همه چیزا رو آماده کردم به جز خودم ، هیچ آمادگی برای این اتفاق ندارم ، تو کَتَم نمیره که این یوپ واقعا دوسم داره یا فقط از سر یه هوس زودگذره ، ولی به ریسکش می ارزید ( مریض😐💔 )
لباسی که سفارش داده بودم امروز صبح رسید و این یوپ آورد گذاشت تو اتاقم
لباس این یوپ هم دیروز رسید و تو اتاق منه چون مطمئنم سلیقه نگه داشتن لباس رو نداره😐
وقت آرایشگاه هم برای پس فردا گرفتم هم برای میکاپ و هم برای مو هام
قرار بود مراسم ۱۷ آگوست باشه ولی انداختیم برای ۱۱ آگوست ، چون واقعا کش دادنش یه چیزی بی خود بود وقتی همه چی آماده بود
تو این یک هفته اتقاق های مهمی نیافتاده ولی پری روز چند تا کامیون پر از اسلحه وارد عمارت شدن
این یوپ بهم گفته بود به خاطر همین زیاد اهمیتی ندادم
ولی همه چی خوب بود تا اینکه راننده کامیون پیاده شد
با دیدنش کل بدبختیام یادم اومد
چرا باید اونو الان اینجا ببینم؟؟
اصلا چرا اون باید راننده کامیون بار های این یوپ باشه
آخه این شانسه من دارم ؟؟
گوشیم زنگ خورد ، دیدم این یوپه جواب دادم
آماندا : جانم ( عوق )
این یوپ : بیا تو حیاط کارت دارم
آماندا : چ ...... چ ....... چی
این یوپ : چیز عجیبی نگفتم بیا تو حیاط کارت دارم
آماندا : نمیشه نیام؟
این یوپ : نه
آماندا : اه ، باشه الان میام
" حیاط "
آماندا : بله این یوپ کارم داشتی
این یوپ : ( آماندا رو بغل میکنه و میچسبونه به خودش )
آقای کیم ( پیدر آماندا😁 ) : سلام دخترم
آماندا : من دختر تو نیستم
آقای کیم : چی داری میگی ، من تو رو بزرگت کردم بعد میگی من پدرت نیستم ؟؟
آماندا : تو منو بزرگ نکردی ، منو مامانم بزرگ کرد و همیشه خرج هام با مامان بوده
تو که هرشب معلوم نبود با کدوم عفریته ای بودی و ذره ای به ما اهمیت نمیدادی و با پولای مامان من هر غلطی خواستی کردی بعد ، مامانو کشتی و همه مال اموال کشیدی بالا ( پوزخند ) اون مال و اموال برای من هیچ ارزشی نداره برای خودت ، البته باید بگم الان دیگه چیزی ازش باقی نمونده همه رو به گه کشیدی
آخرشم که منو فروختی و راحت شدی ، بعد اسم خودتو میزاری پدررررر هاااااا تو خودتو الان پدر من میدونییییی بعد از ریدن به زندگیم اسم خودتو میزاری پدررررررر بعد از این که از خونه پرتم کردی بیرون اسم خودتو میزارییییی پدرررر تو هیچی من نیستییییییی تو با من هیییییچ نسبتییییییی ندارییییییی ، الان من با این یوپ بهترین زندگی رو دارم برای اولین باره که احساس آرامش میکنممممم ،کاری که وظیفههههههه تو بوووود ( جیغ* )
________________________________________
۴.۲k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.