توت فرنگی p¹²
توت فرنگی p¹²
*دو ماه بعد*
الان میشه گفت که ماه هشتم بارداریه تهیونگه، امروز قراره که برن به کنسرت جیمین برای همین کوک امشب زود تر میره.
کوک از بیمارستان مرخص میشه و میره خونه.
کوک: سلام من اومدم خونه!
هیکو: سلام بابایی جونم، خوش اومدی من آمادم بریم؟
کوک: اووو نگاه کن چه تیپی زده گل پسر بابایی، مامان کجاس؟
هیکو: توی اتاق (سرد)
کوک: چی شده؟
هیکو: هیچی( سرد)
کوک: خیلی خوب باشه بزار من برم پیش مامانی.
کوک رفت توی اتاق تهیونگ .
کوک: سلام بر همسر گرامی! حالتون چطوره؟
تهیونگ: ......
کوک: ته؟ حالت خوبه؟....ته؟ تو داری گریه میکنی؟
تهیونگ: .....
کوک: تهیونگ چی شده؟ داری سکتم میدی! بگو چی شده؟
تهیونگ: کووووووووووووک.(گریه ی شدید)
کوک: جانم چی شده؟
تهیونگ: هیکو...هق...دیگه...بهم توجه..هق...نمیکنه..هق...رفتارش...باهام..هق...سرده...هق.
کوک: آخی نگاش کن ببین چطوری لوس شده برای من.
ته: کوک من باهات جدیم.
کوک: خیلی خوب باشه بعدا باهاش حرف میزنم ، آماده شو بریم کنسرت دیگه.
ته: خیلی خوب باشه.
و رفتن کنسرت و برگشتن به خونه و کوک رفت توی اتاق هیکو تا باهاش حرف بزنه.
کوک: بابایی بیداری؟
هیکو: اوهوم.
کوک: خوب خوب بیا باهات کار دارم!
هیکو: بله؟
کوک: مامانی میگه که خیلی باهاش سرد شدی! چرا؟
هیکو: برای اینکه خیییلی به اون موجود کوچولو توجه میکنه!
کوک: نه،نه مامانی همهی شما رو دوس داره.
هیکو: پس چرا دیگه بغلم نمیکنه؟
کوک: چون من بهش گفتم!
هیکو: لااقل که میتونه که قربون صدقم بره!
کوک: هیکو؟
هیکو: هوم؟
کوک: تو مامان و دوس نداری؟
هیکو: چرا، خییییییلی دوسش دارم، هزار تا!
کوک: پس مامان و منم تورو به این اندازه دوس داریم، حالا بگیر بخواب.
هیکو: خیلی خوب باشه.
*دو ماه بعد*
الان میشه گفت که ماه هشتم بارداریه تهیونگه، امروز قراره که برن به کنسرت جیمین برای همین کوک امشب زود تر میره.
کوک از بیمارستان مرخص میشه و میره خونه.
کوک: سلام من اومدم خونه!
هیکو: سلام بابایی جونم، خوش اومدی من آمادم بریم؟
کوک: اووو نگاه کن چه تیپی زده گل پسر بابایی، مامان کجاس؟
هیکو: توی اتاق (سرد)
کوک: چی شده؟
هیکو: هیچی( سرد)
کوک: خیلی خوب باشه بزار من برم پیش مامانی.
کوک رفت توی اتاق تهیونگ .
کوک: سلام بر همسر گرامی! حالتون چطوره؟
تهیونگ: ......
کوک: ته؟ حالت خوبه؟....ته؟ تو داری گریه میکنی؟
تهیونگ: .....
کوک: تهیونگ چی شده؟ داری سکتم میدی! بگو چی شده؟
تهیونگ: کووووووووووووک.(گریه ی شدید)
کوک: جانم چی شده؟
تهیونگ: هیکو...هق...دیگه...بهم توجه..هق...نمیکنه..هق...رفتارش...باهام..هق...سرده...هق.
کوک: آخی نگاش کن ببین چطوری لوس شده برای من.
ته: کوک من باهات جدیم.
کوک: خیلی خوب باشه بعدا باهاش حرف میزنم ، آماده شو بریم کنسرت دیگه.
ته: خیلی خوب باشه.
و رفتن کنسرت و برگشتن به خونه و کوک رفت توی اتاق هیکو تا باهاش حرف بزنه.
کوک: بابایی بیداری؟
هیکو: اوهوم.
کوک: خوب خوب بیا باهات کار دارم!
هیکو: بله؟
کوک: مامانی میگه که خیلی باهاش سرد شدی! چرا؟
هیکو: برای اینکه خیییلی به اون موجود کوچولو توجه میکنه!
کوک: نه،نه مامانی همهی شما رو دوس داره.
هیکو: پس چرا دیگه بغلم نمیکنه؟
کوک: چون من بهش گفتم!
هیکو: لااقل که میتونه که قربون صدقم بره!
کوک: هیکو؟
هیکو: هوم؟
کوک: تو مامان و دوس نداری؟
هیکو: چرا، خییییییلی دوسش دارم، هزار تا!
کوک: پس مامان و منم تورو به این اندازه دوس داریم، حالا بگیر بخواب.
هیکو: خیلی خوب باشه.
۵.۸k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.