پارت اخر
جیسونگ همونطور که عکس های مینهو رو میدید گفت
-واوو.. اون خیلی جذابه
فلیکس تیکه ی بزرگی از چیپسش رو توی دهنش گذاشت و گفت: حالا عکسای دیگه ای هم ازش دارم. ولی واقعا دوستش داری؟
-اره
فلیکس ادامه داد: پس بهش بگو. بگو که دوستش داری
اگه نگی فقط خودت اذیت میشی.
من دوسال هیونجین رو دوست داشتم ولی بهش نگفتم برای همین درک میکنم که الان چه حسی داری.
ولی تو باید بهش بگی. نباید بزاری..اصن گوش میدی؟
و طبقه ی پایین تختش جیسونگ حتی یک کلمه از حرفاش رو نشنیده بود و خوابش برده بود
-هی اینجا نخواب پاشو برو پیش عشقت بخواب.
وقتی دید جیسونگ بیدار نمیشه بالشت رو سمتش پرت کرد و گفت: ایش دو دیقه خواستم با هیونجین وقت بگذرونم
>>>>>
مینهو بالشتش رو برداشت و همراه هیونجین سمت چادرشون راه افتاد
-میخوام درمورد یچیزی ازت مشورت بگیرم
هیونجین پاستیل خرسی هایی که فلیکس براش اورده بود رو توی دهنش گذاشت و گفت: بنال..چیز یعنی بگو
-راستش درمورد جیسونگ..
هیونجین حرفش رو قطع کرد و ادامه داد
-دوستش داری نه؟
-تو از کجا فهمیدی؟
هیونجین وارد چادر خودش و فلیکس شد و گفت
-خیلی ضایع بود
اما وقتی وارد چادر شد فقط فلیکس و جیسونگ رو درحال کتک زدن همدیگه با بالشت دید
جیسونگ داد زد: گفتی نگفتیاا
فلیکس بالشت رو برای دفاع از خودش به صورت جیسونگ کوبوند و گفت: میگم، چرا نگم؟ مینهو هیونگ جیسونگ..
حرفش با برخورد بالشت جیسونگ توی دهنش قطع شد. جیسونگ رو اون طرف هل داد و گفت
-جیسونگ دوستت داره
بعد هم دست هیونجین رو گرفت و فورا از چادر خارج شد تا از حمله های جیسونگ در امان باشه
مینهو رسما پنیک کرد. نمیدونست چی بگه یا چه واکنشی نشون بده.
هرچند جیسونگ هم فرقی با اون نداشت.
جیسونگ سکوت بینشون رو شکست و گفت: راستش..
مینهو حرفش رو با قرار دادن لب هاش روی لب های جیسونگ قطع کرد
>>>>>>
-به نظرت الان دارن چیکار میکنن؟
فلیکس با کنجکاوی پرسید
هیونجین با شیطنت جواب داد
-اونارو ول کن..یه کیسمون نشه؟
فلیکس دست هیونجین رو ول کرد و پاستیل خرسی هاش رو محکم ازش گرفت و گفت
-نه خیر نشه
هیونجین خندید و آروم بغلش کرد.
فلیکس گفت
-الان بیشتر از دیروز دوستم داری؟
-اره
-خب دیروز چه مشکلی داشتم که اندازه الان دوستم نداشتی؟
هیونجین با حالت گریه گفت:خدایا توبهه
_پایان_
-واوو.. اون خیلی جذابه
فلیکس تیکه ی بزرگی از چیپسش رو توی دهنش گذاشت و گفت: حالا عکسای دیگه ای هم ازش دارم. ولی واقعا دوستش داری؟
-اره
فلیکس ادامه داد: پس بهش بگو. بگو که دوستش داری
اگه نگی فقط خودت اذیت میشی.
من دوسال هیونجین رو دوست داشتم ولی بهش نگفتم برای همین درک میکنم که الان چه حسی داری.
ولی تو باید بهش بگی. نباید بزاری..اصن گوش میدی؟
و طبقه ی پایین تختش جیسونگ حتی یک کلمه از حرفاش رو نشنیده بود و خوابش برده بود
-هی اینجا نخواب پاشو برو پیش عشقت بخواب.
وقتی دید جیسونگ بیدار نمیشه بالشت رو سمتش پرت کرد و گفت: ایش دو دیقه خواستم با هیونجین وقت بگذرونم
>>>>>
مینهو بالشتش رو برداشت و همراه هیونجین سمت چادرشون راه افتاد
-میخوام درمورد یچیزی ازت مشورت بگیرم
هیونجین پاستیل خرسی هایی که فلیکس براش اورده بود رو توی دهنش گذاشت و گفت: بنال..چیز یعنی بگو
-راستش درمورد جیسونگ..
هیونجین حرفش رو قطع کرد و ادامه داد
-دوستش داری نه؟
-تو از کجا فهمیدی؟
هیونجین وارد چادر خودش و فلیکس شد و گفت
-خیلی ضایع بود
اما وقتی وارد چادر شد فقط فلیکس و جیسونگ رو درحال کتک زدن همدیگه با بالشت دید
جیسونگ داد زد: گفتی نگفتیاا
فلیکس بالشت رو برای دفاع از خودش به صورت جیسونگ کوبوند و گفت: میگم، چرا نگم؟ مینهو هیونگ جیسونگ..
حرفش با برخورد بالشت جیسونگ توی دهنش قطع شد. جیسونگ رو اون طرف هل داد و گفت
-جیسونگ دوستت داره
بعد هم دست هیونجین رو گرفت و فورا از چادر خارج شد تا از حمله های جیسونگ در امان باشه
مینهو رسما پنیک کرد. نمیدونست چی بگه یا چه واکنشی نشون بده.
هرچند جیسونگ هم فرقی با اون نداشت.
جیسونگ سکوت بینشون رو شکست و گفت: راستش..
مینهو حرفش رو با قرار دادن لب هاش روی لب های جیسونگ قطع کرد
>>>>>>
-به نظرت الان دارن چیکار میکنن؟
فلیکس با کنجکاوی پرسید
هیونجین با شیطنت جواب داد
-اونارو ول کن..یه کیسمون نشه؟
فلیکس دست هیونجین رو ول کرد و پاستیل خرسی هاش رو محکم ازش گرفت و گفت
-نه خیر نشه
هیونجین خندید و آروم بغلش کرد.
فلیکس گفت
-الان بیشتر از دیروز دوستم داری؟
-اره
-خب دیروز چه مشکلی داشتم که اندازه الان دوستم نداشتی؟
هیونجین با حالت گریه گفت:خدایا توبهه
_پایان_
۳.۵k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.