فرشته نگهبان من...
#فرشته_نگهبان_من
#part65
"فلش بک به ۲۴ سالگی ات"
"ویو شوگا"
ات الان ۲۴ سالشه... و برام خیلی سخته که بتونم درک کنم که قراره یک سال دیگه بمیره...دیروز تولدش بود و تهیونگ و جونگ کوک و چای وون براش تولد گرفته بودن!خیلی ذوق کرده بود...
ولی خب...ات خیلیییی خیلیییی خیلیییی تغیر کرده!!!اون یه ادم دیگه شده... اصلا نمیشناسمش...
به خاطر کارش!همون شغل مزخرفی که جونگ کوک و تهیونگ بهش معرفی کردن...معرفی که نه...مجبورش کردن!
و سه ساله که فهمیدیم کار جونگ کوک چیه...اون..خب...چه جوری بگم؟!
اونا یه باند مافیان....اولش درکش هم برای من و هم برای ات خیلییی سخت بود...
ولی کم کم بهش عادت کردیم...!
و از اون وقتی که ات شده یه نقش مهم توی این باند...کلا فرق کرده...رفتارش،طرز حرف زدنش،راه رفتنش،لباس پوشیدنش...هر چیزی که فکرش و بکنی!
از اون موقع همش داره مردم و بازی میده...میره مهمونی...و حتی بقیه رو میکشه...!این کارا براش شده معمولی و الان دنبال هیجان بیشتره!
یکی مثل جین...همون پسر بدبختی که پنج سال پیش باهاش اشنا شد....از اخرم که کلی وابستش کرده بود به خودش...انداختش دور...هم جین و هم مادر پدرش و خواهرش و کشت....و یه کاری کرده بود که جین همه چیز و بزنه به نام اون...
ولی هرچیزی هم که باشه،هرچقدرم که تغیر کنه...من بدون اون نمیتونم زندگی کنم...نمیتونم روح نگهبان یکی دیگه باشم...من...من نمیتونم مردنش رو ببینم!
نمیشه از اول شروع بشه؟...خیلی زندگی کوتاهی داشت...خیلی!
هنزفری رو گذاشتم تو گوشم و اهنگ رو پلی کردم...(اسلاید ۲)
و متنش باعث شد دوباره فکرم بره سمت مردن ات و گریم بگیره...
فک کنم ات صدام رو شنیده بود...ات نشست
ات:هی شوگا؟چته تو؟
شوگا:هی...هیچی...(لبخند)بیدار شدی؟
ات:بحث و عوض نکن!گفتم چته؟
شوگا:هیچی دیگه!من خوبم!
ات:اکی...به من چه...هرچقدر دلت میخواد زار بزن!
و دوباره خوابید...گفتم که...اون عوض شده!
خماریییییییی🙃❤
هاییییی...چطورین؟♡
#part65
"فلش بک به ۲۴ سالگی ات"
"ویو شوگا"
ات الان ۲۴ سالشه... و برام خیلی سخته که بتونم درک کنم که قراره یک سال دیگه بمیره...دیروز تولدش بود و تهیونگ و جونگ کوک و چای وون براش تولد گرفته بودن!خیلی ذوق کرده بود...
ولی خب...ات خیلیییی خیلیییی خیلیییی تغیر کرده!!!اون یه ادم دیگه شده... اصلا نمیشناسمش...
به خاطر کارش!همون شغل مزخرفی که جونگ کوک و تهیونگ بهش معرفی کردن...معرفی که نه...مجبورش کردن!
و سه ساله که فهمیدیم کار جونگ کوک چیه...اون..خب...چه جوری بگم؟!
اونا یه باند مافیان....اولش درکش هم برای من و هم برای ات خیلییی سخت بود...
ولی کم کم بهش عادت کردیم...!
و از اون وقتی که ات شده یه نقش مهم توی این باند...کلا فرق کرده...رفتارش،طرز حرف زدنش،راه رفتنش،لباس پوشیدنش...هر چیزی که فکرش و بکنی!
از اون موقع همش داره مردم و بازی میده...میره مهمونی...و حتی بقیه رو میکشه...!این کارا براش شده معمولی و الان دنبال هیجان بیشتره!
یکی مثل جین...همون پسر بدبختی که پنج سال پیش باهاش اشنا شد....از اخرم که کلی وابستش کرده بود به خودش...انداختش دور...هم جین و هم مادر پدرش و خواهرش و کشت....و یه کاری کرده بود که جین همه چیز و بزنه به نام اون...
ولی هرچیزی هم که باشه،هرچقدرم که تغیر کنه...من بدون اون نمیتونم زندگی کنم...نمیتونم روح نگهبان یکی دیگه باشم...من...من نمیتونم مردنش رو ببینم!
نمیشه از اول شروع بشه؟...خیلی زندگی کوتاهی داشت...خیلی!
هنزفری رو گذاشتم تو گوشم و اهنگ رو پلی کردم...(اسلاید ۲)
و متنش باعث شد دوباره فکرم بره سمت مردن ات و گریم بگیره...
فک کنم ات صدام رو شنیده بود...ات نشست
ات:هی شوگا؟چته تو؟
شوگا:هی...هیچی...(لبخند)بیدار شدی؟
ات:بحث و عوض نکن!گفتم چته؟
شوگا:هیچی دیگه!من خوبم!
ات:اکی...به من چه...هرچقدر دلت میخواد زار بزن!
و دوباره خوابید...گفتم که...اون عوض شده!
خماریییییییی🙃❤
هاییییی...چطورین؟♡
۷.۳k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.