♡pt:♡⁴
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ ویو:
چشامو باز کردم که دلم باز از گرسنه بودن تیر کشید
ولی وایسا ببینم بوی ادم میاد خیلی شدید روم رو برگردوندم که یه دختر خیلی زیبا بغل دستم خوابش برده بود این به انسانه؟ چه موقعیت خوبی
نزدیک تر شدم که کارم رو انجام بدم ولی چشماش باز شد با اون چشای درشتش نگام میکرد بعد چند ثانیه جیغ کشید
ا/ت:«افتاد پایین تخت» اخ برو عقب نزدیک نشو
تهیونگ:.......«نزدیک تر شد
ا/ت:«کمک با داد»
هوسوک:«در باز شد» تهیونگ نکن نکن
تهیونگ: چرا؟
هوسوک: اون غذای شما نیست.
سوکجین: اتفاقا هست
هوسوک:«از زیر بال ا/ت گرفت و بلندش کرد»
بیا بریم
تهیونگ: وای وای چه دختر ندیده بودی تو
هوسوک: مهم نیست راجبم چی فکر میکنید
«دست ا/ت رو گرفت و از عمارت دورش کرد»
هوسوک: خیلی خب میتونی بری
ا/ت: نمیدونم اسمتون چیه ولی ممنون
هوسوک: قابلی نداشت «یهو چشماش قرمز شد و سری دستش رو توی دهنش گذاشت و گاز محکمی به دستش زد که خون ازش سرازیر شد»
ا/ت: حالت خوبه
هوسوک: ف.. فقط برو ن.. نمیخوام بهت اسیب بزنم
ا/ت: الان تو گرسنه ای؟
هوسوک: مهم نیست برو فقط
ا/ت: تو در حق من خوبی کردی پس بهتره منم جبران کنم هوم؟
هوسوک: و.. واقعا اینکارو میکنی
ا/ت:« لباسش رو کمی پایین زد که ترقوه هاش معلوم شد» میتونی امتحان کنی
هوسوک:«اروم دستش رو روی کمر ا/ت گذاشت و سرش رو توی گردن ا/ت فرو برد نفس های گرمش باعث داغ شدن ا/ت میشد زبونش رو روی ترقوه ها کشید تا کمی خیس بشن و بعد دندون های خفاشیش رو داخل گردن ا/ت فرو برد
هوسوک: اومم «زبونش رو روی لبش کشید و خون رو پاک کرد» خیلی ممنون خیلی مزش عجیب بود واسم البته من توی عمرم 3بار خون خوردم خیلی سر سختم ولی نمیدونم چی شد که نتونستم جلوی تو خودمو کنترل کنم و ببخشید
ا/ت: مشکلی نیست فقط من.. من سرم گیج میره
«افتاد بغل هوسوک»
هوسوک ویو:
افتاد تو بغلم منم براید بغلش کردم و بردمش سمت عمارت اگه بخواد فردا فراریش میدم امشب پیش من میخوابه چونکه میترسم بچها نتونن خودشون رو کنترل کنن با اینکه تختم یه نفرس ولی خب من پایین میخوابم رفتم داخل عمارت پسرا همه چپ چپ نگاه میکردن مخصوصا تهیونگ و جیمین رفتم و درو بستم ا/ت رو روی تخت گذاشتم و خودمم روی مبل توی اتاقم خوابیدم ولی خیلی زود بود برای خوابیدن البته خوب ما عادت داریم روزا بخوابیم شبا بیدار باشیم
همینطور که در اعماق فکر فرو رفته بودم چشمام سنگین شد و به خواب رفتم.
پایان»«برای پارت های بیشتر حمایت فراموش نشه»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ ویو:
چشامو باز کردم که دلم باز از گرسنه بودن تیر کشید
ولی وایسا ببینم بوی ادم میاد خیلی شدید روم رو برگردوندم که یه دختر خیلی زیبا بغل دستم خوابش برده بود این به انسانه؟ چه موقعیت خوبی
نزدیک تر شدم که کارم رو انجام بدم ولی چشماش باز شد با اون چشای درشتش نگام میکرد بعد چند ثانیه جیغ کشید
ا/ت:«افتاد پایین تخت» اخ برو عقب نزدیک نشو
تهیونگ:.......«نزدیک تر شد
ا/ت:«کمک با داد»
هوسوک:«در باز شد» تهیونگ نکن نکن
تهیونگ: چرا؟
هوسوک: اون غذای شما نیست.
سوکجین: اتفاقا هست
هوسوک:«از زیر بال ا/ت گرفت و بلندش کرد»
بیا بریم
تهیونگ: وای وای چه دختر ندیده بودی تو
هوسوک: مهم نیست راجبم چی فکر میکنید
«دست ا/ت رو گرفت و از عمارت دورش کرد»
هوسوک: خیلی خب میتونی بری
ا/ت: نمیدونم اسمتون چیه ولی ممنون
هوسوک: قابلی نداشت «یهو چشماش قرمز شد و سری دستش رو توی دهنش گذاشت و گاز محکمی به دستش زد که خون ازش سرازیر شد»
ا/ت: حالت خوبه
هوسوک: ف.. فقط برو ن.. نمیخوام بهت اسیب بزنم
ا/ت: الان تو گرسنه ای؟
هوسوک: مهم نیست برو فقط
ا/ت: تو در حق من خوبی کردی پس بهتره منم جبران کنم هوم؟
هوسوک: و.. واقعا اینکارو میکنی
ا/ت:« لباسش رو کمی پایین زد که ترقوه هاش معلوم شد» میتونی امتحان کنی
هوسوک:«اروم دستش رو روی کمر ا/ت گذاشت و سرش رو توی گردن ا/ت فرو برد نفس های گرمش باعث داغ شدن ا/ت میشد زبونش رو روی ترقوه ها کشید تا کمی خیس بشن و بعد دندون های خفاشیش رو داخل گردن ا/ت فرو برد
هوسوک: اومم «زبونش رو روی لبش کشید و خون رو پاک کرد» خیلی ممنون خیلی مزش عجیب بود واسم البته من توی عمرم 3بار خون خوردم خیلی سر سختم ولی نمیدونم چی شد که نتونستم جلوی تو خودمو کنترل کنم و ببخشید
ا/ت: مشکلی نیست فقط من.. من سرم گیج میره
«افتاد بغل هوسوک»
هوسوک ویو:
افتاد تو بغلم منم براید بغلش کردم و بردمش سمت عمارت اگه بخواد فردا فراریش میدم امشب پیش من میخوابه چونکه میترسم بچها نتونن خودشون رو کنترل کنن با اینکه تختم یه نفرس ولی خب من پایین میخوابم رفتم داخل عمارت پسرا همه چپ چپ نگاه میکردن مخصوصا تهیونگ و جیمین رفتم و درو بستم ا/ت رو روی تخت گذاشتم و خودمم روی مبل توی اتاقم خوابیدم ولی خیلی زود بود برای خوابیدن البته خوب ما عادت داریم روزا بخوابیم شبا بیدار باشیم
همینطور که در اعماق فکر فرو رفته بودم چشمام سنگین شد و به خواب رفتم.
پایان»«برای پارت های بیشتر حمایت فراموش نشه»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۴۲.۱k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.