پارت ۳ :
ویو ات :
...........
چشماش گرد شد . پرتش کردم اونور و شروع کردم به گشتن اتاق .
_ مثل اینکه دلت میخاد تنبیه بشی نه ؟ ( عصبی )
ویو ات :
با این حرفش خشکم زد .
دیدم خیلی خشن از پشت گرفتم و دوباره پرتم کرد رو تخت بعد نشست روم تا فرار نکنم .
بعد شروع کرد به در اوردن لباس هاش .
ویو ته :
خون جلو چشمام رو گرفته بود .
به قدری عصبانی بودم از دستش که هیچ درد یا صدایی رو نمیشنیدم ( عشق کورم کرده بود )
لبام رو روی لباش گذاشتم و ............
اون فقط اشک میریخت و سعی میکرد خودشو نجات بده ولی چاره ای جز همکاری با من نداشت .
ویو ات :
طعم خون رو تو دهنم حس میکردم ولی واقعا چاره ای نداشتم . مجبور بودم باهاش همکاری کنم .
ویو ته :
تو ذهنش : (( بالاخره متوجه شد چاره دیگه ای نداره ، خوشحالم که امکاری میکنه .))
شروع کردم به در اوردن لباس هاش و همینجوری ادامه میدادم ..........
ویو ات :
لباس هامو که دراورد فهمیدم این یارو حالا حالا ها ول کن من نیست .
شروع کرد ..................
یکم صورتشو دور کرد و نفس نفس میزد ( نفس کم اورده بود )
......
_ در گوشش لب زدم : اگه بازم تکراری کنی یه جوری .....
+ ( پریدم وسط حرفش )
+ نمیتونی کسیو که دوسش داری به زور پیش خودت نگه داری ، ینی اگرم بتونی نمیتونی بزور عاشقش کنی ...
ویو ات :
دیدم یه قطره اشک افتاد رو صورتم (( واسه ته بود ))
از روم بلند شد و لباساشو برداشت و رفت بیرون و درو بست ( قفل کرد ) .
پتو رو کشیدم روم و شروع کردم به گریه کردن .
فلش بک به فردا صبح ......... ادامه در پارت بعد .....
لایک یادت نره 🫰🫰
منتظر پارت بعدی باش
...........
چشماش گرد شد . پرتش کردم اونور و شروع کردم به گشتن اتاق .
_ مثل اینکه دلت میخاد تنبیه بشی نه ؟ ( عصبی )
ویو ات :
با این حرفش خشکم زد .
دیدم خیلی خشن از پشت گرفتم و دوباره پرتم کرد رو تخت بعد نشست روم تا فرار نکنم .
بعد شروع کرد به در اوردن لباس هاش .
ویو ته :
خون جلو چشمام رو گرفته بود .
به قدری عصبانی بودم از دستش که هیچ درد یا صدایی رو نمیشنیدم ( عشق کورم کرده بود )
لبام رو روی لباش گذاشتم و ............
اون فقط اشک میریخت و سعی میکرد خودشو نجات بده ولی چاره ای جز همکاری با من نداشت .
ویو ات :
طعم خون رو تو دهنم حس میکردم ولی واقعا چاره ای نداشتم . مجبور بودم باهاش همکاری کنم .
ویو ته :
تو ذهنش : (( بالاخره متوجه شد چاره دیگه ای نداره ، خوشحالم که امکاری میکنه .))
شروع کردم به در اوردن لباس هاش و همینجوری ادامه میدادم ..........
ویو ات :
لباس هامو که دراورد فهمیدم این یارو حالا حالا ها ول کن من نیست .
شروع کرد ..................
یکم صورتشو دور کرد و نفس نفس میزد ( نفس کم اورده بود )
......
_ در گوشش لب زدم : اگه بازم تکراری کنی یه جوری .....
+ ( پریدم وسط حرفش )
+ نمیتونی کسیو که دوسش داری به زور پیش خودت نگه داری ، ینی اگرم بتونی نمیتونی بزور عاشقش کنی ...
ویو ات :
دیدم یه قطره اشک افتاد رو صورتم (( واسه ته بود ))
از روم بلند شد و لباساشو برداشت و رفت بیرون و درو بست ( قفل کرد ) .
پتو رو کشیدم روم و شروع کردم به گریه کردن .
فلش بک به فردا صبح ......... ادامه در پارت بعد .....
لایک یادت نره 🫰🫰
منتظر پارت بعدی باش
۳.۹k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.