پارت 57
پارت 57
.
.
.
نشستم زمین
$چیزی نمیگفت نگران شدم خم شدم گفتم تهیونگ.. تهیونگ ماوی چیزیش میشه.. نگران.. ملک گفت بابا مامانم کی بیدار نمیشه
-نمیدونستم چی به ملک بگم گفتم ملکم.. مامان فعلا یه ذره خستس معلوم نیست کی بیدار میشه.. بغض شدید.. جنا ملک رو برد اشکام همینجور سرازیر شد
$با جیمین تهیونگ رو بلند کردیم
۳.روز بعد
از زبان راوی
ماوی هنوز بیدار نشده بود تهیونگ توی این ۳ شب اصلا نخوابیده بود وقتی بقیه میخوابیدن گریه میکرد ولی امروز فرق داشت
صبح
تهیونگ طبق معمول نخوابیده بود دیگه چشماش سرخ شده بود نه خواب درست داشت نه خوراک و همش گریه میکرد( بچم رو ببین چیکار کردم😐 )کوک و جنا و سونا بیدار شدن تهیونگ خم شده بود و حواسش به اونا نبود کوک دستشو گذاشت روی کمر تهیونگ که خم شده بود تهیونگ از فکر اومد بیرون صاف نشست
-کوک گفت باز نخوابیدی؟ گفتم اره... اروم... گفت تهیونگ اینجوری که نمیشه اگه همینجوری پیش بری زنده نمیمونی گفتم مهم نیست.. اروم.. گفت یعنی چی مهم نیست ..ها ؟ گفتم وقتی بیدار نمیشه زنده موندن من چه فایده ای داره اومد نزدیکم گفت هیونگ اینجوری نگو بالاخره بیدار میشه حالا یا امروز یا فردا یا یه روزی ولی اون موقعی بیدار میشه تو باید پیشش باشی.. لبخند.. بغلم کرد منم همینطور
۳ ساعت بعد
از زبان راوی
توی اتاق بودن و نشسته بودن روی کاناپه ی داخل اتاق
( اتاق خصوصی گرفتن واسش اونجا هم بزرگه و هم کاناپه و تلویزیون داره )تهیونگ دست به سینه نشسته بود و به ماوی نگاه میکرد که...
+چشمامو باز کردم نور سفیدی به چشمم میخورد نفسم بند اومد
از زبان راوی
ماوی چندتا سرفه زد تا بتونه نفس بکشه تهیونگ متوجه شد بلند شد گفت ماوی.. ماوی ..دوید سمت تخت دید ماوی بیدار شده خیلی خوشحال شد انگار دوباره متولد شده بود گفت ماوی عزیزم سونا و بقیه هم اومدن سونا گفت ماوی عزیز دلم.. لبخند.. تهیونگ گفت اینجا بمونین تا برم جیمین رو بیارم سونا گفت باشه تهیونگ دوید رفت پیش جیمین همه چیو بهش گفت...
- جیمین داشت معاینش میکرد همه ی ماهم بیرون بودیم بعد ۱۰ مین اومد بیرون گفتم جیمین حالش چطوره گفت خوبه.. فقط فعلا سطح هوشیاریش خیلی پایینه فقط در حد اینکه بتونه چشماشو باز نگه داره و حرف هارو بشنوه.. گفتم الان بیداره گفت نه بیهوشش کردیم تا زودتر خوب بشه گفتم ممنون جیمین گفت خواهش میکنم.. لبخند..
شب
از زبان راوی
تهیونگ بالاخره بعد از ۳ شب خوابید ساعت ۳ بود همه خوابیده بودن ولی... همون مرد ناشناس وارد بیمارستان شد رفت سمت بخش اطلاعات گفت اتاق شین ماوی کجاس زن گفت ببخشید شما کیه ایشون میشید گفت من..برادرش هستم زن گفت طبقه ی سوم اتاق ۱۲۶ مرد رفت طبقه ی ۳ بدون هیچ صدایی وارد اتاق شد به سِرُمی که به ماوی وصل بود سم تزریق کرد و سریع رفت بیرون
صبح
تهیونگ و بقیه بیدار شدن جیمین وارد اتاق شد به همه سلام داد رفت سمت ماوی گفت ماوی هنوز بیدار نشده؟ تهیونگ گفت نه جیمین گفت یعنی اصلا بیدار نشده گفت اره.. برای چی جیمین گفت عجیبه باید بیدار میشد تهیونگ گفت یعنی.. الان مشکلی هست جیمین سرشو گذاشت روی سینه ماوی به ضربان قلبش توجه کرد.. ضربان قلبش خیلی پایین بود به مانیتور نگاه کرد ضربان قلبش پایین بود گفت برین.. برین بیرون .. داد.. تهیونگ وحشت کرد گفت چیشده جیمین گفت برید بیرون سریع.. داد.. همه رفتن بیرون پرستار ها رسیدن همه از پشت شیشه داشتن نگاه میکردن
( علامت جیمین∆)
∆ سم خیلی قوی بود... صدای مانیتور ثابت شد به مانیتور نگاه کردم گفتم سریع شک دهنده رو بیار سریع.. داد و با پرستاره ..
از زبان راوی
تهیونگ فهمید یه اتفاقی افتاده رفت سمت در.. دستگیره درو چند بار تکون داد ولی در قفل بود به در کوبید گفت جیمین.. جیمین.. عربده........ جیمین چند بار به ماوی شک داد ولی ماوی قلبش دیگه ثابت مونده بود برای اخرین بار گفت ماوی لطفا به خاطر تهیونگ و ملک.. ناراحت.. وقتی شک رو داد صدای بیب مانیتور اومد که یعنی دوباره قلب ماوی کار میکرد جیمین گفت ارههه. همینه... خیلی خوشحال و یه ذره بلند..
$تهیونگ خیلی عصبی بود وقتی جیمین رو اونجوری دیدم گفتم تهیونگ.. تهیونگ بیا تهیونگ گفت چیشده اومد از توی شیشه نگاه کرد دید جیمین خیلی خوشحاله گفتم حتما خبر خوبی داره.. لبخند.. گفت امیدوارم...
از زبان راوی
.
.
.
نشستم زمین
$چیزی نمیگفت نگران شدم خم شدم گفتم تهیونگ.. تهیونگ ماوی چیزیش میشه.. نگران.. ملک گفت بابا مامانم کی بیدار نمیشه
-نمیدونستم چی به ملک بگم گفتم ملکم.. مامان فعلا یه ذره خستس معلوم نیست کی بیدار میشه.. بغض شدید.. جنا ملک رو برد اشکام همینجور سرازیر شد
$با جیمین تهیونگ رو بلند کردیم
۳.روز بعد
از زبان راوی
ماوی هنوز بیدار نشده بود تهیونگ توی این ۳ شب اصلا نخوابیده بود وقتی بقیه میخوابیدن گریه میکرد ولی امروز فرق داشت
صبح
تهیونگ طبق معمول نخوابیده بود دیگه چشماش سرخ شده بود نه خواب درست داشت نه خوراک و همش گریه میکرد( بچم رو ببین چیکار کردم😐 )کوک و جنا و سونا بیدار شدن تهیونگ خم شده بود و حواسش به اونا نبود کوک دستشو گذاشت روی کمر تهیونگ که خم شده بود تهیونگ از فکر اومد بیرون صاف نشست
-کوک گفت باز نخوابیدی؟ گفتم اره... اروم... گفت تهیونگ اینجوری که نمیشه اگه همینجوری پیش بری زنده نمیمونی گفتم مهم نیست.. اروم.. گفت یعنی چی مهم نیست ..ها ؟ گفتم وقتی بیدار نمیشه زنده موندن من چه فایده ای داره اومد نزدیکم گفت هیونگ اینجوری نگو بالاخره بیدار میشه حالا یا امروز یا فردا یا یه روزی ولی اون موقعی بیدار میشه تو باید پیشش باشی.. لبخند.. بغلم کرد منم همینطور
۳ ساعت بعد
از زبان راوی
توی اتاق بودن و نشسته بودن روی کاناپه ی داخل اتاق
( اتاق خصوصی گرفتن واسش اونجا هم بزرگه و هم کاناپه و تلویزیون داره )تهیونگ دست به سینه نشسته بود و به ماوی نگاه میکرد که...
+چشمامو باز کردم نور سفیدی به چشمم میخورد نفسم بند اومد
از زبان راوی
ماوی چندتا سرفه زد تا بتونه نفس بکشه تهیونگ متوجه شد بلند شد گفت ماوی.. ماوی ..دوید سمت تخت دید ماوی بیدار شده خیلی خوشحال شد انگار دوباره متولد شده بود گفت ماوی عزیزم سونا و بقیه هم اومدن سونا گفت ماوی عزیز دلم.. لبخند.. تهیونگ گفت اینجا بمونین تا برم جیمین رو بیارم سونا گفت باشه تهیونگ دوید رفت پیش جیمین همه چیو بهش گفت...
- جیمین داشت معاینش میکرد همه ی ماهم بیرون بودیم بعد ۱۰ مین اومد بیرون گفتم جیمین حالش چطوره گفت خوبه.. فقط فعلا سطح هوشیاریش خیلی پایینه فقط در حد اینکه بتونه چشماشو باز نگه داره و حرف هارو بشنوه.. گفتم الان بیداره گفت نه بیهوشش کردیم تا زودتر خوب بشه گفتم ممنون جیمین گفت خواهش میکنم.. لبخند..
شب
از زبان راوی
تهیونگ بالاخره بعد از ۳ شب خوابید ساعت ۳ بود همه خوابیده بودن ولی... همون مرد ناشناس وارد بیمارستان شد رفت سمت بخش اطلاعات گفت اتاق شین ماوی کجاس زن گفت ببخشید شما کیه ایشون میشید گفت من..برادرش هستم زن گفت طبقه ی سوم اتاق ۱۲۶ مرد رفت طبقه ی ۳ بدون هیچ صدایی وارد اتاق شد به سِرُمی که به ماوی وصل بود سم تزریق کرد و سریع رفت بیرون
صبح
تهیونگ و بقیه بیدار شدن جیمین وارد اتاق شد به همه سلام داد رفت سمت ماوی گفت ماوی هنوز بیدار نشده؟ تهیونگ گفت نه جیمین گفت یعنی اصلا بیدار نشده گفت اره.. برای چی جیمین گفت عجیبه باید بیدار میشد تهیونگ گفت یعنی.. الان مشکلی هست جیمین سرشو گذاشت روی سینه ماوی به ضربان قلبش توجه کرد.. ضربان قلبش خیلی پایین بود به مانیتور نگاه کرد ضربان قلبش پایین بود گفت برین.. برین بیرون .. داد.. تهیونگ وحشت کرد گفت چیشده جیمین گفت برید بیرون سریع.. داد.. همه رفتن بیرون پرستار ها رسیدن همه از پشت شیشه داشتن نگاه میکردن
( علامت جیمین∆)
∆ سم خیلی قوی بود... صدای مانیتور ثابت شد به مانیتور نگاه کردم گفتم سریع شک دهنده رو بیار سریع.. داد و با پرستاره ..
از زبان راوی
تهیونگ فهمید یه اتفاقی افتاده رفت سمت در.. دستگیره درو چند بار تکون داد ولی در قفل بود به در کوبید گفت جیمین.. جیمین.. عربده........ جیمین چند بار به ماوی شک داد ولی ماوی قلبش دیگه ثابت مونده بود برای اخرین بار گفت ماوی لطفا به خاطر تهیونگ و ملک.. ناراحت.. وقتی شک رو داد صدای بیب مانیتور اومد که یعنی دوباره قلب ماوی کار میکرد جیمین گفت ارههه. همینه... خیلی خوشحال و یه ذره بلند..
$تهیونگ خیلی عصبی بود وقتی جیمین رو اونجوری دیدم گفتم تهیونگ.. تهیونگ بیا تهیونگ گفت چیشده اومد از توی شیشه نگاه کرد دید جیمین خیلی خوشحاله گفتم حتما خبر خوبی داره.. لبخند.. گفت امیدوارم...
از زبان راوی
۴.۷k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.