Part 5
دکتر : متاسفانه خانم ا.ت خون زیادی از دست دادن و الان کم خون هستند
اما جونشون تو خطر نیست
&خدا رو شکر (خیلی آروم) میتونم ببینمش؟
دکتر : چند دقیقه بعد میانشان تو بخش میتونین ببینین
& ممنون
یونگی ویو
بعد از ۵ دقیقه آوردنش بخش رفتم پیشش بیدار بود
*عزیزم
&جانم
*میشه به مامان ، بابام زنگ بزنی بیان ؟
&آره عزیزم الان زنگ میزنم
بعد از چند مین مامان و باباش همراه با خواهرش اومدن
(مامان ا.ت م ا.ت. بابای ا.ت پ ا.ت )
م ا.ت:دخترم چیشده (با نگرانی )
*خوبم مامان
ا.ت ویو
خواهرم که یونگی و دید یه چشم غره به من رفت
منم زدم زیر خنده
که بابام گفت
پ ا.ت: معرفی نمی کنی (اشاره به یونگی)
اومدم حرف بزنم که خواهرم شروع کرد حرف زدن (بچه ها اسم خواهر ا.ت سه می)
سه می : خب ایشون عضو بزرگترین بوی بند جهان یونگی است
*سه می (با عصبانیت)
سه می : خب مگه دروغ
روم و برگردوندم سمت بابام و گفتم
*دوست پسرم
&سلام خوشبختم
م ا.ت و پ ا.ت : همچنین
بعد از چند دقیقه دکتر اومد تو
دکتر : خانم ا.ت امیدوارم حالتون خوب باشه
*ممنون
دکتر : خب ما چند تا آزمایش از شما گرفتیم هیچ مشکلی نبود امشب مرخصتون میکنیم
&ممنون آقای دکتر
دکتر : 🙂
بعد از چند دقیقه تهیون اومد تو
%ا.ت خدارو شکر حالت خوبه
دیدم یونگی می خواست پا شه که از دستش گرفتم
*تو اینجا چیکار میکنی
%نمیتونم دوست دخترم و ببینم
*ما خیلی وقت پیش جدا شدیم
یونگی دیگه تحمل نکرد و پاشد از یقه طرف گرفت برد بیرون
سه می : بلایی سر خودش نیاره ؟
*نه هیچی نمیشه
یونگی ویو
دیگه تحمل نکردم پا شدم از یقه اون عوضی گرفتم بردم تحویل پلیس دادم و ازش شکایت کردم
پنج مین بعد دکتر اومد گفت که ا.ت مرخصه منم رفتم به ا.ت گفتم و رفتیم خونه ی ا.ت و با هم جمع کردیم
ا.ت رفت استراحت کنه منم رفتم خونه می خواستم زنگ بزنم کنسرت فردا رو کنسل کنم که ا.ت زنگ زد
*فردا منتظرم بیای دنبالم بریم کنسرت
&من کنسرت و کنسل میکنم تو باید استراحت کنی
*نهه من حالم خوبه تازه به خواهرم که گفتم دوست پسرم تویی گفت بهت بگم فردا می خواد بیاد کنسرت
&اکی پس من فردا ساعت ۵ میام دنبالتون
*اکی بای
&بای
اما جونشون تو خطر نیست
&خدا رو شکر (خیلی آروم) میتونم ببینمش؟
دکتر : چند دقیقه بعد میانشان تو بخش میتونین ببینین
& ممنون
یونگی ویو
بعد از ۵ دقیقه آوردنش بخش رفتم پیشش بیدار بود
*عزیزم
&جانم
*میشه به مامان ، بابام زنگ بزنی بیان ؟
&آره عزیزم الان زنگ میزنم
بعد از چند مین مامان و باباش همراه با خواهرش اومدن
(مامان ا.ت م ا.ت. بابای ا.ت پ ا.ت )
م ا.ت:دخترم چیشده (با نگرانی )
*خوبم مامان
ا.ت ویو
خواهرم که یونگی و دید یه چشم غره به من رفت
منم زدم زیر خنده
که بابام گفت
پ ا.ت: معرفی نمی کنی (اشاره به یونگی)
اومدم حرف بزنم که خواهرم شروع کرد حرف زدن (بچه ها اسم خواهر ا.ت سه می)
سه می : خب ایشون عضو بزرگترین بوی بند جهان یونگی است
*سه می (با عصبانیت)
سه می : خب مگه دروغ
روم و برگردوندم سمت بابام و گفتم
*دوست پسرم
&سلام خوشبختم
م ا.ت و پ ا.ت : همچنین
بعد از چند دقیقه دکتر اومد تو
دکتر : خانم ا.ت امیدوارم حالتون خوب باشه
*ممنون
دکتر : خب ما چند تا آزمایش از شما گرفتیم هیچ مشکلی نبود امشب مرخصتون میکنیم
&ممنون آقای دکتر
دکتر : 🙂
بعد از چند دقیقه تهیون اومد تو
%ا.ت خدارو شکر حالت خوبه
دیدم یونگی می خواست پا شه که از دستش گرفتم
*تو اینجا چیکار میکنی
%نمیتونم دوست دخترم و ببینم
*ما خیلی وقت پیش جدا شدیم
یونگی دیگه تحمل نکرد و پاشد از یقه طرف گرفت برد بیرون
سه می : بلایی سر خودش نیاره ؟
*نه هیچی نمیشه
یونگی ویو
دیگه تحمل نکردم پا شدم از یقه اون عوضی گرفتم بردم تحویل پلیس دادم و ازش شکایت کردم
پنج مین بعد دکتر اومد گفت که ا.ت مرخصه منم رفتم به ا.ت گفتم و رفتیم خونه ی ا.ت و با هم جمع کردیم
ا.ت رفت استراحت کنه منم رفتم خونه می خواستم زنگ بزنم کنسرت فردا رو کنسل کنم که ا.ت زنگ زد
*فردا منتظرم بیای دنبالم بریم کنسرت
&من کنسرت و کنسل میکنم تو باید استراحت کنی
*نهه من حالم خوبه تازه به خواهرم که گفتم دوست پسرم تویی گفت بهت بگم فردا می خواد بیاد کنسرت
&اکی پس من فردا ساعت ۵ میام دنبالتون
*اکی بای
&بای
۷۷۷
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.