رمان انسانیت
#انسانیت
#پارت۳۲
رَگ گردن مرد بیرون زده بود
صبا هم متوجه جریان شد،اما اهمیتی نداد
نباید یک مرد را انقدر تحقیر میکرد
نباید یک زن را تحقیر کرد
نباید یک بچه را تحقیر کرد
چون همه این تحقیرها مانند سیلی محکمی به خودتان بر میگردد
دستان مرد مشت شده بود و سرش پایین بود
مطمئنا عصبی بود(دستوری و مغرور زبان چرخاند)
-حالا میتونی بری!
بدون حرف با همان دستان مشت شده،حرکت کرد
خواست از در خارج شود که صبا سریع گفت:
-راستی....
ایستاد و صبا ادامه داد:
-به سلیم بگو بیاد اتاقم،کارش دارم!
مرد فکر میکرد شوخی کرده،اما باید میدانست که صبا هیچوقت بیهوده زبانش را آزار نمیدهد
قطعا این حقارت،جوابی دارد
روزی میرسد که روز مردک باشه
با عصبانیت قدمهایش را تند کرد و بیرون رفت
صبا سرش را به برگههای روی میز برگرداند که در همین لحظه صدایی توجهش را جلب کرد
-خانم کبیری!
سرش را بلند کرد
منشی رئیس بود.منتظر نگاهش کرد تا ادامه حرفش را بزند
منشی با دستش اشاره کرد
-جناب رئیس دستور دادن برید اتاقشون!
#پارت۳۲
رَگ گردن مرد بیرون زده بود
صبا هم متوجه جریان شد،اما اهمیتی نداد
نباید یک مرد را انقدر تحقیر میکرد
نباید یک زن را تحقیر کرد
نباید یک بچه را تحقیر کرد
چون همه این تحقیرها مانند سیلی محکمی به خودتان بر میگردد
دستان مرد مشت شده بود و سرش پایین بود
مطمئنا عصبی بود(دستوری و مغرور زبان چرخاند)
-حالا میتونی بری!
بدون حرف با همان دستان مشت شده،حرکت کرد
خواست از در خارج شود که صبا سریع گفت:
-راستی....
ایستاد و صبا ادامه داد:
-به سلیم بگو بیاد اتاقم،کارش دارم!
مرد فکر میکرد شوخی کرده،اما باید میدانست که صبا هیچوقت بیهوده زبانش را آزار نمیدهد
قطعا این حقارت،جوابی دارد
روزی میرسد که روز مردک باشه
با عصبانیت قدمهایش را تند کرد و بیرون رفت
صبا سرش را به برگههای روی میز برگرداند که در همین لحظه صدایی توجهش را جلب کرد
-خانم کبیری!
سرش را بلند کرد
منشی رئیس بود.منتظر نگاهش کرد تا ادامه حرفش را بزند
منشی با دستش اشاره کرد
-جناب رئیس دستور دادن برید اتاقشون!
۷.۷k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.