اے ڪه از ڪوچه معشوقه ما میگذری...
اے ڪه از ڪوچه معشوقه ما میگذری...
نامه اے دارم من...
ڪه بدستش بدهی...
داخل ڪوچه ڪه رفتی... درب سوم از چپ...
خانه عشق من است...
درب چوبے ڪه به رویش با تیغ...
شعرے از من...
اینچنین حک شده است...
"برسرت گر
همه عالم بسرم جمع شوند"
"نتوان برد هواے تو برون از سر ما"...
خواستے در بزنی...
رمز بین من و او چنین مے باشد..
"تق تق تق".."تق تق تق".."تق تق تق"
بعداز آن لحظه ڪه در ڪوبیدی...
سرخود بالا ڪن...
وبه روے دیوار...
نقش یک پنجره را پیدا ڪن...
پشت آن پنجره چشمان ترے خواهے دید..
ڪه به در زل زده است...
نامه را داخل
آن خانه بینداز و برو...
اوخودش مے آید...نامه را میخواند...
_
تو همان
روز ڪه آن نامه بدستم دادی...
من به راه افتادم...
تاڪه از ڪوچه معشوقه تو رد بشوم...
وارد ڪوچه شدم...
درب سوم از چپ...
خانه ے عشق تو بود...
باهمان رمز ڪه یادم دادی...
درب را ڪوبیدم...
وبه روے دیوار نقش یک پنجره پیدا ڪردم...
هیچ ڪس پنجره را باز نڪرد...
بازهم با تردید...
روے در ڪوبیدم...
پیرمردے آمد در برویم وا ڪرد...
باصدایے نگران گفت به من...
ڪه طبیبے آیا..؟
یا طبیب آوردی..؟
دخترم سخت مریض است...ازدرد فراق...
گفتم آرے ڪه به درمانش من...
نامه اے از بر یار آوردم...
گفت داخل شو...
واردخانه شدم..صحنه هایے دیدم..سخت پریشانم ڪرد...
دخترک ڪنج اتاق...
صورتش زرد..." و"...چشمش بسته...
باصدایے لرزان...ناله از عمق وجودش میڪرد...
من به سویش رفتم...
دستهایم لرزید...
نامه افتاد ز دستم...روے دستان ضعیفش...
لحظه ای
معجزه اے دیدم من...
ڪه پس از لمس همان نامه تو...
دخترڪ
چشم خودش را وا ڪرد...
وبه آن نامه ڪمے خیره شد و....
باصداے لرزان رو به من ڪرد و پر از خواهش شد....
خواست با تو بگویم این را...
ڪه سراپا عشق است...
ودر آن دنیا هم...
همچنان
شیفته دیدن دلدار خود است...
نامه از
دستانش به زمین افتاد و ....
نفسش بند شدو...
نم نمک چشم از این دنیا بست...
من به
چشمان خودم دیدم ڪه...
دخترک لحظه جان دادن هم...
نام تو ورد زبانش بوده...
و تو
اما اینجا...فارغ از دلهره ها...
همچنان میگویی.......
"اے ڪه ازڪوچه معشوقه ما میگذری؟؟؟!!!"
#مريم_حيدرزاده
🍁🌾🍁
نامه اے دارم من...
ڪه بدستش بدهی...
داخل ڪوچه ڪه رفتی... درب سوم از چپ...
خانه عشق من است...
درب چوبے ڪه به رویش با تیغ...
شعرے از من...
اینچنین حک شده است...
"برسرت گر
همه عالم بسرم جمع شوند"
"نتوان برد هواے تو برون از سر ما"...
خواستے در بزنی...
رمز بین من و او چنین مے باشد..
"تق تق تق".."تق تق تق".."تق تق تق"
بعداز آن لحظه ڪه در ڪوبیدی...
سرخود بالا ڪن...
وبه روے دیوار...
نقش یک پنجره را پیدا ڪن...
پشت آن پنجره چشمان ترے خواهے دید..
ڪه به در زل زده است...
نامه را داخل
آن خانه بینداز و برو...
اوخودش مے آید...نامه را میخواند...
_
تو همان
روز ڪه آن نامه بدستم دادی...
من به راه افتادم...
تاڪه از ڪوچه معشوقه تو رد بشوم...
وارد ڪوچه شدم...
درب سوم از چپ...
خانه ے عشق تو بود...
باهمان رمز ڪه یادم دادی...
درب را ڪوبیدم...
وبه روے دیوار نقش یک پنجره پیدا ڪردم...
هیچ ڪس پنجره را باز نڪرد...
بازهم با تردید...
روے در ڪوبیدم...
پیرمردے آمد در برویم وا ڪرد...
باصدایے نگران گفت به من...
ڪه طبیبے آیا..؟
یا طبیب آوردی..؟
دخترم سخت مریض است...ازدرد فراق...
گفتم آرے ڪه به درمانش من...
نامه اے از بر یار آوردم...
گفت داخل شو...
واردخانه شدم..صحنه هایے دیدم..سخت پریشانم ڪرد...
دخترک ڪنج اتاق...
صورتش زرد..." و"...چشمش بسته...
باصدایے لرزان...ناله از عمق وجودش میڪرد...
من به سویش رفتم...
دستهایم لرزید...
نامه افتاد ز دستم...روے دستان ضعیفش...
لحظه ای
معجزه اے دیدم من...
ڪه پس از لمس همان نامه تو...
دخترڪ
چشم خودش را وا ڪرد...
وبه آن نامه ڪمے خیره شد و....
باصداے لرزان رو به من ڪرد و پر از خواهش شد....
خواست با تو بگویم این را...
ڪه سراپا عشق است...
ودر آن دنیا هم...
همچنان
شیفته دیدن دلدار خود است...
نامه از
دستانش به زمین افتاد و ....
نفسش بند شدو...
نم نمک چشم از این دنیا بست...
من به
چشمان خودم دیدم ڪه...
دخترک لحظه جان دادن هم...
نام تو ورد زبانش بوده...
و تو
اما اینجا...فارغ از دلهره ها...
همچنان میگویی.......
"اے ڪه ازڪوچه معشوقه ما میگذری؟؟؟!!!"
#مريم_حيدرزاده
🍁🌾🍁
۲۰.۱k
۰۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.