فیک جونگ کوک پارت ۳۱ (معشوقه)
جونگ کوک:ا.ت تو خوبی؟/ا.ت:آره خوبم چیزی نیست ...راستی تو کی هستی قیافت خیلی آشناست./جونگ کوک:حتما بخاطر مست بودنته که منو درست نمیشناسی ببینم تو مطمئنی که حالت خوبه؟!/بعد دستشو از روی بازوش برداشتم خونی بود پس چاقو به ا.ت خورده بود! / جونگ کوک:دیوونه تو که زخمی شدی بعد میگی خوبی!😐 صبر کن الان یه تیکه پارچه میارم و میبندمش!/ا.ت هم سری به معنی تایید تکون داد.رفتم یه تیکه پارچه آوردم که دیدم سر تخت دراز کشیده و چشاشو بسته رفتم کنارش رو تخت نشستم و تکونش دادم/جونگ کوک:اینجا که نباید بخوابی پاشو دستتو ببندم./اونم نشست بعد زخمشو بستم.دستشو گرفتم بعد داشتم میبردمش بیرون تا برسونمش خونه همینطور که داشتیم میرفتیم بیرون ازش پرسیدم:تو که مبارزه بلد بودی چرا از همون اول از خودت دفاع نکردی؟!/ا.ت:خب معلومه چون مستممم!/جونگ کوک:راست میگی ولی تو که انقد ظرفیتت کمه بهتره دیگه نخوری یا کم بخوری./خیلی داشتم جلوی خودمو میگرفتم که کاره اشتباهی ازم سر نزنه ا.ت هم که اینجور رفتار میکنه! دکمه های بالای پیرهنش رو هم که باز کرده فکر و خیالای مسخرم بیشتر میشن!دیگه نمیتونستم تحمل کنم وقتی رفتیم بیرون بار یهو کوبوندمش به دیوار و بین دستام قفلش کردم خودمم نمیدونم چه مرگم شده بود!/ا.ت:چته بابا ولم کن!😳/یهو سرمو بردم نزدیک گردنش نفسای عمیق کشیدم بینیم رو روی گردنش گذاشتم و بو میکشیدم.نمیتونستم خودمو کنترل کنم زیادی مست کرده بودم کاشکی یکی از راه میرسید و منو از ا.ت جدا میکرد!یهو......
۱۲۶
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.