پارت ۷
پارت ۷
داشتم با خودم همینجوری حرف میزدم که مریم گف بریم؟؟ گفتم باش بریم
داشتیم به سمت آجوشی قدم برمیداشتیم که بریم پیش آجوشی اومدیم که خدافظی کنیم داشتم نگا میکردم که حواس اون دوتا پسر اینجا نبود پس منم وارد عمل شدم به آجوشی گفتم: آجوشی میشه این کتاب رو ببرم دوروز چون من ی چیز بد دارم که اونم اینه اگ کتاب رو تموم نکنم عذاب وجدان میگیرم آجوشی اجازه داد و گف باش میتونی ببری وقتی این حرف رو زد خیلی خوشحال شدم و آروم و یواشکی از تو کتابخونه اومدیم بیرون و رفتیم هتل تو راه به قیافه اون پسرعه خیلی فک میکردم برام آشنا میومد انگار🤔 ن بابا اون کیه که بخاد برا من آشنا بیاد و بشناسمش اخه ی پسر بد اخلاق والا😕
داشتیم همینجوری بر میگشتیم به هتل که یکی از پشت صدامون کرد صداش آشنا بود برگشتم دیدم کوک هس همون پسره که باهام لجه😑
نزلیکمون شد و بهم گفت: ببخشید اسم شما چیه؟
لیا: هان؟ اسممو میخای چیکار؟
کوک: نمیخام که بخورم اسم و شمارتو بهم بده وقتی که از کتاب تموم شدی بهم بدی
لیا :اها واس اون باش شماره....
کوک : ممنون راستی اسمت چی بود؟
لیا: لیا
کوک : اها کره ایی نیستی اره؟
لیا : بله اگ پرسوجوت تموم شد میتونیم بریم ما؟
کوک: اره خب فعلا
لیا: خدافظ😒
ویو مریم
تموم این مدت داشتم به حرف کوک و لیا گوش میکردم که هر دوتاشون با هم لج بودن یهو احساس کردم اون پسره داره هی نگام میکنه اسمش فک کنم شوگا بود زیاد یادم نمیومد اسمش بهش نگا کردم چشم تو چشم شده بودیم بعد از ۵ مین چشم ازش برداشتم واقعا چهرش خیلی خوب بنظر میومد چون ماسک زده بود زیاد معلوم نبود سرم رو انداختم پایین که اونا خدافظی کردن و رفتن به لیا گفتم چرا با این پسر انقدر بدی تو اخه؟
لیا: ایشش مریم ساکت شو به اندازه کافی رو اعصابه خودشم ماسک و کلا گذاشته انگار آدم معروف یا آیدل هس هه آخه آدم خودشیفته😏 هم آیدل میشه ولش این بحث هارو که من خیلی خسته ام بریم بگپیم دیگ دیر وفته
مریم : باش بریم
رفتیم هتل لباس خاب هامونو پوشیدم و رفتیم رو تخت که دو نفره بود همدیگر رو بوس و بغل کردیم و شب بخیر گفتیم بعدش گرفتیم خابیدم🙂
و...
لایک و کامنت🧸
داشتم با خودم همینجوری حرف میزدم که مریم گف بریم؟؟ گفتم باش بریم
داشتیم به سمت آجوشی قدم برمیداشتیم که بریم پیش آجوشی اومدیم که خدافظی کنیم داشتم نگا میکردم که حواس اون دوتا پسر اینجا نبود پس منم وارد عمل شدم به آجوشی گفتم: آجوشی میشه این کتاب رو ببرم دوروز چون من ی چیز بد دارم که اونم اینه اگ کتاب رو تموم نکنم عذاب وجدان میگیرم آجوشی اجازه داد و گف باش میتونی ببری وقتی این حرف رو زد خیلی خوشحال شدم و آروم و یواشکی از تو کتابخونه اومدیم بیرون و رفتیم هتل تو راه به قیافه اون پسرعه خیلی فک میکردم برام آشنا میومد انگار🤔 ن بابا اون کیه که بخاد برا من آشنا بیاد و بشناسمش اخه ی پسر بد اخلاق والا😕
داشتیم همینجوری بر میگشتیم به هتل که یکی از پشت صدامون کرد صداش آشنا بود برگشتم دیدم کوک هس همون پسره که باهام لجه😑
نزلیکمون شد و بهم گفت: ببخشید اسم شما چیه؟
لیا: هان؟ اسممو میخای چیکار؟
کوک: نمیخام که بخورم اسم و شمارتو بهم بده وقتی که از کتاب تموم شدی بهم بدی
لیا :اها واس اون باش شماره....
کوک : ممنون راستی اسمت چی بود؟
لیا: لیا
کوک : اها کره ایی نیستی اره؟
لیا : بله اگ پرسوجوت تموم شد میتونیم بریم ما؟
کوک: اره خب فعلا
لیا: خدافظ😒
ویو مریم
تموم این مدت داشتم به حرف کوک و لیا گوش میکردم که هر دوتاشون با هم لج بودن یهو احساس کردم اون پسره داره هی نگام میکنه اسمش فک کنم شوگا بود زیاد یادم نمیومد اسمش بهش نگا کردم چشم تو چشم شده بودیم بعد از ۵ مین چشم ازش برداشتم واقعا چهرش خیلی خوب بنظر میومد چون ماسک زده بود زیاد معلوم نبود سرم رو انداختم پایین که اونا خدافظی کردن و رفتن به لیا گفتم چرا با این پسر انقدر بدی تو اخه؟
لیا: ایشش مریم ساکت شو به اندازه کافی رو اعصابه خودشم ماسک و کلا گذاشته انگار آدم معروف یا آیدل هس هه آخه آدم خودشیفته😏 هم آیدل میشه ولش این بحث هارو که من خیلی خسته ام بریم بگپیم دیگ دیر وفته
مریم : باش بریم
رفتیم هتل لباس خاب هامونو پوشیدم و رفتیم رو تخت که دو نفره بود همدیگر رو بوس و بغل کردیم و شب بخیر گفتیم بعدش گرفتیم خابیدم🙂
و...
لایک و کامنت🧸
۳۱.۹k
۱۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.