دختر مافیا پارت ۴۶(پایانی)
راهی نداشتم
•
•
•
•
به آدرسی که گفت اومدیم
یه جای خیلی دور افتاده!
هر چقدر در خونه رو می زدیم،کسی نبود
~سرهنگ،بهتره در رو بشکنیم
دو یون:باشه
در رو شکستیم
من وارد خونه شدم و دنیل رو صدا زدم
دو یون:دنیل!دنیل!
بقیه هم به همراه من صداش می زدن
~سروان!سروان!
دو یون:بهتره تقسیم بشیم!
~چشم سرهنگ
تقسیم شدیم.
چند دقیقه گذشت تا یه نفر گفت
~سرهنگ،پیداش کردم!
با عجله رفتم
اما
نباید اون صحنه رو میدیدم
سامانتا با یه گلوله تو مغزش،خودکشی کرده بود
و دنیل
آه دنیل
تمان بدنش خونی بود
شکنجه شده بود
و دیگه،نفس نمی کشید.
شوکه شده بودم
چرا؟
مگه خواهرش نبود؟
یعنی همش بخاطر مردن دوست پسرش بود؟
یا شاید هم ازش کینه داشت؟
ممکنه چون فکر می کرد دنیل مادرش رو کشته؟
درواقعه
دنیل برادر واقعی سامانتا نبود!
اون یه یتیم بود،که مادر سامانتا اون رو میدا کرده بود و به همراه دختر خودش بزرگش کرد.
شاید بخاطر همینه؟نه؟
هیچ وقت به جواب سوال هام نرسیدم.
هیچ وقت هم نفهمیدم چرا سامانتا خودکشی کرد و نفهمیدم که دلیلش از این کار ها چی بود؟
به هر حال
(داستان تموم شد)
~چقدر غمگین بود مامانی
دو یون:آره خیلی
~مامان اسم این داستان چیه؟
دو یون:دوست داری چی باشه؟
~اِم نمیدونم،فکر کنم،اها دختر مافیا!
دو یون:مافیا گرل؟
~آره!
دو یون:قشنگه عزیزم
~مامان،من برم پیش بابا؟
دو یون:برو عزیزم،فقط به بابا ایتسوشی بگو که شام امشب با اونه!
~چشم سرهنگ!
دو یون:ای وروجک
(پایان)
_____________________________________________
این بوک هم تموم شد😁
با یه پایان غمگین...
ممنونم که با مافیا گرل همراهی کردین🙏🏻
و به من انگیزه میدادین
و مخصوصا ممنونم از آجی قشنگم💋❤️
اومیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه.
تا داستان بعدی
جانه🩷
•
•
•
•
به آدرسی که گفت اومدیم
یه جای خیلی دور افتاده!
هر چقدر در خونه رو می زدیم،کسی نبود
~سرهنگ،بهتره در رو بشکنیم
دو یون:باشه
در رو شکستیم
من وارد خونه شدم و دنیل رو صدا زدم
دو یون:دنیل!دنیل!
بقیه هم به همراه من صداش می زدن
~سروان!سروان!
دو یون:بهتره تقسیم بشیم!
~چشم سرهنگ
تقسیم شدیم.
چند دقیقه گذشت تا یه نفر گفت
~سرهنگ،پیداش کردم!
با عجله رفتم
اما
نباید اون صحنه رو میدیدم
سامانتا با یه گلوله تو مغزش،خودکشی کرده بود
و دنیل
آه دنیل
تمان بدنش خونی بود
شکنجه شده بود
و دیگه،نفس نمی کشید.
شوکه شده بودم
چرا؟
مگه خواهرش نبود؟
یعنی همش بخاطر مردن دوست پسرش بود؟
یا شاید هم ازش کینه داشت؟
ممکنه چون فکر می کرد دنیل مادرش رو کشته؟
درواقعه
دنیل برادر واقعی سامانتا نبود!
اون یه یتیم بود،که مادر سامانتا اون رو میدا کرده بود و به همراه دختر خودش بزرگش کرد.
شاید بخاطر همینه؟نه؟
هیچ وقت به جواب سوال هام نرسیدم.
هیچ وقت هم نفهمیدم چرا سامانتا خودکشی کرد و نفهمیدم که دلیلش از این کار ها چی بود؟
به هر حال
(داستان تموم شد)
~چقدر غمگین بود مامانی
دو یون:آره خیلی
~مامان اسم این داستان چیه؟
دو یون:دوست داری چی باشه؟
~اِم نمیدونم،فکر کنم،اها دختر مافیا!
دو یون:مافیا گرل؟
~آره!
دو یون:قشنگه عزیزم
~مامان،من برم پیش بابا؟
دو یون:برو عزیزم،فقط به بابا ایتسوشی بگو که شام امشب با اونه!
~چشم سرهنگ!
دو یون:ای وروجک
(پایان)
_____________________________________________
این بوک هم تموم شد😁
با یه پایان غمگین...
ممنونم که با مافیا گرل همراهی کردین🙏🏻
و به من انگیزه میدادین
و مخصوصا ممنونم از آجی قشنگم💋❤️
اومیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه.
تا داستان بعدی
جانه🩷
۱.۴k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.