پشیمانی (part 5)
فردا
ویو ات
بیدار شدم از خواب دست و صورتما شصتم لباس قشنگ پوشیدم برگه های شرکت و سند ها را برداشتم رفتیم وایین همه اعضا بودن بغض کرده بودم جیمین و تهیونگ منا دیدن بلند شدن اومدن سمتم خواستن بغلم کنن اما یکم رفتم عقب که با تعجب بهم نگاه کردن خب حق داشتن اما نه دیگه من اینجا نمیمونم
ات: میشه بردید کنار میخوام برم (صدای بغض دار)
جیمین: ات چت شده بیا صبحونه بخور
ات: نه مرسی من کارای مهم تری دارم
تهیونگ: ات بیا یکم بخور من پنکیک خامه ایی برات درست کردم
ات: ممنون تهیونگ از این به بعد برای کوک این پنکیک ها را درست کن دوست داره و منم میخوام برم استفا بدم
یهو یونگی که داشت قهوت اش را میخورد پرید تو گلوش همه با تعجب به من نگاه کردن پ گفتن چییی؟
ات: دارم استفا میدم برام تو یه شرکت دیگه
اعضا: نهههه ـ
کوک: ات ببخشید اگه به خاطر رفنار من بوده ببخشید من فقط عصبی بودم و خب با یونگی بحث کرده بودم اعصاب نداشتم
ات: ببخشید شما همیشه اعصاب ندارید
یونگی: ات اگه این کارا کنی نه من نه تو
ات: تو مثلا کیه منی ها
یونگی: من...... به عنوان کسی که توی این گروه کار میکنه و دوست ندارم بری
ات: نه من میرم
یهو جیمین کل مدارک و اسناد و از دستم کشید و فرار کرد و رفت تو اتاق یونگی درم قفل کرد از اعصبانیت قرمز شده بودم
داد زدم
ات: جیممینننننن (داد )
تهیونگ که نزدیک ات بود ازش دور شد رفت پیش اعضا جیمین یکم از لای درا باز کرد و به ات نگاه میکرد ات که داشت با اعبانیت به جیمین نگاه میکرد حواسش به پشتش نبود یهو یکی دستا و پای اونا گرفت هی ول میخورد که ازاد شه اما نمیشد اون جیهوپ بود که سعی برم اروم کردنش داشت یهو ات زد زیر گریه
و.......
ویو ات
بیدار شدم از خواب دست و صورتما شصتم لباس قشنگ پوشیدم برگه های شرکت و سند ها را برداشتم رفتیم وایین همه اعضا بودن بغض کرده بودم جیمین و تهیونگ منا دیدن بلند شدن اومدن سمتم خواستن بغلم کنن اما یکم رفتم عقب که با تعجب بهم نگاه کردن خب حق داشتن اما نه دیگه من اینجا نمیمونم
ات: میشه بردید کنار میخوام برم (صدای بغض دار)
جیمین: ات چت شده بیا صبحونه بخور
ات: نه مرسی من کارای مهم تری دارم
تهیونگ: ات بیا یکم بخور من پنکیک خامه ایی برات درست کردم
ات: ممنون تهیونگ از این به بعد برای کوک این پنکیک ها را درست کن دوست داره و منم میخوام برم استفا بدم
یهو یونگی که داشت قهوت اش را میخورد پرید تو گلوش همه با تعجب به من نگاه کردن پ گفتن چییی؟
ات: دارم استفا میدم برام تو یه شرکت دیگه
اعضا: نهههه ـ
کوک: ات ببخشید اگه به خاطر رفنار من بوده ببخشید من فقط عصبی بودم و خب با یونگی بحث کرده بودم اعصاب نداشتم
ات: ببخشید شما همیشه اعصاب ندارید
یونگی: ات اگه این کارا کنی نه من نه تو
ات: تو مثلا کیه منی ها
یونگی: من...... به عنوان کسی که توی این گروه کار میکنه و دوست ندارم بری
ات: نه من میرم
یهو جیمین کل مدارک و اسناد و از دستم کشید و فرار کرد و رفت تو اتاق یونگی درم قفل کرد از اعصبانیت قرمز شده بودم
داد زدم
ات: جیممینننننن (داد )
تهیونگ که نزدیک ات بود ازش دور شد رفت پیش اعضا جیمین یکم از لای درا باز کرد و به ات نگاه میکرد ات که داشت با اعبانیت به جیمین نگاه میکرد حواسش به پشتش نبود یهو یکی دستا و پای اونا گرفت هی ول میخورد که ازاد شه اما نمیشد اون جیهوپ بود که سعی برم اروم کردنش داشت یهو ات زد زیر گریه
و.......
۵.۹k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.