magical land
پارت اخر:)
جیمین:کمی از عشق نداره من متمعنم اونا عاشق همن و نباید بهشون زور بگین
یونگی:خب عزیزان بیاین به جای گوش دادن به حرف های این کمی شاد باشیم
ادمین:خلاصه اینطوری بگم کلی خوش میگذرونن شادی میکنن و میخندن
"صبح "
جیمین:سلام کسی هست
سولی:سلام
جیمین:میگما ارباب کجاس
سولی:تو اتاقن تازه گفتن کارتونم دارن
"اتاق یونگی"
جیمین:میگم کاری با من داشتین "خنده"
یونگی:اره در اتاقو ببند و پشت سرت قفلم کن"سرد"
جیمین:خب کارتون
یونگی:خودت خبر داشتی اینطوری صبح توی هی خونه میگردی خیلی ادمو وسوسه میکنی پارک جیمین"سرد"
جیمین:ن-نه "ترس"
یونگی:پس حالا میفهمی "سرد"
پسر بزرگ به سمت پسر کوچک حمله ور شد و دست های پسر کوچک رو بالای سر پسرکوچک قفل کرد و شروع کرد به وحشتناکترین حالت ممکن بوسیدنش بعد از مدت دست از لبای پسر کوچک برداشت و شروع کرد به گزاشتن کیس مارک هایی دردناک و بعد از ۲۰ مین که کاملا بالا تنه پسر کوچک کبود شده بود به سمت گردن پسر کوچک حمله ور شد و همینطور خونشو مکید ولی یهو پسر کوچک به عقب حلش داد
جیمین:چته وحشی"بغض"
یونگی:چی شده از دست من ناراحتی پارک؟!
جیمین:تو چرا این بلا رو سر من اوردی
یونگی:چون دوستت دارم "سرد"
جیمین:چ-چی واقعا"تعجب"
یونگی:چی شده دیگه بغض نداری "پوزخند"
جیمین:فکر میکردم عشقم یک طرفس "اروم"
یونگی:خب پس دیگه پیش بقیه نگو اجبار اجبار بچه جون فهمیدی "سرد"
جیمین:اره فهمیدم "خنده"
ادمین:خب اینا بعد از این ماجرا به خوبی و خوشی زندگی میکنن و کلا از زندگی لذت میبرن
.__________پایان__________،
_به پایان رسید این رمان ولی حکایت چنین باقی میماند
ادمین:خب عزیزانم اینم پارت اخر و سعی میکنم تا اخر این هفته اگر لایک های این فیک به ۴۰ تا و فالور ها به حداقل ۶۵۰ برسه امگای من فصل دو رو بزارم چون خیلی درخواست داشتم و توی این یک هفته هیچ فعالیتی ندارم اگر دیدین یک هفته دیگه این موقع یا قبلش پست نذاشتم بدونین نت نداشتم 😘
جیمین:کمی از عشق نداره من متمعنم اونا عاشق همن و نباید بهشون زور بگین
یونگی:خب عزیزان بیاین به جای گوش دادن به حرف های این کمی شاد باشیم
ادمین:خلاصه اینطوری بگم کلی خوش میگذرونن شادی میکنن و میخندن
"صبح "
جیمین:سلام کسی هست
سولی:سلام
جیمین:میگما ارباب کجاس
سولی:تو اتاقن تازه گفتن کارتونم دارن
"اتاق یونگی"
جیمین:میگم کاری با من داشتین "خنده"
یونگی:اره در اتاقو ببند و پشت سرت قفلم کن"سرد"
جیمین:خب کارتون
یونگی:خودت خبر داشتی اینطوری صبح توی هی خونه میگردی خیلی ادمو وسوسه میکنی پارک جیمین"سرد"
جیمین:ن-نه "ترس"
یونگی:پس حالا میفهمی "سرد"
پسر بزرگ به سمت پسر کوچک حمله ور شد و دست های پسر کوچک رو بالای سر پسرکوچک قفل کرد و شروع کرد به وحشتناکترین حالت ممکن بوسیدنش بعد از مدت دست از لبای پسر کوچک برداشت و شروع کرد به گزاشتن کیس مارک هایی دردناک و بعد از ۲۰ مین که کاملا بالا تنه پسر کوچک کبود شده بود به سمت گردن پسر کوچک حمله ور شد و همینطور خونشو مکید ولی یهو پسر کوچک به عقب حلش داد
جیمین:چته وحشی"بغض"
یونگی:چی شده از دست من ناراحتی پارک؟!
جیمین:تو چرا این بلا رو سر من اوردی
یونگی:چون دوستت دارم "سرد"
جیمین:چ-چی واقعا"تعجب"
یونگی:چی شده دیگه بغض نداری "پوزخند"
جیمین:فکر میکردم عشقم یک طرفس "اروم"
یونگی:خب پس دیگه پیش بقیه نگو اجبار اجبار بچه جون فهمیدی "سرد"
جیمین:اره فهمیدم "خنده"
ادمین:خب اینا بعد از این ماجرا به خوبی و خوشی زندگی میکنن و کلا از زندگی لذت میبرن
.__________پایان__________،
_به پایان رسید این رمان ولی حکایت چنین باقی میماند
ادمین:خب عزیزانم اینم پارت اخر و سعی میکنم تا اخر این هفته اگر لایک های این فیک به ۴۰ تا و فالور ها به حداقل ۶۵۰ برسه امگای من فصل دو رو بزارم چون خیلی درخواست داشتم و توی این یک هفته هیچ فعالیتی ندارم اگر دیدین یک هفته دیگه این موقع یا قبلش پست نذاشتم بدونین نت نداشتم 😘
۵.۱k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.