fake kook
fake kook
part*³⁸
کوک: چی😑
ا.ت: خودتو نزن به اون راه
کوک: چی میگی برا خودت اصلا چه ربطی به لویی داره
ا.ت: مامانم و بابام داشتن باهم حرف میزدن
کوک: درباره چیه
ا.ت: اینکه پدربزرگ گفته تو باید با لویی ازدواج کنی
کوک: ولی کسی به من نگفته بود
ا.ت: خوشحال شدی؟
کوک: چرا باید خوشحال شم؟
ا.ت:یعنی خوشحال نیستی؟
کوک: نه اصلا باور نمیکنم
ا.ت: من چرا باید دروغ بگم خودم شنیدم
کوک: پس اینقدر راه با گریه و عصبانیت اومدی اینجا
ا.ت: خب فک کردم تو میدونی
کوک: ا.ت
ا.ت: چیزی نگو نمیخوام هیچی بشنوم
کوک: چرا؟ چیزی شده
ا.ت: اصلا چرا من اومدم اینجا حیف اشکای خوشگلمو برای تو حروم کردم
کوک: 😑😑
ا.ت: اصلا من برم
دستمو گرفت
کوک: کجا؟
ا.ت: به تو چه؟
کوک: ا.ت جونم
ا.ت: مرض
کوک: چیشده
ا.ت: هیچی
کوک: عزیزم
ا.ت: به من نگو عزیزم من دخترعموتم ها
کوک: پس چرا داشتی گریه میکردی
ا.ت: دوس داشتم گریه کردم
کوک: میدونستی خیلی دوست دارم
ا.ت: خفه شو
کوک: عشقم
ا.ت: چیزی نگو بهم
کوک: ناراحتی
اومد نزدیکم بغلم کرد
کوک: ا.ت زیبای من نباید قهر کنه
ا.ت: تو که منو دوس نداشتی
کوک: کی گفته دیروز عصبانی بودم یه چیزی حالا گفتم
ا.ت: 👹👹
کوک: میدونی چیه من واقعا دوست ندارم عاشقتم ا.ت الان میرم با پدربزرگ حرف میزنم به جای لویی با تو ازدواج میکنم
ا.ت: ولی من تورو نمیخوام
کوک: اونموقع پدربزرگ مجبورت میکنه
ا.ت: 😂😂
جونگکوک خمیازه ای کشید
کوک: ا.ت
ا.ت: چیه
کوک: خوابم گرفته
ا.ت: یعنی من برم
کوک: نه منظورم اینه میخوام بخوابم
ا.ت: یعنی برم دیگه
کوک: نه بیا بغلم تو بغلم باش تا بعد بخوابم
ا.ت: نه عزیزم تو بخواب من میرم
#کوک
#فیک
#سناریو
دیدید گفتم خودم باشم هروز میزارم
part*³⁸
کوک: چی😑
ا.ت: خودتو نزن به اون راه
کوک: چی میگی برا خودت اصلا چه ربطی به لویی داره
ا.ت: مامانم و بابام داشتن باهم حرف میزدن
کوک: درباره چیه
ا.ت: اینکه پدربزرگ گفته تو باید با لویی ازدواج کنی
کوک: ولی کسی به من نگفته بود
ا.ت: خوشحال شدی؟
کوک: چرا باید خوشحال شم؟
ا.ت:یعنی خوشحال نیستی؟
کوک: نه اصلا باور نمیکنم
ا.ت: من چرا باید دروغ بگم خودم شنیدم
کوک: پس اینقدر راه با گریه و عصبانیت اومدی اینجا
ا.ت: خب فک کردم تو میدونی
کوک: ا.ت
ا.ت: چیزی نگو نمیخوام هیچی بشنوم
کوک: چرا؟ چیزی شده
ا.ت: اصلا چرا من اومدم اینجا حیف اشکای خوشگلمو برای تو حروم کردم
کوک: 😑😑
ا.ت: اصلا من برم
دستمو گرفت
کوک: کجا؟
ا.ت: به تو چه؟
کوک: ا.ت جونم
ا.ت: مرض
کوک: چیشده
ا.ت: هیچی
کوک: عزیزم
ا.ت: به من نگو عزیزم من دخترعموتم ها
کوک: پس چرا داشتی گریه میکردی
ا.ت: دوس داشتم گریه کردم
کوک: میدونستی خیلی دوست دارم
ا.ت: خفه شو
کوک: عشقم
ا.ت: چیزی نگو بهم
کوک: ناراحتی
اومد نزدیکم بغلم کرد
کوک: ا.ت زیبای من نباید قهر کنه
ا.ت: تو که منو دوس نداشتی
کوک: کی گفته دیروز عصبانی بودم یه چیزی حالا گفتم
ا.ت: 👹👹
کوک: میدونی چیه من واقعا دوست ندارم عاشقتم ا.ت الان میرم با پدربزرگ حرف میزنم به جای لویی با تو ازدواج میکنم
ا.ت: ولی من تورو نمیخوام
کوک: اونموقع پدربزرگ مجبورت میکنه
ا.ت: 😂😂
جونگکوک خمیازه ای کشید
کوک: ا.ت
ا.ت: چیه
کوک: خوابم گرفته
ا.ت: یعنی من برم
کوک: نه منظورم اینه میخوام بخوابم
ا.ت: یعنی برم دیگه
کوک: نه بیا بغلم تو بغلم باش تا بعد بخوابم
ا.ت: نه عزیزم تو بخواب من میرم
#کوک
#فیک
#سناریو
دیدید گفتم خودم باشم هروز میزارم
۱۳.۰k
۲۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.