پارت 28
چشم ارباب
جولیا میخواست ایملدا هم بکشه اونطوری میتونست از شر دوتاشون خلاص بشه و دخترش ا/ت تنها وارث خاندان پارک بشه
ایملدا هی دستاش رو سعی میکرد آزاد کنه نصف های شب بود که بلاخره تونست دستاش رو آزاد کنه
میخواست بره پیش پدرش که صدایی رو از اتاق ا/ت شنید
مامان کی قراره اون دختره ایملدا رو بکشی
چند نفر رو الان میفرستم تا بکشنش بعد جسدش رو بزارن جلوی در عمارت اون موقع پدرت از گشتن اونا خسته میشه و ولش ون میکنه همونطور که همسرش رو فراموش کرد
ا/ت مگه پدر قبلا هم زن داشت
جولیا آره ایملدا و جیمین دختر و پسر خودش هستن تو دختر خودش نیستی ولی اون حتی این رو هم نفهمید خیلی خنگه
ا/ت مامان لَطفا زودتر از اون دختره خلاص شو بعد من وارث کل اینجا میشم اون وقت دیگه نه
جولیا آره دخترم تا دیر نشده بیا بریم
ایملدا باید فرار کنم صدای قدم هاشون رو که شنیدم شروع به دویدن کردم تا جایی که میتونستم از اونجا دور شدم تقریبا اوایل صبح بود که وایستادم تا نفسم سر جاش بیاد ولی از اونور هم یه کامیون رو دیدم داشت میومد سمتم با فکر اینکه همه کسم رو از دست دادم و دیگه تنهام سرجام وایستادم و منتظر مرگ شیرینم شدم بوققققققق
ایملدا بعد از اون تصادف حافظه اش رو از دست داد و رفت توی کما یک سال بعد به هوش اومد ولی هیچی یادش نبود حتی اسمش ولی خوشبختانه گردنبندی که مامانش بهش داده بود رو داشت روی اون گردنبند اسمش نوشته بود ایملدا چون هنوز 18 سالش نبود نمیتونست تنها باشه پس فرستادنش پرورشگاه اونجا بزرگ شد و یه دکتر شد دیگه هیچی یادش نمیومد تا اینکه کوک رو دید و زندگی تلخش دوباره جلوی چشماش اومد دلیل اینکه ایملدا کوک رو رد کرد به یاد آوردن قولش بود به ا/ت و خودش قول داد که دیگه به کوک فکر نکنه
اما ا/ت
ا/ت بعد از اون اتفاق یکی یدونه پدرش و مادرش شد ولی آقای پارک همه چیز رو فهمید چطور با یه جاسوس یه جاسوسی که از اول تا آخر توی عمارت پارک زندگی کرد و همه چیز رو میدید آقای پارک وقتی جاسوس رو گرفت دستور داد بکشنش جاسوس دوست نداشت اشک های دخترک کوچک واسه مادرش روی زمین خشک بمونه
بخاطر همین همه چیز رو به آقای پارک گفت البته با عکس ها و فایل ها و ویدئو های که ازش گرفته بود
دستیار آقای پارک درستی همه عکس رو تایید کرد
شاید باید دل جولیا به رحم میومد تا یه جاسوس که واسه بدی اومده بود عمارت آقای پارک شاید اگه جولیا از همون اول هم وارد زندگی ایملدا نمیشد ایملدا همراه با پدر و مادرش و معشوقه اش کوک میموند
چه خوب میشد که روزگار به خواسته ما گوش میداد و روی شیرنیش هم نشونمون میداد روزگار تا الان برای ایملدا روی سیاهش رو نشون داده بود و اصلا معلوم نبود میخواست روی خوشبختی و سفیدش رو هم نشون بده یا نه
جولیا میخواست ایملدا هم بکشه اونطوری میتونست از شر دوتاشون خلاص بشه و دخترش ا/ت تنها وارث خاندان پارک بشه
ایملدا هی دستاش رو سعی میکرد آزاد کنه نصف های شب بود که بلاخره تونست دستاش رو آزاد کنه
میخواست بره پیش پدرش که صدایی رو از اتاق ا/ت شنید
مامان کی قراره اون دختره ایملدا رو بکشی
چند نفر رو الان میفرستم تا بکشنش بعد جسدش رو بزارن جلوی در عمارت اون موقع پدرت از گشتن اونا خسته میشه و ولش ون میکنه همونطور که همسرش رو فراموش کرد
ا/ت مگه پدر قبلا هم زن داشت
جولیا آره ایملدا و جیمین دختر و پسر خودش هستن تو دختر خودش نیستی ولی اون حتی این رو هم نفهمید خیلی خنگه
ا/ت مامان لَطفا زودتر از اون دختره خلاص شو بعد من وارث کل اینجا میشم اون وقت دیگه نه
جولیا آره دخترم تا دیر نشده بیا بریم
ایملدا باید فرار کنم صدای قدم هاشون رو که شنیدم شروع به دویدن کردم تا جایی که میتونستم از اونجا دور شدم تقریبا اوایل صبح بود که وایستادم تا نفسم سر جاش بیاد ولی از اونور هم یه کامیون رو دیدم داشت میومد سمتم با فکر اینکه همه کسم رو از دست دادم و دیگه تنهام سرجام وایستادم و منتظر مرگ شیرینم شدم بوققققققق
ایملدا بعد از اون تصادف حافظه اش رو از دست داد و رفت توی کما یک سال بعد به هوش اومد ولی هیچی یادش نبود حتی اسمش ولی خوشبختانه گردنبندی که مامانش بهش داده بود رو داشت روی اون گردنبند اسمش نوشته بود ایملدا چون هنوز 18 سالش نبود نمیتونست تنها باشه پس فرستادنش پرورشگاه اونجا بزرگ شد و یه دکتر شد دیگه هیچی یادش نمیومد تا اینکه کوک رو دید و زندگی تلخش دوباره جلوی چشماش اومد دلیل اینکه ایملدا کوک رو رد کرد به یاد آوردن قولش بود به ا/ت و خودش قول داد که دیگه به کوک فکر نکنه
اما ا/ت
ا/ت بعد از اون اتفاق یکی یدونه پدرش و مادرش شد ولی آقای پارک همه چیز رو فهمید چطور با یه جاسوس یه جاسوسی که از اول تا آخر توی عمارت پارک زندگی کرد و همه چیز رو میدید آقای پارک وقتی جاسوس رو گرفت دستور داد بکشنش جاسوس دوست نداشت اشک های دخترک کوچک واسه مادرش روی زمین خشک بمونه
بخاطر همین همه چیز رو به آقای پارک گفت البته با عکس ها و فایل ها و ویدئو های که ازش گرفته بود
دستیار آقای پارک درستی همه عکس رو تایید کرد
شاید باید دل جولیا به رحم میومد تا یه جاسوس که واسه بدی اومده بود عمارت آقای پارک شاید اگه جولیا از همون اول هم وارد زندگی ایملدا نمیشد ایملدا همراه با پدر و مادرش و معشوقه اش کوک میموند
چه خوب میشد که روزگار به خواسته ما گوش میداد و روی شیرنیش هم نشونمون میداد روزگار تا الان برای ایملدا روی سیاهش رو نشون داده بود و اصلا معلوم نبود میخواست روی خوشبختی و سفیدش رو هم نشون بده یا نه
۵۳.۶k
۰۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.