فرشته من. part 29
دیدیم همه جارو با تم نوزاد تضعین کردن.
هر دوتامون تعجب کرده بودیم.
منو کوک داشتیم به درو دیوار نگاه میکردیم که یکی زنگ خونه رو زدو پدرم درو باز کرد.
بابا کوک اومده بود.
ا.ت:سلام
پ.ک:سلام دخترم
ا.ت:عاممم ببخشید چرا الان ما اینجاییم؟
پ.ک:منم نمدونم دخترم پدرت گفت هممون بیایم اینجا
ا.ت:اهان
پ.ت:چرا دم در وایسادین بیاین داخل
رفتیم داخلو مامان بابام ازمون پذیرایی کردن.
ا.ت:خب دیگه پذیرایی بسه ما چرا اینجاییم؟
پ.ت:میخوایم رکو راست بهتون بگیم
پ.ت،م.ت:ما نوه میخوایم
کوک،ا.ت:چییییییییییی
پ.ک:هان؟چی؟
پ.ت:خب اقای جعون ما میخوایم بچه هامون برامون نوه بیارن مطمئنن شما هم خیلی مشتاقین
پ.ک:بنظرم زیاد دیر نشده ا.ت تازه ازدواج کرده و تازه میخواد یکم زندگیه دو نفره با کوک رو بچشه بهتر نیس اول خواسته خود بچه هارو براورده کنیم بعد خواسته خودمونو؟
پ.ت:اهوم اینم حرف خوبیه ولی چقد دیگه باید زندگیه دونفره کنن؟
پ.ک:تا هر وقتی که خودشون امادگی بچه دار شدنو داشته باشن.
پ.ت:اها خوبه باشه ا.ت کوک ببخشید یکم بهتون سخت گرفتم
کوک:عامممم خبب.......
ا.ت:نه پدر اصلا همچین فکری نکنین
پ.ت:اهوم خوبه
2 ساعت بعد
برگشتیم خونه و چون خیلی خسته بودیم حتی لباسامونم عوض نکردیمو فقط رفتیم خوابیدیم
فردا
ویو کوک
از خواب بیدار شدم دیدم ا.ت تو بغلم اروم خوابیده.جوری که بیدار نشه از تو بغلم ارودمش بیرونو رفتم دوش گرفتم یه لباس تمیز پوشیدم و صبحونه خوردمو رفتم شرکتم
ویو ا.ت
از خواب بیدار شدم دیدم خودم تنهام و متوجه شدم کوک رفته شرکت رفتم یه دوش ده مین گرفتمو موهامو خشک کردمو اتو زدمو روتین پوشتیمو انجام دادمو صبحونه خودم.
حوصلم سر رفته بود نمدونستم چیکار کنم که با خودم گفتم میخوام یه دسر درست کنم که ساخته خودم باشه و کسی تا حالا اونو نخورده باشه.شروع کردم به درست کردنش.
همه چی داشت خوب پیش میرف که یهو...
بچا ببخشید دیشب نبودم چون رفته بودم دکتر بعد دکتره بم گف که شبا دیر میخوابی و همین باعث مریضیات میشه و حتی شاید رشد نکنی از این به بعد شیفت صبح فعالیت میکنم و یه موضوع دیگه هم اینه که مامانم توی دوران مدرسه گوشیمو ازم میگیره تا فقط درس بخونم و فقط اخر هفته ها بم پسش میده اگه دیدید فعالیتم کم شده لطفا ناراحت نشید و انفالوم نکنین چون قراره توی تعطیلات عید یه فیک جدید بنویسم و اینکه ممنونم از حمایت تک تکتون عاشقتونم😘
هر دوتامون تعجب کرده بودیم.
منو کوک داشتیم به درو دیوار نگاه میکردیم که یکی زنگ خونه رو زدو پدرم درو باز کرد.
بابا کوک اومده بود.
ا.ت:سلام
پ.ک:سلام دخترم
ا.ت:عاممم ببخشید چرا الان ما اینجاییم؟
پ.ک:منم نمدونم دخترم پدرت گفت هممون بیایم اینجا
ا.ت:اهان
پ.ت:چرا دم در وایسادین بیاین داخل
رفتیم داخلو مامان بابام ازمون پذیرایی کردن.
ا.ت:خب دیگه پذیرایی بسه ما چرا اینجاییم؟
پ.ت:میخوایم رکو راست بهتون بگیم
پ.ت،م.ت:ما نوه میخوایم
کوک،ا.ت:چییییییییییی
پ.ک:هان؟چی؟
پ.ت:خب اقای جعون ما میخوایم بچه هامون برامون نوه بیارن مطمئنن شما هم خیلی مشتاقین
پ.ک:بنظرم زیاد دیر نشده ا.ت تازه ازدواج کرده و تازه میخواد یکم زندگیه دو نفره با کوک رو بچشه بهتر نیس اول خواسته خود بچه هارو براورده کنیم بعد خواسته خودمونو؟
پ.ت:اهوم اینم حرف خوبیه ولی چقد دیگه باید زندگیه دونفره کنن؟
پ.ک:تا هر وقتی که خودشون امادگی بچه دار شدنو داشته باشن.
پ.ت:اها خوبه باشه ا.ت کوک ببخشید یکم بهتون سخت گرفتم
کوک:عامممم خبب.......
ا.ت:نه پدر اصلا همچین فکری نکنین
پ.ت:اهوم خوبه
2 ساعت بعد
برگشتیم خونه و چون خیلی خسته بودیم حتی لباسامونم عوض نکردیمو فقط رفتیم خوابیدیم
فردا
ویو کوک
از خواب بیدار شدم دیدم ا.ت تو بغلم اروم خوابیده.جوری که بیدار نشه از تو بغلم ارودمش بیرونو رفتم دوش گرفتم یه لباس تمیز پوشیدم و صبحونه خوردمو رفتم شرکتم
ویو ا.ت
از خواب بیدار شدم دیدم خودم تنهام و متوجه شدم کوک رفته شرکت رفتم یه دوش ده مین گرفتمو موهامو خشک کردمو اتو زدمو روتین پوشتیمو انجام دادمو صبحونه خودم.
حوصلم سر رفته بود نمدونستم چیکار کنم که با خودم گفتم میخوام یه دسر درست کنم که ساخته خودم باشه و کسی تا حالا اونو نخورده باشه.شروع کردم به درست کردنش.
همه چی داشت خوب پیش میرف که یهو...
بچا ببخشید دیشب نبودم چون رفته بودم دکتر بعد دکتره بم گف که شبا دیر میخوابی و همین باعث مریضیات میشه و حتی شاید رشد نکنی از این به بعد شیفت صبح فعالیت میکنم و یه موضوع دیگه هم اینه که مامانم توی دوران مدرسه گوشیمو ازم میگیره تا فقط درس بخونم و فقط اخر هفته ها بم پسش میده اگه دیدید فعالیتم کم شده لطفا ناراحت نشید و انفالوم نکنین چون قراره توی تعطیلات عید یه فیک جدید بنویسم و اینکه ممنونم از حمایت تک تکتون عاشقتونم😘
۳.۵k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.