تصادف عشق p17
یه هفته از گمشدن یونا میگزره، کوک دربه در دنبال یوناعه،ا.ت هم که به معنی واقعی کلمه نابود شده..خالی از حساسات شب تا صبح صبح تا شب فقط گریه میکنه، تو این یه هفته آنقدر مشروب خورده و سیگار کشیده که خدا میدونه، همش نگران یونا کوچولوعه… تو این یه هفته حتی پاش و از خونه بیرون نذاشته بود انگار که یونا خود ا.ت بود! وجود یونا برابر با وجود ا.ت بود و حالا که یونا نبود ا.ت رنج میکشید، کوک هم با دیدین وضع شریک زندگیش قلبش خورد میشد، باخودش میگفت تقصیر اونه، اما همه اینا تقصیر لیام بود..
اون نمیدونست با این کار نه تنها ا.ت و به دست نمیاره بلکه داره ا.ت و نابود میکنه!
ویو ا.ت
روی مبل نشسته بودم و به نقطه ای نامعلوم خیره بودم که صدای گوشی کوک سکوت خونه و شکست..
«مکالمه کوک»
-بله؟
….
-شوخی میکنی(ذوق زده)
….
-ممنونم. همین الان همه افراد جمع کن بهشون حمله میکنیم
«پایان مکالمه»
کوک اومد سمتم و شوند هام و گرفت
-مبارز کوچولومون پیدا شده
با حرفی که زد بغض کردم، یونا کوچولوم پیدا شد؟
+کوک شوخی میکنی(ذوق زده)
-نه.. یه هفتست دارم دنبالش میگردم، میریم دخترم و پس بگیرم آماده شو
خودمم نفهمیدم چطوری اما رفتم و آماده شدم.. به سمت خونه لیام رفتیم
کوک ویو.
حدود ۲۰۰ بادیگارد اونجا بود ولی برای من چیزی نیست خیر سرم بزرگترین مافیای کره هستمااا ۵۰۰۰ بادیگارد دارم
دخل بادیگارداش و آوردم و با ا.ت وارد خونه شدیم.. چی..چی!؟ لیام روی یه مبل درست جلوی در ورودی نشسته بود و میشا بغلش بود دختر بی گناه منم رو زمین بود لیام اسلحش و درست روی سر یونا گذاشته بود، یونا مثل ابربهار گریه میکرد
-لیام دخترم و ول کن(اسلحش سمت لیامه و داد میزنه)
لیام: جعون فکر کردی من این بچه و به همین سادگی بهت میدم ؟ نه نه باید جونت و در عوض بهم بدی
+لیام در تالار اندیشگان و ببند و یونا و بهم برگردون(اربده)
لیام: میبینم خانم جع..نه خانم کیم هم که اینجاست
-عوضی اون یه جعونههه
+عزیزم آروم باش(به کوک میگه)
لیام : کوک یه شرط برات دارم
-چه شرطی
لیام: روبروی هم وایمیستیم و اسلحه هامون و به سمت هم میگیریم و شلیک میکنیم ببینیم کی زنده میمونه نظرت چیه؟
-قبوله
+کوک چی میگی
-ا.ت نگران من نباش الان یونا مهمه
ا.ت ویو .
اونا روبروی هم بودن… داشتم به اونا نگاه میکردم که یهو چشمم به ….
.
.
.
.
پارت فردا و الان گذاشتم چون فردا واقعا وقتم پره
اون نمیدونست با این کار نه تنها ا.ت و به دست نمیاره بلکه داره ا.ت و نابود میکنه!
ویو ا.ت
روی مبل نشسته بودم و به نقطه ای نامعلوم خیره بودم که صدای گوشی کوک سکوت خونه و شکست..
«مکالمه کوک»
-بله؟
….
-شوخی میکنی(ذوق زده)
….
-ممنونم. همین الان همه افراد جمع کن بهشون حمله میکنیم
«پایان مکالمه»
کوک اومد سمتم و شوند هام و گرفت
-مبارز کوچولومون پیدا شده
با حرفی که زد بغض کردم، یونا کوچولوم پیدا شد؟
+کوک شوخی میکنی(ذوق زده)
-نه.. یه هفتست دارم دنبالش میگردم، میریم دخترم و پس بگیرم آماده شو
خودمم نفهمیدم چطوری اما رفتم و آماده شدم.. به سمت خونه لیام رفتیم
کوک ویو.
حدود ۲۰۰ بادیگارد اونجا بود ولی برای من چیزی نیست خیر سرم بزرگترین مافیای کره هستمااا ۵۰۰۰ بادیگارد دارم
دخل بادیگارداش و آوردم و با ا.ت وارد خونه شدیم.. چی..چی!؟ لیام روی یه مبل درست جلوی در ورودی نشسته بود و میشا بغلش بود دختر بی گناه منم رو زمین بود لیام اسلحش و درست روی سر یونا گذاشته بود، یونا مثل ابربهار گریه میکرد
-لیام دخترم و ول کن(اسلحش سمت لیامه و داد میزنه)
لیام: جعون فکر کردی من این بچه و به همین سادگی بهت میدم ؟ نه نه باید جونت و در عوض بهم بدی
+لیام در تالار اندیشگان و ببند و یونا و بهم برگردون(اربده)
لیام: میبینم خانم جع..نه خانم کیم هم که اینجاست
-عوضی اون یه جعونههه
+عزیزم آروم باش(به کوک میگه)
لیام : کوک یه شرط برات دارم
-چه شرطی
لیام: روبروی هم وایمیستیم و اسلحه هامون و به سمت هم میگیریم و شلیک میکنیم ببینیم کی زنده میمونه نظرت چیه؟
-قبوله
+کوک چی میگی
-ا.ت نگران من نباش الان یونا مهمه
ا.ت ویو .
اونا روبروی هم بودن… داشتم به اونا نگاه میکردم که یهو چشمم به ….
.
.
.
.
پارت فردا و الان گذاشتم چون فردا واقعا وقتم پره
۸۸
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.