Escape love Continue Part. 12
در اتاقو باز کردمو وارد اتاق شدم که با چهره خواب رفته هوسوک مواجه شدم
لبخندی بهش زدمو لباسامو عوض کردمو سمت تخت رفتمو توی بغلم گرفتمشو بوسه ای روی سرش زدم
و خودم هم خوابیدم
(صبح روز بعد)
با حس سنگینی چیزی روی شکمم چشمامو باز کردم
دیدم هوسوک رو شکمم نشسته و سرشو رو سینم لختم گذاشته
یونگی: بیدار شدی؟
هوسوک :اوممم
یونگی: ولی تو هنوز خوابی
هوسوک: اوممم
به کیوت بودنش خندیدم
یونگی: بیب پاشو بریم حمام
هوسوک: اوممم
یونگی : باشه؟
هوسوک: اوکی
بوسه ای به سرش زدمو همون جوری که پاهاشو دور قفل کردمو بود
دستمو زیرش گرفتمو بردمش تو حمام
بعد نیم ساعت از حمام امدیم بیرون و لباس پوشیدم
یونگی: دیشب که تهیونگ حالش بد نشده بود؟
هوسوک: نمیدونم ولی صبح نامجون امد بیدارم کرد گفت هواسم به هه مین و تهیونگ باشه
یونگی: اممم من میرم بهشون سر بزنم
هوسوک: منم میام
از پله ها رفتیم بالا و به اتاق تهیونگ رسیدم
در اتاقو یواش بزار کردم با چیزی که دیدم......
بمانید در خماری😀
امشب بد تو خماری تون گذاشتم 😅
نظر یادتون نره شب تون شیک 😘
لبخندی بهش زدمو لباسامو عوض کردمو سمت تخت رفتمو توی بغلم گرفتمشو بوسه ای روی سرش زدم
و خودم هم خوابیدم
(صبح روز بعد)
با حس سنگینی چیزی روی شکمم چشمامو باز کردم
دیدم هوسوک رو شکمم نشسته و سرشو رو سینم لختم گذاشته
یونگی: بیدار شدی؟
هوسوک :اوممم
یونگی: ولی تو هنوز خوابی
هوسوک: اوممم
به کیوت بودنش خندیدم
یونگی: بیب پاشو بریم حمام
هوسوک: اوممم
یونگی : باشه؟
هوسوک: اوکی
بوسه ای به سرش زدمو همون جوری که پاهاشو دور قفل کردمو بود
دستمو زیرش گرفتمو بردمش تو حمام
بعد نیم ساعت از حمام امدیم بیرون و لباس پوشیدم
یونگی: دیشب که تهیونگ حالش بد نشده بود؟
هوسوک: نمیدونم ولی صبح نامجون امد بیدارم کرد گفت هواسم به هه مین و تهیونگ باشه
یونگی: اممم من میرم بهشون سر بزنم
هوسوک: منم میام
از پله ها رفتیم بالا و به اتاق تهیونگ رسیدم
در اتاقو یواش بزار کردم با چیزی که دیدم......
بمانید در خماری😀
امشب بد تو خماری تون گذاشتم 😅
نظر یادتون نره شب تون شیک 😘
۲۲.۶k
۱۲ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.