عشق ناگهانی p:1
معرفی : ا/ت یه دختر خوش هیکل و زیبا و بامزه و کمی مغروره . ا/ت ۲۳ سالشه یه داداش داره به اسم تهیونگ که اون ۲۶ سالشه . مامان باباش سئول زندگی نمیکنن بخاطر کار از سئول برای به مدتی طولانی رفتن
جونگکوک هستم ۲۶ سالمه یه برادر دارم یه ازدواج کرده رابطه زیاد خوبی با خانواده م ندارم برای همین تنها زندگی میکنم و فقط یه نفر برام مونده اونم رفیقم تهیونگه اون نباشه منم نیستم
پایان معرفی
پارت یک
ا/ت: ای داداش باز میخوای بری خب من چیکار کنم تنهام(ناراحت)
تهیونگ: عشق داداش برمیگردم (بغلش میکنه )
ا/ت: حداقل یونتان رو نبر
تهیونگ: باشه
ا/ت: مرسییی
تهیونگ: ولی یه مو ازش کم شه من میدونم و تو
ا/ت: چشم داداشی جونم(بغلش میکنه )
تهیونگ: کاری داشتی زنگ بزن هستم پیش جونگکوک فعلا
ا/ت: بای بای
ویو ا/ت:
خسته شدم تنهایی حتی اجازه بیرون رفتنم ندارم چه زندگیه آخه. همش پیش جونگکوکه منم آدمم بخدا
حاضر شدم یونتان رو بغل کردم از خونه زدم بیرون
ا/ت: یونتان تهیونگ بفهمه اومدیم بیرون زنده زنده میکشتم
شب شد و برگشتم خونه
تهیونگ: کجا بودی تا الان ؟
ا/ت: سلام داداشی کی آومدی ؟ (نگران)
تهیونگ: نشنیدی چی گفتم ؟
ا/ت: با یونتان رفته بودم بیرون
تهیونگ: مگه بهت اجازه دادم که بری ؟ (داد)
ا/ت: ولی...داداش
تهیونگ: خفه شو دیگه گمشو تو اتاقت (اربده)
ا/ت: چرا اینجوری میکنی ها ؟ منم آدمم خب تو فقط پیش جونگکوکی اصلا میدونی که یه خواهر داری ؟ من حتی اجازه ندارم برم بيرون بدم ازت میاد (داد)
تهیونگ: یونتان بیا اینجا (بچم چه خونسرده😂)
دو روز بعد :
تهیونگ: جونگکوک
جونگکوک: ها
تهیونگ: من دیگه نمیتونم بیام اینجا
جونگکوک: چرا؟
تهیونگ: ا/ت راست میگه اصلا حواسم بهش نیست گناه داره
جونگکوک: خب بیارش اینجا
تهیونگ: ها؟
جونگکوک: میگم تو که اینجایی ا/ت هم بیار که دیگه نگرانش نباشی
تهیونگ: نمیشه که
جونگکوک: چرا نشه ؟ یه اتاق کنار اتاق خودت میگم براش آماده کنن بعد دور هممیم خوش میگذره
تهیونگ: .....
جونگکوک: آجوما کنار اتاق تهیونگ یه اتاق آماده کنین
آجوما: چشم پسرم
جونگکوک: توام زنگ بزن ا/ت و از دلش در بیار
تهیونگ: باشه مرسی
جونگکوک: رفیق به درد اینجور وقتا میخوره دیگه (میزنه روی شونه تهیونگ)
تهیونگ میره و از دل ا/ت در میاره و ا/ت هم لباساشو جمع میکنه و میرن خونه جونگکوک
تهیونگ: جونگکوک (کمی بلند )
جونگکوک: آومدین
تهیونگ: اره
ا/ت: سلام ا/ت هستم
جونگکوک: سلام خوش اومدی ا/ت
ا/ت: مرسی
جونگکوک: نگفته بودی خواهر به این خوشکلی داره تهیونگ (آروم)
تهیونگ: ببند
جونگکوک: عجب عسلیه(خنده)
تهیونگ: یکی میزنم آدم نشی هاا ( آروم)
ا/ت: هی چی میگن به منم بگین
تهیونگ: هیچ
ویو ا/ت:
یه هفته میگذره خیلی بهم خوش میگذره پسر خوبیه جذابه و خیلی خوش هیکله
جونگکوک: تهیونگ و ا/ت بیاین اینجا کارتون دارم (کمی بلند)
تهیونگ: بگو
ا/ت: تهیونگی بغلم کن (آروم)
جونگکوک: عا خب گوش بدین هم یه حسی دارم
فلش بگ به روز قبل
جونگکوک: تهیونگ
تهیونگ: بله
جونگکوک: میگم من خواهرتون دوس دارم برم باهاش ؟
تهیونگ: نمیدونم به خودش بگو
جونگکوک: اوک
پابان فکر بگ
جونگکوک: چطوری بگم
تهیونگ: مثل آدم (خنده)
جونگکوک: ببند تو
تهیونگ: (خنده)
جونگکوک: من از یکی خوشم میاد ولی اون رو نمیدونم الان میخوام نظرشو بدونم
ا/ت: خوابم میاد(ناراحت میشه)
جونگکوک: ا/ت من دوست دارم میشه باهم باشیم
ا/ت: ها؟ کی؟ من ؟
جونگکوک: اره
ا/ت: هر چی داداشم بگه
تهیونگ: من نظری ندارم این تویی که باید انتخاب کنی !
ا/ت: خب خب بزارین منم حرف بزنم . از اونجایی که منم دوست دارم اوکیه
جونگکوک هستم ۲۶ سالمه یه برادر دارم یه ازدواج کرده رابطه زیاد خوبی با خانواده م ندارم برای همین تنها زندگی میکنم و فقط یه نفر برام مونده اونم رفیقم تهیونگه اون نباشه منم نیستم
پایان معرفی
پارت یک
ا/ت: ای داداش باز میخوای بری خب من چیکار کنم تنهام(ناراحت)
تهیونگ: عشق داداش برمیگردم (بغلش میکنه )
ا/ت: حداقل یونتان رو نبر
تهیونگ: باشه
ا/ت: مرسییی
تهیونگ: ولی یه مو ازش کم شه من میدونم و تو
ا/ت: چشم داداشی جونم(بغلش میکنه )
تهیونگ: کاری داشتی زنگ بزن هستم پیش جونگکوک فعلا
ا/ت: بای بای
ویو ا/ت:
خسته شدم تنهایی حتی اجازه بیرون رفتنم ندارم چه زندگیه آخه. همش پیش جونگکوکه منم آدمم بخدا
حاضر شدم یونتان رو بغل کردم از خونه زدم بیرون
ا/ت: یونتان تهیونگ بفهمه اومدیم بیرون زنده زنده میکشتم
شب شد و برگشتم خونه
تهیونگ: کجا بودی تا الان ؟
ا/ت: سلام داداشی کی آومدی ؟ (نگران)
تهیونگ: نشنیدی چی گفتم ؟
ا/ت: با یونتان رفته بودم بیرون
تهیونگ: مگه بهت اجازه دادم که بری ؟ (داد)
ا/ت: ولی...داداش
تهیونگ: خفه شو دیگه گمشو تو اتاقت (اربده)
ا/ت: چرا اینجوری میکنی ها ؟ منم آدمم خب تو فقط پیش جونگکوکی اصلا میدونی که یه خواهر داری ؟ من حتی اجازه ندارم برم بيرون بدم ازت میاد (داد)
تهیونگ: یونتان بیا اینجا (بچم چه خونسرده😂)
دو روز بعد :
تهیونگ: جونگکوک
جونگکوک: ها
تهیونگ: من دیگه نمیتونم بیام اینجا
جونگکوک: چرا؟
تهیونگ: ا/ت راست میگه اصلا حواسم بهش نیست گناه داره
جونگکوک: خب بیارش اینجا
تهیونگ: ها؟
جونگکوک: میگم تو که اینجایی ا/ت هم بیار که دیگه نگرانش نباشی
تهیونگ: نمیشه که
جونگکوک: چرا نشه ؟ یه اتاق کنار اتاق خودت میگم براش آماده کنن بعد دور هممیم خوش میگذره
تهیونگ: .....
جونگکوک: آجوما کنار اتاق تهیونگ یه اتاق آماده کنین
آجوما: چشم پسرم
جونگکوک: توام زنگ بزن ا/ت و از دلش در بیار
تهیونگ: باشه مرسی
جونگکوک: رفیق به درد اینجور وقتا میخوره دیگه (میزنه روی شونه تهیونگ)
تهیونگ میره و از دل ا/ت در میاره و ا/ت هم لباساشو جمع میکنه و میرن خونه جونگکوک
تهیونگ: جونگکوک (کمی بلند )
جونگکوک: آومدین
تهیونگ: اره
ا/ت: سلام ا/ت هستم
جونگکوک: سلام خوش اومدی ا/ت
ا/ت: مرسی
جونگکوک: نگفته بودی خواهر به این خوشکلی داره تهیونگ (آروم)
تهیونگ: ببند
جونگکوک: عجب عسلیه(خنده)
تهیونگ: یکی میزنم آدم نشی هاا ( آروم)
ا/ت: هی چی میگن به منم بگین
تهیونگ: هیچ
ویو ا/ت:
یه هفته میگذره خیلی بهم خوش میگذره پسر خوبیه جذابه و خیلی خوش هیکله
جونگکوک: تهیونگ و ا/ت بیاین اینجا کارتون دارم (کمی بلند)
تهیونگ: بگو
ا/ت: تهیونگی بغلم کن (آروم)
جونگکوک: عا خب گوش بدین هم یه حسی دارم
فلش بگ به روز قبل
جونگکوک: تهیونگ
تهیونگ: بله
جونگکوک: میگم من خواهرتون دوس دارم برم باهاش ؟
تهیونگ: نمیدونم به خودش بگو
جونگکوک: اوک
پابان فکر بگ
جونگکوک: چطوری بگم
تهیونگ: مثل آدم (خنده)
جونگکوک: ببند تو
تهیونگ: (خنده)
جونگکوک: من از یکی خوشم میاد ولی اون رو نمیدونم الان میخوام نظرشو بدونم
ا/ت: خوابم میاد(ناراحت میشه)
جونگکوک: ا/ت من دوست دارم میشه باهم باشیم
ا/ت: ها؟ کی؟ من ؟
جونگکوک: اره
ا/ت: هر چی داداشم بگه
تهیونگ: من نظری ندارم این تویی که باید انتخاب کنی !
ا/ت: خب خب بزارین منم حرف بزنم . از اونجایی که منم دوست دارم اوکیه
۴۲.۸k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.