پارت ۷
هوسوک گوشیمو گرفت و به لپ تاپش وصل کرد. بعد چند دقیقه بهم پسش داد. درست شده بود. خیلی ذوق کردم و گفتم ( مرسییی) هوسوک گفت ( خواهش میکنم)و بعد لبخند زد. لبخندش خیلی به آدم انرژی می داد. شنیده بودم هوسوک و شوگا خیلی باهم دوستن برای همین به سرم زد از هوسوک درباره یک زندگی شوگا بپرسم پس گفتم ( هوسوک تو درباره زندگی شوگا چیزی میدونی؟)
گفت ( راستش آره ولییی..... )
خودمو کیوت کردم و گفتم (لطفااااً)
گفت (اوکی میگم..... شوگا خانواده ی خوبی نداشت. خانوادش اونو زیر پُل پیدا کردن و به سرپرستی قبول کردن. شوگا همیشه به موسیقی علاقه زیادی داشت و عاشق نوشتن آهنگ بود. اون تعداد زیادی از موسیقی ها رو بلده ولی خونوادش اونو از این کار منع میکنن. روز به روز وضع مالی شوگا و خانوادش بدتر میشد. پدرش هم میره و مقدار زیادی طلا میدزده و وقتی که فرار میکنه با نگهبان درگیر میشه و نگهبان رو میکُشه. پلیسا هم اونو پیدا میکنن و اعدامش میکنن. مادر و برادر بزرگ شوگا از کشور خارج میشن که شوگا تنها میمونه. بعد میزنه توی کار خلاف و الان اون اینجاس)
گفتم ( اسم واقعیش چیه؟)
تا هوسوک خاست بگه شوگا پشت سرمون سبز شد و گفت ( اسمم مین یونگیه)
گفتم (از کی اینجایی؟)
گفت( از اولش )
گفتم ( تو خیلی بی ادبی. کارت درست نیس)
گفت ( آره من بی ادبم . ولی نه که شما خیلی باادبی؟!؟!)
گفتم (خفههههه)
بعد هم دوباره از هوسوک تشکر کردم و رفتم توی حیاط عمارت.حیاط خیلی بزرگی بود. نفس عمیقی کشیدم و روی چمن های زمین نشستم. هوا عالی بود و نسیم خنکی میوزید. از اینجا می شد ساختمان رو ببینم. اتاق همه اعضا و خودم مشخص بود.نور گرم خورشید چشام رو نوازش میکرد و کم کم خابم برد😴.........
////پرش زمانی* ۲ ساعت بعد
از زبان شوگا€ داشتم شطرنج آنلاین بازی میکردم که از پنجره چشمم به بیرون افتاد. توی حیاط کنیا خوابیده بود. حتی از دور هم خوشگل بود (نکته: کنیا عکس لباس ۴ پست قبلی رو پوشیده). هوا گرم بود برای همین رفتم حیاط تا کنیا رو بیارم داخل. از ساختمان خارج شدم و رفتم توی حیاط و پیش کنیا نشستم. همچنان خواب بود. محوش شده بودم. مو های مشکی، لبای پفکی،چشم های بزرگ و صورت کیوت ؛ درست مثل یه فرشته خوابیده بود. از خیال بیرون اومدم. چرا اینطوری نگاش میکردم؟؟؟
رفتم سر اصل مطلب و بغلش کردم و آوردمش داخل. در اتاقش قفل بود برای همین گذاشتمش روی تخت خودم و خودم رفتم طبقه ی پایین و روی مبل دراز کشیدم . هوسوک هم اونجا بود. گفتم ( نامجون کو؟)
گفت ( رفت حموم )
گفتم (اوهوم)
هوسوک گفت ( خودت کجا بودی ؟ اومدم دَم دَر اتاقت ولی درو باز نکردی.)
گفتم (آره توی اتاق نبودم. کنیا بیرون خوابیده بود برای همین رفتم آوردمش داخل . )
گفت ( اگه یکی از ما جای اون بود هم همینکارو میکردی؟)
که تهیونگ ........
گفت ( راستش آره ولییی..... )
خودمو کیوت کردم و گفتم (لطفااااً)
گفت (اوکی میگم..... شوگا خانواده ی خوبی نداشت. خانوادش اونو زیر پُل پیدا کردن و به سرپرستی قبول کردن. شوگا همیشه به موسیقی علاقه زیادی داشت و عاشق نوشتن آهنگ بود. اون تعداد زیادی از موسیقی ها رو بلده ولی خونوادش اونو از این کار منع میکنن. روز به روز وضع مالی شوگا و خانوادش بدتر میشد. پدرش هم میره و مقدار زیادی طلا میدزده و وقتی که فرار میکنه با نگهبان درگیر میشه و نگهبان رو میکُشه. پلیسا هم اونو پیدا میکنن و اعدامش میکنن. مادر و برادر بزرگ شوگا از کشور خارج میشن که شوگا تنها میمونه. بعد میزنه توی کار خلاف و الان اون اینجاس)
گفتم ( اسم واقعیش چیه؟)
تا هوسوک خاست بگه شوگا پشت سرمون سبز شد و گفت ( اسمم مین یونگیه)
گفتم (از کی اینجایی؟)
گفت( از اولش )
گفتم ( تو خیلی بی ادبی. کارت درست نیس)
گفت ( آره من بی ادبم . ولی نه که شما خیلی باادبی؟!؟!)
گفتم (خفههههه)
بعد هم دوباره از هوسوک تشکر کردم و رفتم توی حیاط عمارت.حیاط خیلی بزرگی بود. نفس عمیقی کشیدم و روی چمن های زمین نشستم. هوا عالی بود و نسیم خنکی میوزید. از اینجا می شد ساختمان رو ببینم. اتاق همه اعضا و خودم مشخص بود.نور گرم خورشید چشام رو نوازش میکرد و کم کم خابم برد😴.........
////پرش زمانی* ۲ ساعت بعد
از زبان شوگا€ داشتم شطرنج آنلاین بازی میکردم که از پنجره چشمم به بیرون افتاد. توی حیاط کنیا خوابیده بود. حتی از دور هم خوشگل بود (نکته: کنیا عکس لباس ۴ پست قبلی رو پوشیده). هوا گرم بود برای همین رفتم حیاط تا کنیا رو بیارم داخل. از ساختمان خارج شدم و رفتم توی حیاط و پیش کنیا نشستم. همچنان خواب بود. محوش شده بودم. مو های مشکی، لبای پفکی،چشم های بزرگ و صورت کیوت ؛ درست مثل یه فرشته خوابیده بود. از خیال بیرون اومدم. چرا اینطوری نگاش میکردم؟؟؟
رفتم سر اصل مطلب و بغلش کردم و آوردمش داخل. در اتاقش قفل بود برای همین گذاشتمش روی تخت خودم و خودم رفتم طبقه ی پایین و روی مبل دراز کشیدم . هوسوک هم اونجا بود. گفتم ( نامجون کو؟)
گفت ( رفت حموم )
گفتم (اوهوم)
هوسوک گفت ( خودت کجا بودی ؟ اومدم دَم دَر اتاقت ولی درو باز نکردی.)
گفتم (آره توی اتاق نبودم. کنیا بیرون خوابیده بود برای همین رفتم آوردمش داخل . )
گفت ( اگه یکی از ما جای اون بود هم همینکارو میکردی؟)
که تهیونگ ........
۲۷.۴k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.