من و جیرجیرک
من و جیرجیرک
اتاقی تاریک و سایه های شبه مانند.
و جیرجیرکی یک بند میخواند.
چشمانم را میبندم، سیاهی مطلق.
میترسم، زیر پتو میخزم.
قلبم تند تند میزند.
جیرجیرک هم نمیخواند.
انگار او هم از این همه ساهی ترسیده است!
سیاهی اتاق کمتر شده بود، شبح بزرگ روبه رویم قاب عکسی است که روی دیوار آویزان است.
جیرجیرک.
جیرجیر کوچولوی من، کجایی؟
انگار صدایم را شنید.
جیرجیرک را میگویم. دوباره دارد میخواند.
خیالم راحت شد.
من و جیرجیرک چند شبی است دیگر تنها نیستیم.
#مریم_ تنها
اتاقی تاریک و سایه های شبه مانند.
و جیرجیرکی یک بند میخواند.
چشمانم را میبندم، سیاهی مطلق.
میترسم، زیر پتو میخزم.
قلبم تند تند میزند.
جیرجیرک هم نمیخواند.
انگار او هم از این همه ساهی ترسیده است!
سیاهی اتاق کمتر شده بود، شبح بزرگ روبه رویم قاب عکسی است که روی دیوار آویزان است.
جیرجیرک.
جیرجیر کوچولوی من، کجایی؟
انگار صدایم را شنید.
جیرجیرک را میگویم. دوباره دارد میخواند.
خیالم راحت شد.
من و جیرجیرک چند شبی است دیگر تنها نیستیم.
#مریم_ تنها
۷۸۴
۰۸ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.