عشق درسایه سلطنت پارت 177
نمیدونم چقدر گذشته بود که اروم و به زور چشمام رو باز کردم..وای خدا..یه لحظه نفسم بند اومد..
چقدر نزدیک بود... ووووی من به پهلو خوابیده بودم و اونم به پهلو خیلی خیلی نزدیک به من.. صورتامون دقیقا روبروی هم بود و دستش صاف روی تخت افتاده بود و سرمن رو بازوش بود و دست دیگه اش نرم و ساده روی پهلوم بود و ملافه ای روی هر دومون انداخته شده بود..
یادم نمیاد روی خودم ملافه انداخته باشم.. ملافه فقط روی اون بود و الان...الان روی هر دومون..به صورت غرق در خوابش نگاه کردم..اخماش تو هم بود و جدی خوابیده بود..
کمی نگاش کردم و بعد لبخندی زدم و اروم دستش رو از
روی پهلوم برداشتم و روی تخت گذاشتم و بلند شدم.. ملافه رو روش مرتب کردم و از اتاق بیرون اومدم و به خدمتکار گفتم صبحانه خیلی مفصل و مقوی برای تهیونگ حاضر کنه و بیاره و خودمم همونجا جلوی در اتاق تهیونگ وایستادم تا صبحانه رو بگیرم و تهیونگ بیدار نشه...
نمیخواستم حالا حالاها بیدار شه و میخواستم وقتی بیدار شد صبحونه مقویش آماده باشه به نامجون سپردم هیچ کس نباید مزاحم اعلا حضرت بشه و امروز هیچ کس رو نمیپذیرن
خدمتکار با سینی خیلی بزرگی از خوراکی های رنگارنگ برگشت..ازش گرفتم و برگشتم داخل اتاق تهیونگ..
سینی رو اروم روی میز گذاشتم و روی صندلی زیر تختش نشستم و بهش خیره شدم همونجوری خواب بود.. تکون هم نخورده بود..
به پهلو و یه دستش صاف کنارش و کف دست دیگه اش بی هدف روی تخت بود..دستم رو زیر چونه بردم و خیره با لبخند نگاش کردم افتاب وسط اتاق اومده بود و میگفت ظهره ولی اروم بلند شدم و پرده ها رو کشیدم تا افتاب تهیونگ رو بیدار نکنه..خواب براش خوب بود..باز نشستم و نگاش کردم
ساعتها از ظهر گذشته بود که اروم چشماش باز شد..
من روی صندلی دور از زیر تختش نشسته بودم و چون به
پهلو خوابیده بود نگاهش به من نمیوفتاد..
به بازوش نگاه کرد و نفساش پرصدا شد و سریع نیمه خیز شد..انگار چیزی قرار بود کنارش باشه ولی نبود..
با عجله رفتم کنارش و گفتم
مری: سرورم دنبال چیزی میگردین؟ حالتون خوبه؟
سریع سرش رو برگردوند و نگام کرد و بعد نفسش اروم و طبیعی شد و سرش رو روی بالشت گذاشت..
انگار اروم شد.. انگار چیزی که میخواست رو پیدا کرده بود..
رفتم جلو و کنارش رو تخت نشستم و گفتم
مری: خوبین؟
لبخند باریکی زد و سرش رو به نشونه اره تکون داد..
منم لبخند کوچیکی زدم و سریع رفتم سینی پر از خوراکی رو آوردم و باز کنارش رو تخت نشستم و ابمیوه رو سمتش
گرفتم ...
چقدر نزدیک بود... ووووی من به پهلو خوابیده بودم و اونم به پهلو خیلی خیلی نزدیک به من.. صورتامون دقیقا روبروی هم بود و دستش صاف روی تخت افتاده بود و سرمن رو بازوش بود و دست دیگه اش نرم و ساده روی پهلوم بود و ملافه ای روی هر دومون انداخته شده بود..
یادم نمیاد روی خودم ملافه انداخته باشم.. ملافه فقط روی اون بود و الان...الان روی هر دومون..به صورت غرق در خوابش نگاه کردم..اخماش تو هم بود و جدی خوابیده بود..
کمی نگاش کردم و بعد لبخندی زدم و اروم دستش رو از
روی پهلوم برداشتم و روی تخت گذاشتم و بلند شدم.. ملافه رو روش مرتب کردم و از اتاق بیرون اومدم و به خدمتکار گفتم صبحانه خیلی مفصل و مقوی برای تهیونگ حاضر کنه و بیاره و خودمم همونجا جلوی در اتاق تهیونگ وایستادم تا صبحانه رو بگیرم و تهیونگ بیدار نشه...
نمیخواستم حالا حالاها بیدار شه و میخواستم وقتی بیدار شد صبحونه مقویش آماده باشه به نامجون سپردم هیچ کس نباید مزاحم اعلا حضرت بشه و امروز هیچ کس رو نمیپذیرن
خدمتکار با سینی خیلی بزرگی از خوراکی های رنگارنگ برگشت..ازش گرفتم و برگشتم داخل اتاق تهیونگ..
سینی رو اروم روی میز گذاشتم و روی صندلی زیر تختش نشستم و بهش خیره شدم همونجوری خواب بود.. تکون هم نخورده بود..
به پهلو و یه دستش صاف کنارش و کف دست دیگه اش بی هدف روی تخت بود..دستم رو زیر چونه بردم و خیره با لبخند نگاش کردم افتاب وسط اتاق اومده بود و میگفت ظهره ولی اروم بلند شدم و پرده ها رو کشیدم تا افتاب تهیونگ رو بیدار نکنه..خواب براش خوب بود..باز نشستم و نگاش کردم
ساعتها از ظهر گذشته بود که اروم چشماش باز شد..
من روی صندلی دور از زیر تختش نشسته بودم و چون به
پهلو خوابیده بود نگاهش به من نمیوفتاد..
به بازوش نگاه کرد و نفساش پرصدا شد و سریع نیمه خیز شد..انگار چیزی قرار بود کنارش باشه ولی نبود..
با عجله رفتم کنارش و گفتم
مری: سرورم دنبال چیزی میگردین؟ حالتون خوبه؟
سریع سرش رو برگردوند و نگام کرد و بعد نفسش اروم و طبیعی شد و سرش رو روی بالشت گذاشت..
انگار اروم شد.. انگار چیزی که میخواست رو پیدا کرده بود..
رفتم جلو و کنارش رو تخت نشستم و گفتم
مری: خوبین؟
لبخند باریکی زد و سرش رو به نشونه اره تکون داد..
منم لبخند کوچیکی زدم و سریع رفتم سینی پر از خوراکی رو آوردم و باز کنارش رو تخت نشستم و ابمیوه رو سمتش
گرفتم ...
۱۸.۰k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.