اینم پارت ۶
●دره ی خوشبختــــــــے♡
《پارت ۶》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟞》
بلهههههه............تیتر خبر های فردا........ لی یومی آیدل کیپاپ دیروز بعد از برگزاری کنسرت خود ، بعد از دو سال ، در حال بوسیدن یک پسر غریبه دیده شد.......وایسا وایسا وایسا...........پسره......... جو جونگ هونه؟(بازیگر کیدراما تو فیک)خب به به بهتر........خبر قرار گذاشتن لی یومی و جو جونگ هون حسابی غوغا به پا میکنه.....
یومی به دیوار چسبیده بود و دو تاشون توی یه زاویه ای قراره داشتن که من از نیم روخشون میدیدمشون..........جوری که راحت می تونستن وجود منو تشخیص بدن اما انقدر غرق بوسیدن هم بودن که نفهمیدن من اونجام........خوشبختانه دوربینم دستم بود .....وقتی میگم این شانس نیست من دارم دست خره میگین نه........تا اومدم دوربینو بیارم بالا عکس بگیرم فهمیدن من اونجام وسریع از هم فاصله گرفتن.........یومی یه هین بلندی کشید و جونگ هون به طرفم حمله ور شد........
*تو اینجا چه غلطی می کنی؟
+خببب..........من
دستمو کشید و برد توی راهروی اونوری
*دوربینتو بده من
+نمیدم..........تازشم من اصلا نتونستم ازتون عکس یا فیلم بگیرم
*بعد اونوقت انتظار داری باور کنم؟
+باور کنی چه نکنی من هیچی ازتون نگرفتم
*باشه پس می خوای لج کنی
دوباره به سمتم حمله ور شد و یه طرف دوربینو گرفت منم برای اینکه کم نیارم از اون ورش کشیدم
+ایههههههه...........ولششششش ککننننن
یه لحظه حواسم پرت شد که دوربین افتاد دستشو انداختش اونور
دوربین بد بخت خورد و خاکشیر شد............دوربین بدبخت نیست که تو بدبختی........رفتم بالا سر دوربینه تیکه های مونده شو توی دستم گرفتم........ بغض کرده بودم..........من حتی یه عکسم ازشون نگرفته بودم بعد اون اونجوری رفتار کرد........تازه تمام فیلم و عکس هایی که امروز با جونگ کوک گرفته بودیم رو ریخته بودم سر حافظه ی اون دوربین.........برگشتم نگاهی به جونگ هون کردم که دیدم با نیشخند داره نگام میکنه............پسره ی عوضیه ی دو رو.........
*تا تو باشی با من یکی لج نکنی
خواستم حرفی بهش بزنم که دیدم دوباره همه ی خبرنگارا بیرون جمع شدن.........یومی ریلکس داشت به سمت ماشینش میرفت........دختره ی هرزه...........بخاطر اون و جونگ هون عوضی اینجوری شد..............سرم و برگردونم تا بخاطر وضعیت فعلی که دارم به جونگ هون شکایت کنم که دیدم رفته، بلند شدم با قدم های تند و با عصبانیت به سمت در رفتم.........ریلکس داشت سوار ماشین میشد.........داشتم از عصبانیت منفجر میشدم
با قدم های بلند به سمتش رفتم........در حالی که یکی از لنگه های کفشمو در می آوردم.......خبرنگارا هم بعد از دیدن حال و روز من سر دوربیناشون رو کج کردن طرفم...........همینجوری داشتم می رفتم که (فاصله زیادی بینشون نبوده)که کفشمو جوری که پاشنه اش به سرش بخوره تنظیم کردم و پرتش کردم هم زمان گفتم
+تا تو باشی با من در نیوفتی عوضی.......
اوووووو.........بابا نگا پرتاپ، دقیقا با پاشنه خورد تو کله ی پوکش..................سرش زخم شده بود.......یومی از اون ور هین بلندی کشید..........فلش دوربین خبرنگارا جوری زیاد بود که چشم آدمو میزد.........خواست به طرفم حمله ور شه که جلوشو گرفتن.........یه نیشخند هواله اش کردم...........عصبانیتم داشت فروکش می کرد که تازه متوجه شدم چه گندی زدم همه ی طرفدارای جونگ هون و از طرف دیگه خبرنگارا و بقیه ی مردم داشتن بهم نگاه میکردن...........واییییییییییی........میگن توی عصبانیت تصمیم نگیر یعنی همین.........داشتم اون وسط آب می شدم که جونگ کوک اومد دستمو گرفت و برد تو ماشین.....تا یه جاهایی خبرنگارا دنبالمون میومدن ولی جونگ کوک از یه جایی رفت که گممون کنن
《پارت ۶》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟞》
بلهههههه............تیتر خبر های فردا........ لی یومی آیدل کیپاپ دیروز بعد از برگزاری کنسرت خود ، بعد از دو سال ، در حال بوسیدن یک پسر غریبه دیده شد.......وایسا وایسا وایسا...........پسره......... جو جونگ هونه؟(بازیگر کیدراما تو فیک)خب به به بهتر........خبر قرار گذاشتن لی یومی و جو جونگ هون حسابی غوغا به پا میکنه.....
یومی به دیوار چسبیده بود و دو تاشون توی یه زاویه ای قراره داشتن که من از نیم روخشون میدیدمشون..........جوری که راحت می تونستن وجود منو تشخیص بدن اما انقدر غرق بوسیدن هم بودن که نفهمیدن من اونجام........خوشبختانه دوربینم دستم بود .....وقتی میگم این شانس نیست من دارم دست خره میگین نه........تا اومدم دوربینو بیارم بالا عکس بگیرم فهمیدن من اونجام وسریع از هم فاصله گرفتن.........یومی یه هین بلندی کشید و جونگ هون به طرفم حمله ور شد........
*تو اینجا چه غلطی می کنی؟
+خببب..........من
دستمو کشید و برد توی راهروی اونوری
*دوربینتو بده من
+نمیدم..........تازشم من اصلا نتونستم ازتون عکس یا فیلم بگیرم
*بعد اونوقت انتظار داری باور کنم؟
+باور کنی چه نکنی من هیچی ازتون نگرفتم
*باشه پس می خوای لج کنی
دوباره به سمتم حمله ور شد و یه طرف دوربینو گرفت منم برای اینکه کم نیارم از اون ورش کشیدم
+ایههههههه...........ولششششش ککننننن
یه لحظه حواسم پرت شد که دوربین افتاد دستشو انداختش اونور
دوربین بد بخت خورد و خاکشیر شد............دوربین بدبخت نیست که تو بدبختی........رفتم بالا سر دوربینه تیکه های مونده شو توی دستم گرفتم........ بغض کرده بودم..........من حتی یه عکسم ازشون نگرفته بودم بعد اون اونجوری رفتار کرد........تازه تمام فیلم و عکس هایی که امروز با جونگ کوک گرفته بودیم رو ریخته بودم سر حافظه ی اون دوربین.........برگشتم نگاهی به جونگ هون کردم که دیدم با نیشخند داره نگام میکنه............پسره ی عوضیه ی دو رو.........
*تا تو باشی با من یکی لج نکنی
خواستم حرفی بهش بزنم که دیدم دوباره همه ی خبرنگارا بیرون جمع شدن.........یومی ریلکس داشت به سمت ماشینش میرفت........دختره ی هرزه...........بخاطر اون و جونگ هون عوضی اینجوری شد..............سرم و برگردونم تا بخاطر وضعیت فعلی که دارم به جونگ هون شکایت کنم که دیدم رفته، بلند شدم با قدم های تند و با عصبانیت به سمت در رفتم.........ریلکس داشت سوار ماشین میشد.........داشتم از عصبانیت منفجر میشدم
با قدم های بلند به سمتش رفتم........در حالی که یکی از لنگه های کفشمو در می آوردم.......خبرنگارا هم بعد از دیدن حال و روز من سر دوربیناشون رو کج کردن طرفم...........همینجوری داشتم می رفتم که (فاصله زیادی بینشون نبوده)که کفشمو جوری که پاشنه اش به سرش بخوره تنظیم کردم و پرتش کردم هم زمان گفتم
+تا تو باشی با من در نیوفتی عوضی.......
اوووووو.........بابا نگا پرتاپ، دقیقا با پاشنه خورد تو کله ی پوکش..................سرش زخم شده بود.......یومی از اون ور هین بلندی کشید..........فلش دوربین خبرنگارا جوری زیاد بود که چشم آدمو میزد.........خواست به طرفم حمله ور شه که جلوشو گرفتن.........یه نیشخند هواله اش کردم...........عصبانیتم داشت فروکش می کرد که تازه متوجه شدم چه گندی زدم همه ی طرفدارای جونگ هون و از طرف دیگه خبرنگارا و بقیه ی مردم داشتن بهم نگاه میکردن...........واییییییییییی........میگن توی عصبانیت تصمیم نگیر یعنی همین.........داشتم اون وسط آب می شدم که جونگ کوک اومد دستمو گرفت و برد تو ماشین.....تا یه جاهایی خبرنگارا دنبالمون میومدن ولی جونگ کوک از یه جایی رفت که گممون کنن
۵۶.۰k
۰۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.