فیک جونگ کوک ( سرنوشت من ) پارت 21
که تیونگ پیردتو حرفت و گفت :بچه ها دوست های دبیرستانم هستند هانا:اهان فهمیدی تیونگ دوست نداره جلو دوست دخترش بگی اقای سکسی برای همین گفتی : بله ایشون اقای خرابکاره منه هانا : یه تک خنده میکنه تیونگ که معلوم بودکه قلبش وایساده رفتی نزدبک گوش تیونگ و گفتی : اینم از شکنجه یه اسمیه من مطمعن باش دیگه خرابکار صدات میکنه یه دفعه کوکی گرفتت کشیدت عقب کوک : می خوای دوباره بوسش تو: یا اون بخاطره این بود که تو با قلب من بازی کرده بودی و منم برایه اینکه بفهم دوستم داری یا نداری این کاررو کردم کوک: اما فکر کنم تو تیونگ رو دوست داری و اونم تورو تو: نخیر اگه اون من رو دوست داشته باشه من اون رو دوست ندارم چون خودم یه پسره دیگه دارم کوک : میدونی با این کارت من می خواستم تیونگ رو از پشته بومه مدرسه پرت کنم پایین تو :چی کوک: من بعد بوستون رفتیم بالا پشت بوم و باهاش دعوا کردم و اون گفت اصلا با تو فقط دوست معمولی هستیند و اون همون روز که بوسش کردی می خواسته بهت بگه دوست دختر داره اما تو بوسش کردی و اون فکر کرده دوسش داری و براهمین بهت نگفته اومد یه چیز بگی که بابای کوک و مامان کوک اومدن و باباش بهت گفت : افتخار رقص میدین تیونگ و هانا رفته بودن به کوکی نگاه کردی که کمره مامانت رو گرفت تو: ببخشید اقای جئون میشه بگید چی شده بابای کوک : ببین ما همیشه تویه جشن هامون پدر و مادر زوج ها با عروس یا دامدشون میرقصن عروس با پدر داماد یا اگه داماد بود با مادر عروس و بعد عروس و داماد رو میدن بهم که برقصن
تو : عه که یدفعه احساس میکنی کمرت رو پدره کوک گرفت و تو دستت رو شونه هاش قرار دادی ضربان قلبت شدت گرفته بود بدجوری پدر کوک یکم تورو کشیت تو بغلش جوری که تو قرار گرفته بودی قشنگ رو به سینیه هم دیگهبعد چند دقیقه باباس کوکی دسش رو ارم از دور کمرت باز کرد و یه دفعه دسته یه نفر دیگه دور کمرت حلقه شد و اون فرد جونکوک بود داشتین میرقصیدین خیلی خوشحال بودی که الان داری بخاطره کوکی این کار رو میکنی و همسر کوکی لبخند زدی کوک : چرا میخندی تو: همین جوری کوک: بگو تو: وقتی فکر میکنم زنتم خندم میگیره کوک : منم تو : چرا خندت مبگیره کوک: اخه من همیشه می خواستم با یه دختر بی حیا وکسی که سینه های بزرگی داشته باشه نشکونش گرفتی که گفت اخ تو: بی حیا هنوز هم می تونی یه نفر دیگه رو زنت قرار بدی کوک :نخیرم من میخوام تو زنم باشی سینه هات برام مهم نیست ازمامانم شنیدم هر وقت حامله شی بزرگ تر میشه تو :یاا جونکوک ببند دهنت رو اصلا چه معنی داره تو درباره این چیزا بدونی کوک : خب ببخشید من مردم باید بدونم زنم ایا رشت میکنه یا نه تو : پوف هیچ جوره کم نمیار دیگه از هم جدا شدید که برین برای خوردن شما رفتین سر میز غذاتون که .......
ادامه بدم یا نه ؟؟؟؟
تو : عه که یدفعه احساس میکنی کمرت رو پدره کوک گرفت و تو دستت رو شونه هاش قرار دادی ضربان قلبت شدت گرفته بود بدجوری پدر کوک یکم تورو کشیت تو بغلش جوری که تو قرار گرفته بودی قشنگ رو به سینیه هم دیگهبعد چند دقیقه باباس کوکی دسش رو ارم از دور کمرت باز کرد و یه دفعه دسته یه نفر دیگه دور کمرت حلقه شد و اون فرد جونکوک بود داشتین میرقصیدین خیلی خوشحال بودی که الان داری بخاطره کوکی این کار رو میکنی و همسر کوکی لبخند زدی کوک : چرا میخندی تو: همین جوری کوک: بگو تو: وقتی فکر میکنم زنتم خندم میگیره کوک : منم تو : چرا خندت مبگیره کوک: اخه من همیشه می خواستم با یه دختر بی حیا وکسی که سینه های بزرگی داشته باشه نشکونش گرفتی که گفت اخ تو: بی حیا هنوز هم می تونی یه نفر دیگه رو زنت قرار بدی کوک :نخیرم من میخوام تو زنم باشی سینه هات برام مهم نیست ازمامانم شنیدم هر وقت حامله شی بزرگ تر میشه تو :یاا جونکوک ببند دهنت رو اصلا چه معنی داره تو درباره این چیزا بدونی کوک : خب ببخشید من مردم باید بدونم زنم ایا رشت میکنه یا نه تو : پوف هیچ جوره کم نمیار دیگه از هم جدا شدید که برین برای خوردن شما رفتین سر میز غذاتون که .......
ادامه بدم یا نه ؟؟؟؟
۱۱.۷k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.