عشق یا قتل پ ۱۸ ق ۴
پ ۱۸ ق ۴ : پشت جونگ کوک داشتن آب میگرفتن تا مواد ها رو خاموش کنن......جونگ کوک ک تعجب و بهت ازش میبارید متوجه تهیونگی ک با خشم طرفش میومد شد
.....تهیونگ به اختیار تیری به پای یکی از آدمای جونگ کوک شلیک کرد و صدای فریاد اون -فرد سکوت رو در هم شکست .... با کلی حرص و اعصبانیت حرفاش رو به زبان آورد
تهیونگ....بازم جونگ کوک!.....بازمممم! نتونستی مراقبش باشی!....نتونستییییی!
در فاصله ی چند سانتی متری صورت جونگ کوک داد میزد ....... طوری ک دلش میخواست الان گلوله ای حرومش کنه......ولی قولی ک به ا/ت داده بود مانعش میشد ( ا/ت : قول بده هیچ وقت به جونگ کوک آسیب نزنی! و یادت نره خواهرت عاشق اون فرده! و منم عاشق تو!) دستاشو رو صورتش گذاشت و فریاد کشید..... چند قدمی عقب رفت .....و کلتشو به زمین کوبید
+ حالا ک زنته!.....چرا نمیری نجاتش بدی!؟....چرا وایستادی جلوی من!
جونگ کوک .... چون بدون تو نمیتونم!....پوزخندی زد.....آره دیگه بهت احتیاج پیدا کردم! نمیخوام تو هم مثل من بشی ببر کیم!.....یه ببر زخمی نشو........ خودمم اعصبانیم! .... درسته میخواستم از طریق ا/ت بهت زربه ی مالی بزنم ولی قرار نبود ک دزدیده بشه!.......تو هم به جای این کارا یکم فک کن ببین چیکار میتونیم بکنیم!
مقابلش ایستاد
تهیونگ....تو زخمی نیستی جونگ کوک!
جونگ کوک .... هستم!....دستشو رو قلبش گذاشت....اینجای من زخم خورده!نابود شده! این قلب رو تو نابود کردی تهیونگ! هانا رو قلبم و عشقمو زندگیمو ازم گرفتی! ...... بفهم چرا این کارا رو کردم!
تهیونگ...هانا ک......( پدرش...تهیونگ قول بده هیچ وقت هانا رو دست جونگ کوک ندی! اگه بدی آبروی خانوادمون میره! چون خاندان جونگ کوک کار هایی کردن ک ممکنه به آبروی ما هم لطمه بخوره! )
با این حرف پدرش ک تو گوشش بود زبونش بند اومد
.....تهیونگ به اختیار تیری به پای یکی از آدمای جونگ کوک شلیک کرد و صدای فریاد اون -فرد سکوت رو در هم شکست .... با کلی حرص و اعصبانیت حرفاش رو به زبان آورد
تهیونگ....بازم جونگ کوک!.....بازمممم! نتونستی مراقبش باشی!....نتونستییییی!
در فاصله ی چند سانتی متری صورت جونگ کوک داد میزد ....... طوری ک دلش میخواست الان گلوله ای حرومش کنه......ولی قولی ک به ا/ت داده بود مانعش میشد ( ا/ت : قول بده هیچ وقت به جونگ کوک آسیب نزنی! و یادت نره خواهرت عاشق اون فرده! و منم عاشق تو!) دستاشو رو صورتش گذاشت و فریاد کشید..... چند قدمی عقب رفت .....و کلتشو به زمین کوبید
+ حالا ک زنته!.....چرا نمیری نجاتش بدی!؟....چرا وایستادی جلوی من!
جونگ کوک .... چون بدون تو نمیتونم!....پوزخندی زد.....آره دیگه بهت احتیاج پیدا کردم! نمیخوام تو هم مثل من بشی ببر کیم!.....یه ببر زخمی نشو........ خودمم اعصبانیم! .... درسته میخواستم از طریق ا/ت بهت زربه ی مالی بزنم ولی قرار نبود ک دزدیده بشه!.......تو هم به جای این کارا یکم فک کن ببین چیکار میتونیم بکنیم!
مقابلش ایستاد
تهیونگ....تو زخمی نیستی جونگ کوک!
جونگ کوک .... هستم!....دستشو رو قلبش گذاشت....اینجای من زخم خورده!نابود شده! این قلب رو تو نابود کردی تهیونگ! هانا رو قلبم و عشقمو زندگیمو ازم گرفتی! ...... بفهم چرا این کارا رو کردم!
تهیونگ...هانا ک......( پدرش...تهیونگ قول بده هیچ وقت هانا رو دست جونگ کوک ندی! اگه بدی آبروی خانوادمون میره! چون خاندان جونگ کوک کار هایی کردن ک ممکنه به آبروی ما هم لطمه بخوره! )
با این حرف پدرش ک تو گوشش بود زبونش بند اومد
۱۰۰.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۰