ازدواج بی عشق

پارت 2
زمان حال
ویو کوک
نشونت میدم جئونگ هو رفتم پایین که دیدم جیا دم در منتظره
کوک :چیشده دخترم نشستم و موهاشو ناز کردم
جیا :امروز می‌خواییم با خاله آت بریم بیرون
کوک :هوففف باشه برو
از آت خوشم نمیاد یعنی ازش متنفرم با اینکه دوست صمیمی یونا بود ولی من ازش خوشم نمیومد
جیا :خدافظ بابایی و یه بوس از لپ کوک کرد و سریع رفت
ویو آت
منتظر جیا بودم تا بیاد بریم بیرون جیا دختر دوست صمیمم یونا و از وقتی که رفته تمام تلاشمو کردم تا جای خالیشو حس نکنه جیا مثل دختر خودمه هرچند نه باباش از من خوشش میاد نه من من از اون پسره خوشم نمیاد چون مطمئنم دلیل مرگ یونا هم اون مرد عوضیه
آت :اومدی خاله
جیا :اره خاله بریم ؟
آت :کجاا بریییییم آها بریم اول یکم برات لباس بگیرم نظرت چیه؟؟
جیا :اووومم باشه ولی باید بریم پارک
آت :میریم شهربازی امروز
جیا :واقعا؟؟
آت:اره
جیا :بریم
رفتیم تو بازار داشتیم می‌چرخیدیم که به یه اسباب بازی فروشی رسیدیم
جیا :خاله خاله من اونو می‌خوام
آت :الان میرم برات میگیرم همینجا باش تکون نخور باشه؟
جیا:باشه(ذوق)
رفتم تو اون عروسک خریدم که...