p:⁵⁷
جفتمون بود واقعا این بوسیدن و قشنگ کرده بود ...
....بعد از ناهار هر کی رفت سمت اتاق خودش ...تهیونگم دست من و گرفته بود انگار میخواستم در برم ...وقتیم رسیدم توی اتاق سرش توی لپتاپ بود تا الان اخرش دیگ قاطی کردم :تهیونگ حوصلم سر رفت ...
همنطور ک نگاش به صفحه مانیتور بود گفت:برو با دوستت بازی کن...
ا/ت:دوستم کیه...
تهیونگ:نیکیتا....هم هم قدید همم هم سنید ...ذهناتون...
با حرص نگاش کردم ک گفت:خب من چیکار کنم ..پاشم قایم موشک بازی کنیم؟...
ا/ت: ن دلم حوس گرگم به هوا کرد ...
تهیونگ:خوشم میاد کم نمیاری ..
اروم از جاش بلند شد و رفت سمت کمد لباساش ...دستش و برد داخل و همشون و ریخت بیرون....
ا/ت:داری چیکار میکنی؟
تهیونگ:حوصلت سر رفته بود دیگ ...بیا اینارو تا کن
ا/ت:واقعا دستت درد نکنه...
همنطور ک میرفت سرجاش بشینه یه چشمک زد و گفت:خواهش میکنم ...
با حرص رفتم سمت لباسا و دونه دونه تاشون کردم...اینم از تفریح ما ...همنطور ک تا میکردم تصمیم گرفتم یه موضوعی رو با تهیونگ در میون بزارم...
ا/ت:تهیونگ...
سرشو بالا نیورد ولی گفت:هوم...
ا/ت:میگم...
تهیونگ بدون اینکه نگام کنه:بگو..
ا/ت:میشه با کوک برم جایی...
اینبار سرشو اورد بالا گفت:چی..
ا/ت:میگم میخوام با کوک برم یه جایی...
تهیونگ:اونوقت کجا؟!
ا/ت:خب...چطور بگم ...من یه سری ادرس مبهم توی ذهنمه ...از خونه قبلیمون ...میخوام برم اون جارو ببینم .... همین...
تهیونگ:خودم میبرمت...
ا/ت:تو هنوز زخمت جوش نخوره ...بعدشم نباید زیاد از جات تکون بخوری....با کوک میرم دیگ..
تهیونگ:خیلی خب...مراقب باش...
ا/ت:مرسی....پس من زنگ میزنم کوک...
فقط سرشو تکون داد ...بعد از تموم شدن دست گل اقا گوشیم و برداشتم و زنگ زدم کوک...بعد دو بوق جواب داد...
کوک:الو بله ؟
ا/ت:الو کوک...
کوک:به ا/ت ...چه زود دلت برام تنگ شد ...
ا/ت:اره بی تو دارم تلف میشم...
کوک:میدونسم انقد کشته مردمی بیشتر بهت سر میزدم گوگولی...
ا/ت:کوک مزه نپرون...زنگ زدم بگم میای باهم بریم تا یه جایی؟
کوک:امم..بستگی داره کجا باشه ...مثلا رستوران به حساب تو یاااا...کافه اونم به حساب تو ...اصلا هر جا ک به حساب تو باشه...
ا/ت: به مفت خوری عادت داری...
کوک:اخه نمیدونی چقد میچسبه ...
ا/ت :بی شوخی میای یا ن ...
کوک:مگه گزینه ای دیگه ای پیش رومه؟
ا/ت:نوچ
کوک:پس ساعت پنج میبینمت..
ا/ت:باشه ..منتظرم ها دیر نکنی...
کوک: اوکی فعلا...
تلفن و قطع کردم و رفتم سمت کمد لباس یه چیزه ساده انتخاب کردم و موهامو شونه کردم ...انداختم دورم...
داشتم میرفتم سمت در ک تهیونگ صدام زد...
ا/ت:بله ...
تهیونگ:زود بیا ...امشب یه مهمونیه کوچیک دارم ...
ا/ت:اممم خیلی خب...
برگشتم ک برم دوباره صدام زده :بله!
تهیونگ:اون کش مو هست اونجا ...مشکیه اون و میاری برام ...
رفتم سمت میز و برش داشتم بدم بهش ...هم زمان با خنده گفتم:میخوای موهاتو ببندی ...
ک دستم و گرفت و نشوندم روی پاهاش :نوچ میخوام موهای ترو ببندم...
ا/ت:اما اخه...
تهیونگ:اخه واخه نگو...تابستونه گرمههه...
....بعد از ناهار هر کی رفت سمت اتاق خودش ...تهیونگم دست من و گرفته بود انگار میخواستم در برم ...وقتیم رسیدم توی اتاق سرش توی لپتاپ بود تا الان اخرش دیگ قاطی کردم :تهیونگ حوصلم سر رفت ...
همنطور ک نگاش به صفحه مانیتور بود گفت:برو با دوستت بازی کن...
ا/ت:دوستم کیه...
تهیونگ:نیکیتا....هم هم قدید همم هم سنید ...ذهناتون...
با حرص نگاش کردم ک گفت:خب من چیکار کنم ..پاشم قایم موشک بازی کنیم؟...
ا/ت: ن دلم حوس گرگم به هوا کرد ...
تهیونگ:خوشم میاد کم نمیاری ..
اروم از جاش بلند شد و رفت سمت کمد لباساش ...دستش و برد داخل و همشون و ریخت بیرون....
ا/ت:داری چیکار میکنی؟
تهیونگ:حوصلت سر رفته بود دیگ ...بیا اینارو تا کن
ا/ت:واقعا دستت درد نکنه...
همنطور ک میرفت سرجاش بشینه یه چشمک زد و گفت:خواهش میکنم ...
با حرص رفتم سمت لباسا و دونه دونه تاشون کردم...اینم از تفریح ما ...همنطور ک تا میکردم تصمیم گرفتم یه موضوعی رو با تهیونگ در میون بزارم...
ا/ت:تهیونگ...
سرشو بالا نیورد ولی گفت:هوم...
ا/ت:میگم...
تهیونگ بدون اینکه نگام کنه:بگو..
ا/ت:میشه با کوک برم جایی...
اینبار سرشو اورد بالا گفت:چی..
ا/ت:میگم میخوام با کوک برم یه جایی...
تهیونگ:اونوقت کجا؟!
ا/ت:خب...چطور بگم ...من یه سری ادرس مبهم توی ذهنمه ...از خونه قبلیمون ...میخوام برم اون جارو ببینم .... همین...
تهیونگ:خودم میبرمت...
ا/ت:تو هنوز زخمت جوش نخوره ...بعدشم نباید زیاد از جات تکون بخوری....با کوک میرم دیگ..
تهیونگ:خیلی خب...مراقب باش...
ا/ت:مرسی....پس من زنگ میزنم کوک...
فقط سرشو تکون داد ...بعد از تموم شدن دست گل اقا گوشیم و برداشتم و زنگ زدم کوک...بعد دو بوق جواب داد...
کوک:الو بله ؟
ا/ت:الو کوک...
کوک:به ا/ت ...چه زود دلت برام تنگ شد ...
ا/ت:اره بی تو دارم تلف میشم...
کوک:میدونسم انقد کشته مردمی بیشتر بهت سر میزدم گوگولی...
ا/ت:کوک مزه نپرون...زنگ زدم بگم میای باهم بریم تا یه جایی؟
کوک:امم..بستگی داره کجا باشه ...مثلا رستوران به حساب تو یاااا...کافه اونم به حساب تو ...اصلا هر جا ک به حساب تو باشه...
ا/ت: به مفت خوری عادت داری...
کوک:اخه نمیدونی چقد میچسبه ...
ا/ت :بی شوخی میای یا ن ...
کوک:مگه گزینه ای دیگه ای پیش رومه؟
ا/ت:نوچ
کوک:پس ساعت پنج میبینمت..
ا/ت:باشه ..منتظرم ها دیر نکنی...
کوک: اوکی فعلا...
تلفن و قطع کردم و رفتم سمت کمد لباس یه چیزه ساده انتخاب کردم و موهامو شونه کردم ...انداختم دورم...
داشتم میرفتم سمت در ک تهیونگ صدام زد...
ا/ت:بله ...
تهیونگ:زود بیا ...امشب یه مهمونیه کوچیک دارم ...
ا/ت:اممم خیلی خب...
برگشتم ک برم دوباره صدام زده :بله!
تهیونگ:اون کش مو هست اونجا ...مشکیه اون و میاری برام ...
رفتم سمت میز و برش داشتم بدم بهش ...هم زمان با خنده گفتم:میخوای موهاتو ببندی ...
ک دستم و گرفت و نشوندم روی پاهاش :نوچ میخوام موهای ترو ببندم...
ا/ت:اما اخه...
تهیونگ:اخه واخه نگو...تابستونه گرمههه...
۱۸۱.۶k
۲۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.