Bitter or sweet ending p.21
کوک : متوجه شدین ....
ا/ت : آه بله ممنونم...میخواستم بلند شم که از شانس بسیارررررر خوبم پاشنه ی کفشم به یه چیزی گیر کرد....چشمامو بستمو منتظر بودم تا بخورم زمین....اما تو جای خیلی نرمی فرود اومدم با بهت چشمام رو باز کردم که دیدم کوک داره با یه نیشخند بزرگ بهم نگاه میکنه...سریع به خودم اومدمو از بغلش اومدم بیرونو احترام گذاشتم...گفتم...
ا/ت : متاسفم قربان
کوک: مشکلی نیست...پیش میاد..
دوباره احترام گذاشتمو سمت میز کارم حرکت کردم تا اشکالات کارمو درست کنم...تا نشستم گوشیم زنگ خورد ب جونگ کوک نگاه کردم که همونطور که سرش تو برگه ها بود گفت....
کوک : مشکلی نیست میتونی جواب بدی....
تشکری کردمو بدون توجه به اسم مخاطب جواب دادم...
ا/ت : بله
جورج : .......(سکوت)
ا/ت : بلههه
جورج : ا/ت...
ا/ت : آهههه تویی جورج دیگه از جون من چی میخوای...
جورج : بهم رحم کن....
ا/ت : به خاطر اینکه زمان اومدنش به موقع بود میبخشمت....
جورج : باعث افتخارمه ملکه....
خنده ای به خاطر حرفش کردم که نگام به نگاه عصبیه کوک گره خورد....
ا/ت تو ذهنش : وا چرا این شبیه گوجه شده..
ا/ت : تا حالت بهن گفتم چقدر چاپلوسی
جورج : با این بار شد ۱۰۱۰ تا
خندهی ریزی به خاطر این حرفش زدم که ادامه داد...
جورج : من دیگه باید برم دوست دارم ملکه
ا/ت : منم دوست دارم دلقک......
بعد از تین حرفم یهو جونگ کوک محکم برگه های توی دستشو روی میز کوبیدم از اتاق خارج شد....
ا/ت : وا این چرا اینطور شد....
شونه ای بالا انداختمو بیخیال به کارم ادامه دادم...
*بعد از ۳۰ وقیقه*
همونطور که داشتم کار انجام میدادم یهو صدای باز شدن در اومد که دیدم جونگ کوک اومده برای احترام کنم خم شدم که اون بی توجه به من رفت روی صندلی خودش نشستو مشغول به کارشد...اخم ظریفی روی پیشونیم به وجود اومد بدون توجه سعی به کار خودش ادامه بده...
۱ ساعت بعد
رئیس اینا خوبن....
جونگ کوک: برو از یونگی بپرس...
ا/ت : بلههه؟
جونگ کوک : ببینم نکنه گوشات مشکل پیدا کرده گفتم برو به یونگی نشون بده....
با شوک سری تکون دادمو به طرف دفتر یونگی حرکت کردم.....
ا/ت : آه بله ممنونم...میخواستم بلند شم که از شانس بسیارررررر خوبم پاشنه ی کفشم به یه چیزی گیر کرد....چشمامو بستمو منتظر بودم تا بخورم زمین....اما تو جای خیلی نرمی فرود اومدم با بهت چشمام رو باز کردم که دیدم کوک داره با یه نیشخند بزرگ بهم نگاه میکنه...سریع به خودم اومدمو از بغلش اومدم بیرونو احترام گذاشتم...گفتم...
ا/ت : متاسفم قربان
کوک: مشکلی نیست...پیش میاد..
دوباره احترام گذاشتمو سمت میز کارم حرکت کردم تا اشکالات کارمو درست کنم...تا نشستم گوشیم زنگ خورد ب جونگ کوک نگاه کردم که همونطور که سرش تو برگه ها بود گفت....
کوک : مشکلی نیست میتونی جواب بدی....
تشکری کردمو بدون توجه به اسم مخاطب جواب دادم...
ا/ت : بله
جورج : .......(سکوت)
ا/ت : بلههه
جورج : ا/ت...
ا/ت : آهههه تویی جورج دیگه از جون من چی میخوای...
جورج : بهم رحم کن....
ا/ت : به خاطر اینکه زمان اومدنش به موقع بود میبخشمت....
جورج : باعث افتخارمه ملکه....
خنده ای به خاطر حرفش کردم که نگام به نگاه عصبیه کوک گره خورد....
ا/ت تو ذهنش : وا چرا این شبیه گوجه شده..
ا/ت : تا حالت بهن گفتم چقدر چاپلوسی
جورج : با این بار شد ۱۰۱۰ تا
خندهی ریزی به خاطر این حرفش زدم که ادامه داد...
جورج : من دیگه باید برم دوست دارم ملکه
ا/ت : منم دوست دارم دلقک......
بعد از تین حرفم یهو جونگ کوک محکم برگه های توی دستشو روی میز کوبیدم از اتاق خارج شد....
ا/ت : وا این چرا اینطور شد....
شونه ای بالا انداختمو بیخیال به کارم ادامه دادم...
*بعد از ۳۰ وقیقه*
همونطور که داشتم کار انجام میدادم یهو صدای باز شدن در اومد که دیدم جونگ کوک اومده برای احترام کنم خم شدم که اون بی توجه به من رفت روی صندلی خودش نشستو مشغول به کارشد...اخم ظریفی روی پیشونیم به وجود اومد بدون توجه سعی به کار خودش ادامه بده...
۱ ساعت بعد
رئیس اینا خوبن....
جونگ کوک: برو از یونگی بپرس...
ا/ت : بلههه؟
جونگ کوک : ببینم نکنه گوشات مشکل پیدا کرده گفتم برو به یونگی نشون بده....
با شوک سری تکون دادمو به طرف دفتر یونگی حرکت کردم.....
۴۷.۷k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.