بادیگارد ایرانی من🥷🖤
بادیگارد ایرانی من🥷🖤
نازنین:بچه ها ساعت هفته من باید برم اجازه میگیرم میام کمک
مائده:تو نیای خودش کمکه
نازنین:هار هار بانمک
م.ن(مادر نازنین):عهه نازنین از .... خبر داری؟؟
نازنین:آره درگیره فوتباله هرچی نباشه خانوم فوتبالیسته😂
الناز:چه فوتبالیستی تو حلقم
حنانه:اون نمیاد تو حلقت ولی من شاید با پا بیام
تق تق(صدایه در)
حنانه:کیه؟
نازنین:من باز میکنم
درو باز کردم کوثر رو دیدم
کوثر:سلام خوبی ببخشید مزاحم شدم آقا گفتن بیا اینجا کمک
نازنین:عووو سلام
نیاز به زحمت نیس
کوثر:هی اگه من نخوام کمک کنم کی کمک کنه تازه ما هم زبونیم حله دیگه؟؟
نازنین:باشه
من رفتم خدافس
همه:خدافس
الناز:برو دیگه نیا
نازنین:روزی که بمیرم تو رو هم میبرم با خودم
از خونه اومدم بیرون وارد حیاط بزرگه امارت شدم بقیه بادیگارد ها مثل سرباز نظامی ایستاده بودن سریع رفتم پیششون
جیمین:عو اومدی
نازنین:ببخشید دیر شد
جیمین:اشکال نداره
امشب بادیگارد سه تاتون رو بیشتر نمیبرم جه هونگ لی جونگ نازنین
نازنین:ته دلم ذوق کردم ولی باید آروم باشم چهرم رو خنثی نشون دادم
جیمین:خوب میتونید برید
نازنین:همه رفتن منم رفتمپیشه جیمین و ازش بابت خونه تشکر کردم
جیمین: :)خواهش میکنم
نازنین:خندیدم و رفتم تو حیاط شروع کردم تمرین کردن با لانچیگو کار میکردم که گوشیم زنگ خورد
....:الوووو نازییی
نازنین: درد تو کجایی
.....:ببخشید تروخدا تمرین بودم
نازنین: دو روز؟؟؟
....:خوب خسته بودم
نازنین:صحبت کردم و قطع کردم
جیمین:دوس پسرت بود؟؟
نازنین:واای نهههه
جیمین:میخورد دوس پسرت باشه
نازنین:صمیمی ترین رفیقه منه
جیمین:چرا نیومد؟؟
نازنین: ایتالیاست واسه فوتبالش
جیمین:اووو آماده ای؟؟ یه ساعت دیگه میریم
نازنین: مثل همیشه
پارت هفتم🖤🥷
نازنین:بچه ها ساعت هفته من باید برم اجازه میگیرم میام کمک
مائده:تو نیای خودش کمکه
نازنین:هار هار بانمک
م.ن(مادر نازنین):عهه نازنین از .... خبر داری؟؟
نازنین:آره درگیره فوتباله هرچی نباشه خانوم فوتبالیسته😂
الناز:چه فوتبالیستی تو حلقم
حنانه:اون نمیاد تو حلقت ولی من شاید با پا بیام
تق تق(صدایه در)
حنانه:کیه؟
نازنین:من باز میکنم
درو باز کردم کوثر رو دیدم
کوثر:سلام خوبی ببخشید مزاحم شدم آقا گفتن بیا اینجا کمک
نازنین:عووو سلام
نیاز به زحمت نیس
کوثر:هی اگه من نخوام کمک کنم کی کمک کنه تازه ما هم زبونیم حله دیگه؟؟
نازنین:باشه
من رفتم خدافس
همه:خدافس
الناز:برو دیگه نیا
نازنین:روزی که بمیرم تو رو هم میبرم با خودم
از خونه اومدم بیرون وارد حیاط بزرگه امارت شدم بقیه بادیگارد ها مثل سرباز نظامی ایستاده بودن سریع رفتم پیششون
جیمین:عو اومدی
نازنین:ببخشید دیر شد
جیمین:اشکال نداره
امشب بادیگارد سه تاتون رو بیشتر نمیبرم جه هونگ لی جونگ نازنین
نازنین:ته دلم ذوق کردم ولی باید آروم باشم چهرم رو خنثی نشون دادم
جیمین:خوب میتونید برید
نازنین:همه رفتن منم رفتمپیشه جیمین و ازش بابت خونه تشکر کردم
جیمین: :)خواهش میکنم
نازنین:خندیدم و رفتم تو حیاط شروع کردم تمرین کردن با لانچیگو کار میکردم که گوشیم زنگ خورد
....:الوووو نازییی
نازنین: درد تو کجایی
.....:ببخشید تروخدا تمرین بودم
نازنین: دو روز؟؟؟
....:خوب خسته بودم
نازنین:صحبت کردم و قطع کردم
جیمین:دوس پسرت بود؟؟
نازنین:واای نهههه
جیمین:میخورد دوس پسرت باشه
نازنین:صمیمی ترین رفیقه منه
جیمین:چرا نیومد؟؟
نازنین: ایتالیاست واسه فوتبالش
جیمین:اووو آماده ای؟؟ یه ساعت دیگه میریم
نازنین: مثل همیشه
پارت هفتم🖤🥷
۳.۸k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.