مافیای جذاب پارت8
...ویو کوک...
توی اتاق کارم بودم و برگه های قرارداد که برای فردا بود رو بادقت میخوندم که جیمین اومد تو اتاقم
جیمین=کوک....باید یه چیزی رو بهت بگم شاید عصبی بشی
کوک=باز چیکار کردی..
جیمین=اون ندیمه جدیده هست
کوک=خب..
جیمین=بهش گفتم که باهم دوست باشیم اونم شرط گذاشت
کوک=دقیقا چه شرطی...
جیمین=خب...ازم خواست گوشیمو بهش بدم
کوک=جیمین نگو که این کارو کردی
جیمین=آخه با اون قیافه کیوتش نمیشد بهش نه گفت....بعدش که گوشیرو دادم بهش رفت تو آشپزخونه
کوک=باشه ...خودم یه کاریش میکنم توهم برو دنبال بقیه ندیمه ها و بیارشون
بعد اینکه جیمین رفت بیرون منم رفتم سمت آشپزخونه
.... ا/ت داشت در مورد من حرف میزد تصمیم گرفتم به دیوار تکیه بدم و به حرفاش گوش کنم بعد تموم شدن حرفش برگشت سمتم و ترسیده بهم نگاه کرد منم نیشخند صدادار زدم گفتم
کوک=چیشد...ترسیدی؟هومم
ا/ت=نه...نه....چیزی میخواستید ارباب
کوک=اره
ا/ت=چی میخواید
کوک=گوشی....گوشی جیمینو
ا/ت=گوشی...
کوک=اره همون گوشی که پشتت قایم کردی
ا/ت=آها این... حواسم نبود...ب..بفرمایید
کوک=ممنون...
کوک داشت میرفت که گفت دیگه دوست ندارم با تلفن صحبت کنی ...اونم بدون اجازه من وگرنه تنبیه میشی...بعدشم رفت تو اتاق خوابش
...ویو ا/ت...
خدایااا این چی بود که گیر من انداختی ....نزدیک بود سکته کنم ...بگذریم خوبه که با آیو صحبت کردم..ولی اجوما کجاست .. جیمین هم نیست ...خیلی خستم از وقتی که اومدم دارم این عمارتو تمیز میکنم میرم میخوابم
«از این سو ویو آیو وقتی که ا/ت تلفن و قط کرد»
از وقتی ا/ت گفت باید با جین صحبت کنم دارم تو خیابونا میگردم تا خونشو پیدا کنم ...
آیو زیر لب=آخه خونه این کجا بود....وقتی بعد صد سال میای خونه برادت معلومه اینجوری میشه....
چند دقیقه بعد
بالاخره..... بالاخره پیداش کردم امید وارم همین در مشکیه باشه...رفتم زنگ خونشو زدم چون آیفون تصویری بود منو شناخت و درو باز کرد خواستم در خونشو بزنم که خودش باز کرد بدون سلام شروع کرد به ترور کردنم
جین=چه عجب خهنم آیو از این طرفا باز چی شده که یادی از ما کردی این فه کدو بیگناهی رو راهی کما کردی ....
آیو=یه دقیقه ببند...اگه به من بود صد سال دیگه هم از تو کمک نمیخواستم
جین=پس الان برای چی اینجایی دقیقا
آیو=ا/ت...برای ا/ت اینجام
جین=اون دیگه کدوم بیگناه گناهکاریه
آیو=اول بزار بیام تو بعد همه چیزو برات توضیح میدم
جین =بیا تو..
بعد آیو همه چیو برای جین توضیح میده که چی شده و چیکار باید بکنن(ادمین گشاد نمینویسه)
جین=تو الان... میگی بریم کافه
آیو=اره
جین=یه نگاه به ساعت کردی
آیو=نه...چون 3ساعت دنبال خونه تو بودم
جین=خب بزار من بهت بگم ساعت2شب و الان هیچ جا باز نیست اگه الان هم شما نبودی من خواب بودم
آیو=جین یه کار نکن خفت کنم...
جین=نمیگم که کمک نمیکنم میگم الان شب و هیچ کاری نمیشه کرد....ببین این کارو میکنیم تو شب اینجا بخواب تا صبح باهم بریم پیش اون کافه
آیو=باشه...
....فردا....
____________________________________
لایک و کامنت فراموش نشه
توی اتاق کارم بودم و برگه های قرارداد که برای فردا بود رو بادقت میخوندم که جیمین اومد تو اتاقم
جیمین=کوک....باید یه چیزی رو بهت بگم شاید عصبی بشی
کوک=باز چیکار کردی..
جیمین=اون ندیمه جدیده هست
کوک=خب..
جیمین=بهش گفتم که باهم دوست باشیم اونم شرط گذاشت
کوک=دقیقا چه شرطی...
جیمین=خب...ازم خواست گوشیمو بهش بدم
کوک=جیمین نگو که این کارو کردی
جیمین=آخه با اون قیافه کیوتش نمیشد بهش نه گفت....بعدش که گوشیرو دادم بهش رفت تو آشپزخونه
کوک=باشه ...خودم یه کاریش میکنم توهم برو دنبال بقیه ندیمه ها و بیارشون
بعد اینکه جیمین رفت بیرون منم رفتم سمت آشپزخونه
.... ا/ت داشت در مورد من حرف میزد تصمیم گرفتم به دیوار تکیه بدم و به حرفاش گوش کنم بعد تموم شدن حرفش برگشت سمتم و ترسیده بهم نگاه کرد منم نیشخند صدادار زدم گفتم
کوک=چیشد...ترسیدی؟هومم
ا/ت=نه...نه....چیزی میخواستید ارباب
کوک=اره
ا/ت=چی میخواید
کوک=گوشی....گوشی جیمینو
ا/ت=گوشی...
کوک=اره همون گوشی که پشتت قایم کردی
ا/ت=آها این... حواسم نبود...ب..بفرمایید
کوک=ممنون...
کوک داشت میرفت که گفت دیگه دوست ندارم با تلفن صحبت کنی ...اونم بدون اجازه من وگرنه تنبیه میشی...بعدشم رفت تو اتاق خوابش
...ویو ا/ت...
خدایااا این چی بود که گیر من انداختی ....نزدیک بود سکته کنم ...بگذریم خوبه که با آیو صحبت کردم..ولی اجوما کجاست .. جیمین هم نیست ...خیلی خستم از وقتی که اومدم دارم این عمارتو تمیز میکنم میرم میخوابم
«از این سو ویو آیو وقتی که ا/ت تلفن و قط کرد»
از وقتی ا/ت گفت باید با جین صحبت کنم دارم تو خیابونا میگردم تا خونشو پیدا کنم ...
آیو زیر لب=آخه خونه این کجا بود....وقتی بعد صد سال میای خونه برادت معلومه اینجوری میشه....
چند دقیقه بعد
بالاخره..... بالاخره پیداش کردم امید وارم همین در مشکیه باشه...رفتم زنگ خونشو زدم چون آیفون تصویری بود منو شناخت و درو باز کرد خواستم در خونشو بزنم که خودش باز کرد بدون سلام شروع کرد به ترور کردنم
جین=چه عجب خهنم آیو از این طرفا باز چی شده که یادی از ما کردی این فه کدو بیگناهی رو راهی کما کردی ....
آیو=یه دقیقه ببند...اگه به من بود صد سال دیگه هم از تو کمک نمیخواستم
جین=پس الان برای چی اینجایی دقیقا
آیو=ا/ت...برای ا/ت اینجام
جین=اون دیگه کدوم بیگناه گناهکاریه
آیو=اول بزار بیام تو بعد همه چیزو برات توضیح میدم
جین =بیا تو..
بعد آیو همه چیو برای جین توضیح میده که چی شده و چیکار باید بکنن(ادمین گشاد نمینویسه)
جین=تو الان... میگی بریم کافه
آیو=اره
جین=یه نگاه به ساعت کردی
آیو=نه...چون 3ساعت دنبال خونه تو بودم
جین=خب بزار من بهت بگم ساعت2شب و الان هیچ جا باز نیست اگه الان هم شما نبودی من خواب بودم
آیو=جین یه کار نکن خفت کنم...
جین=نمیگم که کمک نمیکنم میگم الان شب و هیچ کاری نمیشه کرد....ببین این کارو میکنیم تو شب اینجا بخواب تا صبح باهم بریم پیش اون کافه
آیو=باشه...
....فردا....
____________________________________
لایک و کامنت فراموش نشه
۶.۳k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.