* * زندگی متفاوت
🐾پارت 38
#leoreza
صبح شده بود ولی من کل شبو نخوابیدم مگه میشه شبِ به این قشنگی ادم بخوابه من که نخوابیده بودم ولی پانیذ خواب بود دستم گذاشتم رو شکمش اروم اروم نوازشش میکردم
کل شبو به این فک میکردم که چقد قشنگ میشد از من حامله میشد اره
من عاشقش شده بودم اونم با یه رابطه
دلم همه چیش میخواست
دوس داشتم مال من باشه
از من بچه دار بشه
دوس نداشتم از دستش بدم به هیچ عنوان ولی
انتقامم چی میشه بابای اون باعث شد خانواده ی من بمیره حالا دیانا هیچی
کسی چه میدونست من چه عذاب هایی کشیدم
پانیذ کلا ماجراش با بقیه فرق میکرد اون ادم این حرفا نبود
اون مهربون بود دلم رحم بود
اما من چی میتونه منو ببخشه
دیگه کاری با داداششم ندارم ولی اگه سر راهم باشه خودش میدونه
من دوس نداشتم پانیذ از دست بدم
از رو تخت پاشدم رفتم یه دوش گرفتم اومدم کمد باز کردم یه تیشرت لش پوشیدم با شلوارم
پانیذ هنو خواب بود رفتم رو تخت کنارش نشستم موهاش پشت گوشش زدم بوسه ای به پیشونیش زدم
دستم گذاشتم زیر گردنش و انگشت
شصتم رو گونش نوازش وار میکشیدم
رضا:خانوم خانما پا نمیشی خسته نشدی چقدر میخوابی
لای چشاش وا کرد
رضا:اوهاا بالاخره بیدار شدی برو یه دوش بگیر سرحال شی منم میرم صبحونه رو اماده کنم
بوسی زیر گردنش زدم رفتم بیرون تا راحت باشع ......
#paniz
از اتاق رفت بیرون
این واقعا یه چیزیش شده بود رفتارش عجیب بود دیگه خدایی نکرده سرش جایی نخورده باش ولی اگه خورده باشه هم خوبه
هم میتونم از انتقام منصرفش کنم
حاضر بودم تا اخر عمرم کنارش باشم ولی هیچ اسیبی به مهشاد و مهراب نزنه
رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون
لباسی که نداشتم مجبور شدم در کمدش وا کنم همه لباساش مردونه بود یکی از تیشرت های مشکیش پوشیدم با شلوار جین خودم پوشیدم کفشم پوشیدم رفتم پایین
میز صبحونه اماده بود داشت چایی میرخت رفتم نشستم کنارم نشست
موهام پشت گوشم زدم
پانیذ:ناراحت نشی من لباست پوشیدم
رضا:نه راحت باش بعد صبحونه میریما
بعد حرفش میلم به غذا کم شد وای نه
دوباره تنهایی
یعنی دوباره پرنده میره تو قفس هوففف خدا
بر این که ناراحت نشه یکم صبحونه خوردم
بعد صبحونه راه افتادیم به سمت خونه یعنی جهنم من.......
باییییی زیاد پارت دادم😉😂
#leoreza
صبح شده بود ولی من کل شبو نخوابیدم مگه میشه شبِ به این قشنگی ادم بخوابه من که نخوابیده بودم ولی پانیذ خواب بود دستم گذاشتم رو شکمش اروم اروم نوازشش میکردم
کل شبو به این فک میکردم که چقد قشنگ میشد از من حامله میشد اره
من عاشقش شده بودم اونم با یه رابطه
دلم همه چیش میخواست
دوس داشتم مال من باشه
از من بچه دار بشه
دوس نداشتم از دستش بدم به هیچ عنوان ولی
انتقامم چی میشه بابای اون باعث شد خانواده ی من بمیره حالا دیانا هیچی
کسی چه میدونست من چه عذاب هایی کشیدم
پانیذ کلا ماجراش با بقیه فرق میکرد اون ادم این حرفا نبود
اون مهربون بود دلم رحم بود
اما من چی میتونه منو ببخشه
دیگه کاری با داداششم ندارم ولی اگه سر راهم باشه خودش میدونه
من دوس نداشتم پانیذ از دست بدم
از رو تخت پاشدم رفتم یه دوش گرفتم اومدم کمد باز کردم یه تیشرت لش پوشیدم با شلوارم
پانیذ هنو خواب بود رفتم رو تخت کنارش نشستم موهاش پشت گوشش زدم بوسه ای به پیشونیش زدم
دستم گذاشتم زیر گردنش و انگشت
شصتم رو گونش نوازش وار میکشیدم
رضا:خانوم خانما پا نمیشی خسته نشدی چقدر میخوابی
لای چشاش وا کرد
رضا:اوهاا بالاخره بیدار شدی برو یه دوش بگیر سرحال شی منم میرم صبحونه رو اماده کنم
بوسی زیر گردنش زدم رفتم بیرون تا راحت باشع ......
#paniz
از اتاق رفت بیرون
این واقعا یه چیزیش شده بود رفتارش عجیب بود دیگه خدایی نکرده سرش جایی نخورده باش ولی اگه خورده باشه هم خوبه
هم میتونم از انتقام منصرفش کنم
حاضر بودم تا اخر عمرم کنارش باشم ولی هیچ اسیبی به مهشاد و مهراب نزنه
رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون
لباسی که نداشتم مجبور شدم در کمدش وا کنم همه لباساش مردونه بود یکی از تیشرت های مشکیش پوشیدم با شلوار جین خودم پوشیدم کفشم پوشیدم رفتم پایین
میز صبحونه اماده بود داشت چایی میرخت رفتم نشستم کنارم نشست
موهام پشت گوشم زدم
پانیذ:ناراحت نشی من لباست پوشیدم
رضا:نه راحت باش بعد صبحونه میریما
بعد حرفش میلم به غذا کم شد وای نه
دوباره تنهایی
یعنی دوباره پرنده میره تو قفس هوففف خدا
بر این که ناراحت نشه یکم صبحونه خوردم
بعد صبحونه راه افتادیم به سمت خونه یعنی جهنم من.......
باییییی زیاد پارت دادم😉😂
۱۲.۳k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.