felixs fate
felixs fate
نمیدونست چند دقیقه بود که میدوید ولی اینو میدونست که وارد شدنش به اون خونه شروع دوباره ای برای روز های مثل همش بود
از حیاط و در چوبی و کنده کاری شده گذشت
وقتی داشت وارد خونه میشد دوباره قلبش درد گرفت
دردی که سالها بود باهش زندگی میکرد
خدمتکاری که چندین سال بود اونجا کار میکرد با دیدن فلیکس که مثل موش آبکشیده شده بود و چشماش که سرخ شده بود سریع به سمتش رفت
_ حالتون خوبه
_ اینجا چخبره
با شدین صدایی که از راه پله میومد سرش رو بالا آورد با دیدن چهره ی مرد مقابلش دستاش رو مشت کرد
از اون صدا متنفر بود
_ پرسیدم اینجا چخبره این چه سر وضعی برای خودت درست کردی
صدای بم اون حتا فلیکس لجباز رو هم میترسوند
کاش درد قلبش میزاشت سر پا وایسه
_ توام جوابمو بده
_ فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه
_ بهت یاد ندادن وقتی بزرگتری داره باهات حرف میزنه احترامشو نگه داری
_ نه یاد ندادن . اصلا مگه بزرگتری بالای سرم بوده تو مثلا میخواستی یادم بدی ؟
_ ببین پسره ی دورگه همینجوری برای اسم من مایه ننگی دیگه لازم نیست اینکار هارو بکنی
فلیکس هیچوقت به این حرفا عادت نمیکرد
با اینکه کسی داشت این حرفو بهش میزد که فلیکس حتا ذره ای اهمیت بهش نمیداد ولی بازم شنیدن این جمله اونو ناراحت میکرد
بوم جونگ نگاهی به چشم های خیس پسر دادو ادامه داد
_ البته که از اون حرومزاده همچین چیزی در میاد و اون نقطه های روی صورتت اینو ثابت میکنه که تو هیچی جز حاصل یه همخوانی یه شبه نیستی
_ هرچی باشه به پای حرومزاده بودن تو نمیرسه مرتیکه ی مریض توی که حتا به زن و شریک زندگی خودت رحم نمیکنی نمیخواد برای زندگی من قصه بچی تویی که خودت....
با حس دردی که سمت راست صورتش حس کرد نزدیک بود بغضش پترکه ولی چیزی که بیشتر اونو ناراحت میکرد گریه های مادرش بود که کل فضای خونه رو پر کرده بود
_ بوم جونگ خواهش میکنم ولش کن بچش من از طرفش معذرت میخوام
_ مامان
_ کی میخوای تمومش کنی لی فلیکس انقدر منو عذاب نده بزار زندگیمو بکنم
فلیکس کا خشکش زده بود قدمی به عقب رفت و به بوم جونگ اشاره کرد
_ روزی که عشق احمقانت چشماتو کور کرد و اونو وارد زندگیمون کردی و اسم آرامش و از زندگیمون خط زدی چی . من تمومش کنم . کسی که باید تمومش کنه تویی البته که انتخابت از الان معلومه
_ فلیکس
_ ساکت شو مامان نمیخواد برای من ادای یه مادر دلسوز رو دربیاری ما داشتیم زندگیمون رو میکردیم مامان . بابا عاشقت بود . آنقدر عاشقت بود که به خیانتت با این عوضی فقط لبخند زد . بدون اینکه حتا چیزی بپرسم تو رو با عشقت تنها گزاشت
میخواست ادامه بده که دردی توی سینه و بازو هاش پیچید و نتونست سر پا ایسه
_ قرصاشو بیار آجوما
نمیدونست چند دقیقه بود که میدوید ولی اینو میدونست که وارد شدنش به اون خونه شروع دوباره ای برای روز های مثل همش بود
از حیاط و در چوبی و کنده کاری شده گذشت
وقتی داشت وارد خونه میشد دوباره قلبش درد گرفت
دردی که سالها بود باهش زندگی میکرد
خدمتکاری که چندین سال بود اونجا کار میکرد با دیدن فلیکس که مثل موش آبکشیده شده بود و چشماش که سرخ شده بود سریع به سمتش رفت
_ حالتون خوبه
_ اینجا چخبره
با شدین صدایی که از راه پله میومد سرش رو بالا آورد با دیدن چهره ی مرد مقابلش دستاش رو مشت کرد
از اون صدا متنفر بود
_ پرسیدم اینجا چخبره این چه سر وضعی برای خودت درست کردی
صدای بم اون حتا فلیکس لجباز رو هم میترسوند
کاش درد قلبش میزاشت سر پا وایسه
_ توام جوابمو بده
_ فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه
_ بهت یاد ندادن وقتی بزرگتری داره باهات حرف میزنه احترامشو نگه داری
_ نه یاد ندادن . اصلا مگه بزرگتری بالای سرم بوده تو مثلا میخواستی یادم بدی ؟
_ ببین پسره ی دورگه همینجوری برای اسم من مایه ننگی دیگه لازم نیست اینکار هارو بکنی
فلیکس هیچوقت به این حرفا عادت نمیکرد
با اینکه کسی داشت این حرفو بهش میزد که فلیکس حتا ذره ای اهمیت بهش نمیداد ولی بازم شنیدن این جمله اونو ناراحت میکرد
بوم جونگ نگاهی به چشم های خیس پسر دادو ادامه داد
_ البته که از اون حرومزاده همچین چیزی در میاد و اون نقطه های روی صورتت اینو ثابت میکنه که تو هیچی جز حاصل یه همخوانی یه شبه نیستی
_ هرچی باشه به پای حرومزاده بودن تو نمیرسه مرتیکه ی مریض توی که حتا به زن و شریک زندگی خودت رحم نمیکنی نمیخواد برای زندگی من قصه بچی تویی که خودت....
با حس دردی که سمت راست صورتش حس کرد نزدیک بود بغضش پترکه ولی چیزی که بیشتر اونو ناراحت میکرد گریه های مادرش بود که کل فضای خونه رو پر کرده بود
_ بوم جونگ خواهش میکنم ولش کن بچش من از طرفش معذرت میخوام
_ مامان
_ کی میخوای تمومش کنی لی فلیکس انقدر منو عذاب نده بزار زندگیمو بکنم
فلیکس کا خشکش زده بود قدمی به عقب رفت و به بوم جونگ اشاره کرد
_ روزی که عشق احمقانت چشماتو کور کرد و اونو وارد زندگیمون کردی و اسم آرامش و از زندگیمون خط زدی چی . من تمومش کنم . کسی که باید تمومش کنه تویی البته که انتخابت از الان معلومه
_ فلیکس
_ ساکت شو مامان نمیخواد برای من ادای یه مادر دلسوز رو دربیاری ما داشتیم زندگیمون رو میکردیم مامان . بابا عاشقت بود . آنقدر عاشقت بود که به خیانتت با این عوضی فقط لبخند زد . بدون اینکه حتا چیزی بپرسم تو رو با عشقت تنها گزاشت
میخواست ادامه بده که دردی توی سینه و بازو هاش پیچید و نتونست سر پا ایسه
_ قرصاشو بیار آجوما
۱.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.