فیک عشق جادو تصادف قسمت شانزدهم
وقتی از تاکسی پیدا شدی کوک دوید سمتت و ساک رو بردش تا دم خوابگاه و تو خجالتی شدی و گفتش میدونستم برمیگردی لیندا گفت ببخشید حرفم اصلا قشنگ نبودش مغدرت میخوام کوک نزدیک بود که تورو ببوسه که یکی از دوستهای از پشت پنجره داد زدش بچها لیندا اومده همه ذوق زده شدن کوک ترسید و رفتش عقب ات ا هم خندیدی کوک هم لبخند زدش
۳.۲k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.