تک پارتی:)
+عوضییییی
این تنها کلمه ای بود که میتونستم بعد از کلی تپش قلب بر اثر سوار شدن روی ترن هوایی به دوست روانیم بگم...
آروم روی سکوی کنار شهربازی نشستم و دستمو روی قفسه سینم گزاشتم تا ببینم که قلبم چقدر داره تند تند میزنه
نفس نفس میزدم و توس دلم به دوستم فحش میدادم
کنارم نشست ولی طولی نکشید که گوشیش زنگ خورد
جواب داد و با استرس از جاش بلند شد
گوشی رو سریع قط کرد
×هی.. ات من باید برم بیمارستان!
+بیمارستان؟ برای چی؟
×داداشم تصادف کرده! باید برم.. خدافظ
بعد از تموم شدن جملش سریع بدو بدو رفت و از شهربازی خارج شد و حتی نزاشت چیزی بهش بگم
روی سکو نشسته بودم و به آسمون خیره شده بودم و قصدم این بود که ده دقیقه بعب برگردم خونه
احساس کردم کسی کنارم نشسته
دست از زل زدن به اسمون کشیدم و به بغلم نگاه کردم که یه فردی رو دیدم که لباس شعبده بازی تنش بود
-سلام.. میتونم براتون شعبده بازی کنم؟
+عام.. خب، باشه!
با تعجب بهش زل زده بودم که ببینم میخواد چیکار کنه
پاشد و روبروم وایساد
کلاهشو دراورد و دستشو به داخلش برد
یه خرگوش بیرون اورد و بهم نشونش داد
خرگوش سفید و قشنگی رو که از داخلش دراورده بود گزاشت روی زمین و اون خرگوش هم بدون اینکه فرار کنه اونجا وایساد
دوباره دستشو داخل کلاهش برد و یه چاقو ازش در اورد
خرگوش رو برداشت و به همراه چاقو داخل کلاه گزاشت
با چشم های ترسناکی بهم زل زد و نیش خندی زد
این دفعه که دستشو داخل کلاهش برد، باعث شد نفسم داخل سینم حبس شه
از گوش های خرگوش گرفت و از کلاه بیرونش اورد.. ولی چیزی بابتش ترسیدم این بود که، اون خرگوش خونی بود و روی گردنش یه خراش عمیق بود
چند بار پشت سر هم پلک زدم ولی همچنان اون خرگوش خونی بود و اون پسره با لبخند وحشتناکی بهم زل زده بود
اون کلاهشو از دستش انداخت روی زمین و درحالی که خرگوش رو روی دستش نگه داشته بود، با دست های قرمز و خونی که باعث شد کراواتش هم خونی بشه درست کرد!
همچنان با ترس بهش نگاه میکردم و بی حرکت بودم... ولی اون فردی نبود که اروم بمونه، اینو توی چند ثانیه با دیدن این صحنه میشه فهمید
و بعد از گفتن جمله" حالا نوبت توعه" بهم حمله کرد...!
پایان؟!:)
این تنها کلمه ای بود که میتونستم بعد از کلی تپش قلب بر اثر سوار شدن روی ترن هوایی به دوست روانیم بگم...
آروم روی سکوی کنار شهربازی نشستم و دستمو روی قفسه سینم گزاشتم تا ببینم که قلبم چقدر داره تند تند میزنه
نفس نفس میزدم و توس دلم به دوستم فحش میدادم
کنارم نشست ولی طولی نکشید که گوشیش زنگ خورد
جواب داد و با استرس از جاش بلند شد
گوشی رو سریع قط کرد
×هی.. ات من باید برم بیمارستان!
+بیمارستان؟ برای چی؟
×داداشم تصادف کرده! باید برم.. خدافظ
بعد از تموم شدن جملش سریع بدو بدو رفت و از شهربازی خارج شد و حتی نزاشت چیزی بهش بگم
روی سکو نشسته بودم و به آسمون خیره شده بودم و قصدم این بود که ده دقیقه بعب برگردم خونه
احساس کردم کسی کنارم نشسته
دست از زل زدن به اسمون کشیدم و به بغلم نگاه کردم که یه فردی رو دیدم که لباس شعبده بازی تنش بود
-سلام.. میتونم براتون شعبده بازی کنم؟
+عام.. خب، باشه!
با تعجب بهش زل زده بودم که ببینم میخواد چیکار کنه
پاشد و روبروم وایساد
کلاهشو دراورد و دستشو به داخلش برد
یه خرگوش بیرون اورد و بهم نشونش داد
خرگوش سفید و قشنگی رو که از داخلش دراورده بود گزاشت روی زمین و اون خرگوش هم بدون اینکه فرار کنه اونجا وایساد
دوباره دستشو داخل کلاهش برد و یه چاقو ازش در اورد
خرگوش رو برداشت و به همراه چاقو داخل کلاه گزاشت
با چشم های ترسناکی بهم زل زد و نیش خندی زد
این دفعه که دستشو داخل کلاهش برد، باعث شد نفسم داخل سینم حبس شه
از گوش های خرگوش گرفت و از کلاه بیرونش اورد.. ولی چیزی بابتش ترسیدم این بود که، اون خرگوش خونی بود و روی گردنش یه خراش عمیق بود
چند بار پشت سر هم پلک زدم ولی همچنان اون خرگوش خونی بود و اون پسره با لبخند وحشتناکی بهم زل زده بود
اون کلاهشو از دستش انداخت روی زمین و درحالی که خرگوش رو روی دستش نگه داشته بود، با دست های قرمز و خونی که باعث شد کراواتش هم خونی بشه درست کرد!
همچنان با ترس بهش نگاه میکردم و بی حرکت بودم... ولی اون فردی نبود که اروم بمونه، اینو توی چند ثانیه با دیدن این صحنه میشه فهمید
و بعد از گفتن جمله" حالا نوبت توعه" بهم حمله کرد...!
پایان؟!:)
۱۶.۹k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.