"جانشینان لجباز۱"
"جانشینان لجباز"
پارت1
تهیونگ ویو:
ساعتم مشکیم که چند روز پیش خریده بودمش بستم یه ساعت دیجیتالی بود که صفحش میدرخشید از بین ادکلنا یه ادکلن که داخل ظرف نسبتا کوچیک و شیکی بود برداشتم این بوی مورد علاقم بود بوی تلخ و نسبتا سردی داشت
قبل از رفتن از قفسهی مشروبا یه شراب چهل ساله برداشتم و یه پیک ریختم و سر کشیدم اصلا چشم دیدن اون دختره ی افاده ای رو نداشتم امروز روز جشن نامزدی
میهی"خواهر کوچیک تر تهیونگ" و یونجون برادر اون دخترهی سرد و نکبت بود
پ.ن:بله درست حدس زدید منظورم عضو تیاکستی یونجون خودمونه!
نزدیکای ساعت هفت بود هوا داشت تاریک میشد من زودتر از مهمونا میرفتم تا مطمئن بشم توی عروسی خواهرم همچی به نحو احسنت باشه
ا.ت خیلی دقیق داشت لیست کار ها و تجهیزات و خوراکیای مهمونی رو چک میکرد و با کفشای مشکیش که 10 سانت پاشنه داشت روی زمین مرمری تالار که تم دارک داشت قدم میزد و با هر قدمش هیاهو ها تبدیل به سکوتی مرگبار میشد .....
بعد از مدتی طولانی بالاخره چک کردن لیست تموم شد و تغریبا همشون تیک خورده بود فقط یه سری ریز کاری مونده بود چشمای خمارشو بست و گردنشو آروم به چپ راست تکون داد وقتی سرشو بالا آورد نفس ها حبس شد حتی عرق سرد کارکنان هم جرعت پایین اومدم نداشت تا مبادا صدایی ایجاد کنه نگاه سردی به دور و برش انداخت و اخماشو ریخت با دستش به مسئول تدارکات آقای گوم هان اشاره کرد که بیاد پیشش.
مرد بینوا با ترس سریع یه طرفش دوید: خانم چوی.... م.م.م.مشکلی پیش اومده؟
ا.ت نگاهشو به سمتش برگردوند و آروم زمزمه کرد:مگه نگفتم تم باید مشکی سفید باشه ؟
آقای گوم هان عینک ته استکانیش رو روی دماغش جابهجا کرد و نگاهی به دور برش انداخت دستی روی سرش که وسط موهاش ریخته بود کشید: ولی خانم چوی تم که سفید مشکیه!
ا.ت دستشو توی موهای سیاهش که اتوش کرده بود کرد و درحالی که چشماش رو روی هم فشار میداد گفت آقای گوم هان! شما تازگی ها کور رنگی هم پیدا کردی؟(باداد)
این سیاه نیست! این طوسیه! مگه کفنه که این رنگیه؟ این رنگ فاکی رو کی به اسم مشکی صدا میزنه!!!!
صدای قدم های سریع و اون بوی عطر آشنا میومد
+فقط همینو کم داشتیم.....
تهیونگ جلو ا.ت ایستاد و اخماشو ریخت:
چه خبرته خانم چوی سلیطه؟
+خودت نگاه کن آقای کیم احمق!(باداد)
تهیونگ نگاهی به دور برش کرد.....:شما درکی از تفاوت رنگ ها دارید؟ این رنگ ت*می چیهههههه؟
هر دو با هم به پیشونیشون زدن و به آقای گوم زل زدن.... ا.ت کنترلشو از دست داد و تفنگشو از تو کمرش که کلی اسلحه دیگه هم اونجا جاساز داشت بیرون کشید و کتشو دراورد: دیگه اون روی سگمو بالا آوردی! چهار ساعت بیشتر تا مهمونی نموده! چطوری این تالار فاکی رو درست کنم!!!!!
......
صدای تفنگ توی تالار پیچید.....
پارت1
تهیونگ ویو:
ساعتم مشکیم که چند روز پیش خریده بودمش بستم یه ساعت دیجیتالی بود که صفحش میدرخشید از بین ادکلنا یه ادکلن که داخل ظرف نسبتا کوچیک و شیکی بود برداشتم این بوی مورد علاقم بود بوی تلخ و نسبتا سردی داشت
قبل از رفتن از قفسهی مشروبا یه شراب چهل ساله برداشتم و یه پیک ریختم و سر کشیدم اصلا چشم دیدن اون دختره ی افاده ای رو نداشتم امروز روز جشن نامزدی
میهی"خواهر کوچیک تر تهیونگ" و یونجون برادر اون دخترهی سرد و نکبت بود
پ.ن:بله درست حدس زدید منظورم عضو تیاکستی یونجون خودمونه!
نزدیکای ساعت هفت بود هوا داشت تاریک میشد من زودتر از مهمونا میرفتم تا مطمئن بشم توی عروسی خواهرم همچی به نحو احسنت باشه
ا.ت خیلی دقیق داشت لیست کار ها و تجهیزات و خوراکیای مهمونی رو چک میکرد و با کفشای مشکیش که 10 سانت پاشنه داشت روی زمین مرمری تالار که تم دارک داشت قدم میزد و با هر قدمش هیاهو ها تبدیل به سکوتی مرگبار میشد .....
بعد از مدتی طولانی بالاخره چک کردن لیست تموم شد و تغریبا همشون تیک خورده بود فقط یه سری ریز کاری مونده بود چشمای خمارشو بست و گردنشو آروم به چپ راست تکون داد وقتی سرشو بالا آورد نفس ها حبس شد حتی عرق سرد کارکنان هم جرعت پایین اومدم نداشت تا مبادا صدایی ایجاد کنه نگاه سردی به دور و برش انداخت و اخماشو ریخت با دستش به مسئول تدارکات آقای گوم هان اشاره کرد که بیاد پیشش.
مرد بینوا با ترس سریع یه طرفش دوید: خانم چوی.... م.م.م.مشکلی پیش اومده؟
ا.ت نگاهشو به سمتش برگردوند و آروم زمزمه کرد:مگه نگفتم تم باید مشکی سفید باشه ؟
آقای گوم هان عینک ته استکانیش رو روی دماغش جابهجا کرد و نگاهی به دور برش انداخت دستی روی سرش که وسط موهاش ریخته بود کشید: ولی خانم چوی تم که سفید مشکیه!
ا.ت دستشو توی موهای سیاهش که اتوش کرده بود کرد و درحالی که چشماش رو روی هم فشار میداد گفت آقای گوم هان! شما تازگی ها کور رنگی هم پیدا کردی؟(باداد)
این سیاه نیست! این طوسیه! مگه کفنه که این رنگیه؟ این رنگ فاکی رو کی به اسم مشکی صدا میزنه!!!!
صدای قدم های سریع و اون بوی عطر آشنا میومد
+فقط همینو کم داشتیم.....
تهیونگ جلو ا.ت ایستاد و اخماشو ریخت:
چه خبرته خانم چوی سلیطه؟
+خودت نگاه کن آقای کیم احمق!(باداد)
تهیونگ نگاهی به دور برش کرد.....:شما درکی از تفاوت رنگ ها دارید؟ این رنگ ت*می چیهههههه؟
هر دو با هم به پیشونیشون زدن و به آقای گوم زل زدن.... ا.ت کنترلشو از دست داد و تفنگشو از تو کمرش که کلی اسلحه دیگه هم اونجا جاساز داشت بیرون کشید و کتشو دراورد: دیگه اون روی سگمو بالا آوردی! چهار ساعت بیشتر تا مهمونی نموده! چطوری این تالار فاکی رو درست کنم!!!!!
......
صدای تفنگ توی تالار پیچید.....
۱۱۲.۷k
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.