مافیای عاشقpart8
مافیای عاشقPart8
همینطوری برای خودمون تو جنگل میگشتیم تا به یه جایی برسیم
جی هوپ:کجا بودی دختر،میدونی چق دنبالت گشتم
هایون:پیش عمو مافیا بودم
جی هوپ:عمو مافیا کدوم خریه دیگ؟
هایون:کوک
جی هوپ:چییییییی(داد)
هایون:چته آروم باش
جی هوپ:اونجا چی کار میکردی
هایون:ب گفتا خودش منو اسیر خودش کرده
جی هوپ:یعنی چی الان میخای چی کنی؟
هایون:لوش میدم
جی هوپ:ب کی
هایون:پلیس
جی هوپ:مطمینی
هایون:آره چرا؟
جی هوپ:چون چ بگیرنش چ نگیرنش بالاخره میفهمن یا خود کوک لو میده ک دوس پسرا تو و تو از چشمشون میوفتی
جیهوپ:بنظرم چند روز برو خارج پیش عمو
هایون:واقعا نمیدونم چ کنم حالا یکاریش میکنم
جی هوپ:خب همین جا وایس تا من برم یجایی ببینم آنتن میاد زنگ بزنم کمک
هایون:باش.
پرش زمانی به چند ساعت قبل
جونگ کوک ویو
واقعا کجا میتونه رفته نمیدونم باید چیکار کنم چطور دنبالش بگردم آخه چطوری از پنجره رفته ارتفاعش زیاد بود خیلی هم دلم واسش تنگ شده بودم ولی کی میتونست احساسات ام رو بیان کنه به کسی ک اولین لبخند ام و زدم اون بود اون بود که دنیام و قشنگ تر کرد نمیشه ازش دست بکشم تسلیم نمیشم اون مال منه و میمونه...........
از زبون ادمین:کی میتونست بفهمه چق اون واسش مهمه چق دوسش داره کی فکرشو میکرد جئون جونگ کوک معروف و سنگ دل عاشق دختری باهوش و جذاب بشه و دنیاشو رنگی کنه و تغییر بده
این ها حرف هایی بودن تو ذهن و افکار کوک رژه میرفتن داشت تمام مدت با خودش حرف میزده اما صدای در مانع ادامه دادن افکارش شد و اونو از دنیای افکار کشید بیرون
جونگ کوک طوری که تو اتاق رو صندلی و روبه پنجره بزرگ تو اتاقش که اتاقش و جذاب کرده بود و ویوی خیلی جذابی داشت
نشسته بود بدون اینکه برگرده گفت
جونگ کوک:بیا داخل
جکسون:قربان
جونگ کوک:چیشد
جکسون:قربان خبر خوبی دارم
جونگ کوک:بگو
جکسون:یسری از نگهبان ها تونستن خانم جعون رو پیداش کنن و تعقیبش کنن ولی مثل اینکه با کسی بود
جونگ کوک با قیافه ای که انگار دنیارو بهش دادن از صندلی برگشت
جونگ کوک:کجا؟؟؟کی؟؟؟؟
جکسون:......................................
جونگ کوک:چیییییی؟؟؟ مگه میشه چطور فرار کردهههههه(داد)
جکسون:قربان نگهبان رو به بهونه غذا کشونده و بعد بیهوشش کرده
جونگ کوک:نه نمیتونه از دست بره
جکسون:قربان یه خبر دیگه هم دارم
جونگ کوک:دیگ چی؟
جکسون:پلیس داره پرونده ی پدر هایون خانم رو باز میکنه تا همینجاشم خیلی بود اگه ی مدرک دیگه پیدا کنه میفهمن ما بودیم
جونگ کوک:چی؟
جونگ کوک:جکسون برو بیرون(داد)
جکسون نمیدونست باید چیکار کنه گمراه شده بود ولی اینو خوب میدونست تنهایی برای آدم خیلی بهتره پس تنها کاری ک انجام داد تزییم کردن بود و رفت
همینطوری برای خودمون تو جنگل میگشتیم تا به یه جایی برسیم
جی هوپ:کجا بودی دختر،میدونی چق دنبالت گشتم
هایون:پیش عمو مافیا بودم
جی هوپ:عمو مافیا کدوم خریه دیگ؟
هایون:کوک
جی هوپ:چییییییی(داد)
هایون:چته آروم باش
جی هوپ:اونجا چی کار میکردی
هایون:ب گفتا خودش منو اسیر خودش کرده
جی هوپ:یعنی چی الان میخای چی کنی؟
هایون:لوش میدم
جی هوپ:ب کی
هایون:پلیس
جی هوپ:مطمینی
هایون:آره چرا؟
جی هوپ:چون چ بگیرنش چ نگیرنش بالاخره میفهمن یا خود کوک لو میده ک دوس پسرا تو و تو از چشمشون میوفتی
جیهوپ:بنظرم چند روز برو خارج پیش عمو
هایون:واقعا نمیدونم چ کنم حالا یکاریش میکنم
جی هوپ:خب همین جا وایس تا من برم یجایی ببینم آنتن میاد زنگ بزنم کمک
هایون:باش.
پرش زمانی به چند ساعت قبل
جونگ کوک ویو
واقعا کجا میتونه رفته نمیدونم باید چیکار کنم چطور دنبالش بگردم آخه چطوری از پنجره رفته ارتفاعش زیاد بود خیلی هم دلم واسش تنگ شده بودم ولی کی میتونست احساسات ام رو بیان کنه به کسی ک اولین لبخند ام و زدم اون بود اون بود که دنیام و قشنگ تر کرد نمیشه ازش دست بکشم تسلیم نمیشم اون مال منه و میمونه...........
از زبون ادمین:کی میتونست بفهمه چق اون واسش مهمه چق دوسش داره کی فکرشو میکرد جئون جونگ کوک معروف و سنگ دل عاشق دختری باهوش و جذاب بشه و دنیاشو رنگی کنه و تغییر بده
این ها حرف هایی بودن تو ذهن و افکار کوک رژه میرفتن داشت تمام مدت با خودش حرف میزده اما صدای در مانع ادامه دادن افکارش شد و اونو از دنیای افکار کشید بیرون
جونگ کوک طوری که تو اتاق رو صندلی و روبه پنجره بزرگ تو اتاقش که اتاقش و جذاب کرده بود و ویوی خیلی جذابی داشت
نشسته بود بدون اینکه برگرده گفت
جونگ کوک:بیا داخل
جکسون:قربان
جونگ کوک:چیشد
جکسون:قربان خبر خوبی دارم
جونگ کوک:بگو
جکسون:یسری از نگهبان ها تونستن خانم جعون رو پیداش کنن و تعقیبش کنن ولی مثل اینکه با کسی بود
جونگ کوک با قیافه ای که انگار دنیارو بهش دادن از صندلی برگشت
جونگ کوک:کجا؟؟؟کی؟؟؟؟
جکسون:......................................
جونگ کوک:چیییییی؟؟؟ مگه میشه چطور فرار کردهههههه(داد)
جکسون:قربان نگهبان رو به بهونه غذا کشونده و بعد بیهوشش کرده
جونگ کوک:نه نمیتونه از دست بره
جکسون:قربان یه خبر دیگه هم دارم
جونگ کوک:دیگ چی؟
جکسون:پلیس داره پرونده ی پدر هایون خانم رو باز میکنه تا همینجاشم خیلی بود اگه ی مدرک دیگه پیدا کنه میفهمن ما بودیم
جونگ کوک:چی؟
جونگ کوک:جکسون برو بیرون(داد)
جکسون نمیدونست باید چیکار کنه گمراه شده بود ولی اینو خوب میدونست تنهایی برای آدم خیلی بهتره پس تنها کاری ک انجام داد تزییم کردن بود و رفت
۱۱.۱k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.