رمان قلب سیاه 🖤

رمان قلب سیاه 🖤
Part15

#دیانا

رفتم حاضر شدم کانسیلر خط چشم ریمیل برق لب
شلوار مام استایل تیشرت لش بنفش کلاه باکت سیاه

20 مین بعد ارسلان رسید زنگ زد رفتم پایین سوار ماشین شدم
سلام خوبی
ارسلان : خوبم مرسی تو خوبی
کجا بریم
دیانا: بریم یسری وسایل خونه بخرم بعد بریم خونه مامانم اینا وسایلام بیارم
ارسلان: اوک
رسیدیم به بازار
ارسلان: این ساعت پایه دار سفید خوبه؟
دیانا: ن رنگ مبلم توسی هس فرش هام هم یه رنگ های توسی توشه میخام یکم توسی باشه
ارسلان: ببین این اوکیه دیگ پایه اش سفیده خود ساعته توسی
دیانا: آره خوشگله نگین های دورش هم خوشگله
ساعت میز ناهار خوری پنکه اسپیلت تلویزیون وسایل دیزاین و...
خریدیم وسایلا با وانت فرستادیم خونه
ساعت 3 بود
ارسلان: بریم ناهار بخوریم
دیانا: آره منم گرسنمه
ارسلان : کجا بریم؟
دیانا:بریم یه جایی پیدا میکنیم
راه افتادیم
دیانا وایسا این رستوران به نظر خوشگله
ارسلان : اوک
دیانا: مرسی
ارسلان: خاهش
پارک کردیم رفتیم داخل رستوران

نشستیم رو صندلی
پیش خدمت: بفرمایید منو هر چی خواستید بگید بیارم خدمتتون
دیانا: مرسی من استیک و سالاد فصل و نوشابه
ارسلان: منم میگو سوخاری ژله نوشابه
پیش خدمت : چشم میارم خدمتتون
بعد از 20 مین غذاها حاضر شد
ارسلان: من میرم غذارو تحویل بگیرم
دیانا: اوک
ارسلان رفت غذا هارو تحویل بگیره که یهو...
لایک 25
کام 19