🍃[The life]
قدم ب قدم، مو ب مو، لحظه ب لحظه... هر ثانیه ک میگذره ب قدم های آخر نزدیک میشیم. ب آخر دنیایی ک زمانی میزبان موجودی ب نام انسان بوده. اما مهمون های بعدی چی هستن؟ تا چ زمانی هستن؟ اصلا بعدی ای وجود داره؟ کسی چ میدونه!؟ خب وقتی بیشتر فک میکنم میبینم این اونقدرا هم ارزش نداره اینک چ زمانی خواهیم مرد! چ زمانی استخوان هایمان خواهد پوسید! و چ زمانی درختی از درونمان سر در میاورد! چیزی ک مهمه اینه ک در لحظه ی آخر در ثانیه آخر ادمایی ک بهشون فکر میکنی چ کسایی هستن؟! چ کسایی ذهنتو درگیر میکنن؟! کسایی ک باعث میشن بخاطرشون چنگ بزنی ب این دنیای لعنتی و بجنگی تا بتونی برای ی بار دیگ عم ک شده کنارشون ی نفس عمیق بکشی و تو دنیایی ک هنوز ب تو تعلق داره قدم بزنی، بدویی، دستات رو باز کنی و باد رو حس کنی، گرمای خورشید رو حس کنی و برای حداقل آخرین بار بغلشون کنی!:)
اما این برای منی ک حتی هویت دقیق خودم رو نمیدونم و ی همچین کسایی رو تو زندگیم ندیدم هم معنی ای داره؟ "بیخیال دیوونه بابابزرگت کشکه پس؟" نمیدونم شاید حالا جدا از اون، کسیو ندارم... فقط میدونم ک میخوام بجنگم میخوام زنده بمونم حتی اگه اخرالزمان از راه برسه، حتی اگه همین امروز باشه اره من ب اینده ای موفق میرسم حتی اگه جزئی از اخرالزمانی باشم ک مردم رو درنده میکنه حتی اگه کل دنیا هم بر علیه هم بشن بازم ب سمت رویاهام میدوئم و شده با جرثقیل از روی همشون رد میشم!
+اره با جرثقیل از روشون رد میشمم!! (با صدای بلند)
_هوی خانم برو راهو بند اوردی (ی مرده میزنه ب پشتش)
+ عاااا ببخشید معذرت میخوام
×این چشه؟ ( ی زنه با صدای اروم🗿)
×دیوونس انگار بیا اینور ( ی زن دیگ دست بچشو میکشه و میبره🗿👌)
+ معذرت میخوام واقعا بفرمایید "خاک تو سرت بدبخت اخه وسط خیابون جای عر زدنه!؟"
(همه هجوم بردن اونور خیابون)
امروز واقعا روز عجیبیه اون از صب و اینم از الان ک اینطوری ضایع شدم... دلشوره ی بدی دارم. "اره میخواستی از رو مردم با جرثقیل رد شی🗿" هی بند دهنتو "من تو ذهنتم بدبخت" بیخیال یونجی امروز اولین روز کاریته و تو باید تو حال زندگی کنی ن تو ذهنت اینجا فقط و فقط چرت و پرت وجود داره و ب هیچی نمیرسونتت همین!
_ واااو چ ساختمونی! واقعا میشه ی روز منم ازین بدبختی نجات پیدا کنم؟ هی بیخیال دختر اینا همش حرفه... (وارد شرکت شد)
ب محض اینک وارد شرکت شدم با موجی از صدای ادمایی ک داشتن برای ساختن ی اینده ی پر نور، پر پول و پر نشاط تلاش میکردن روبرو شدم. البت ی سریاشونم میخورد زن و بچه داشته باشن ک در این صورت اونا دارن واس اینده ی بچه هاشون و ساختن زندگی ای خوب برای خانوادشون کار میکنن:| دختری خوش هیکل و دیدم ک پشت ی میز کاری نشسته بود و جعمیتی دورشو گرفته بودن ب چتری هاش ک بخاطر عرق رو پیشونیش ب هم چسبیده بودن دقت کردم، چ رنگ موی خوشگلی! ینی فقط منم ک انقد زش...
(ی پسره_)
_کیم یونجی؟
+هاع
برگشتمو ی نگاهی ب پشت سرم کردم و دنبال صاحب صدا گشتم ک با چهره ای اشنا روبرو شدم.
+عااا تو...
_منم یوجین نشناختی؟؟
+یو...جین...؟
_هعی مث همیشه فراموش کاری دوران دبیرستانم همین بودی واقعا ک... (رفت ب سمت اسانسور)
یو....جین؟ یو.....جین.... چیی یوجین!!
+هی لی یوجین وایسااا (با صدای تقریبا بلند دویید سمت یوجین)
(توجهی نکرد. چص الکی🗿😐)
+لی یوجین با توعمم (با داد. سرعتشو بیشتر کرد)
*همه برگشتن سمت یونجی
_چیشد اسممو یادت اومد؟😂(برگشت و تک خنده ای زد)
+ی چ...ی رو می...دو...نستی؟ ( در حال نفس نفس زدن🗿)
_چی؟
+این...ک توعم هنوز ... همونقدر چصی و ی دن..ده ای🗿
_اره چطور؟
+هی بیخیال ابرومو روز اولی بردی هیچی نشده تبدیل شدم ب انگشت نمای همه!😐(اروم زد ب شونه ی یوجین)
_اوووو مونده حالا اون دختری ک من میشناسم ی داستانی ب پا میکنه بیا و ببین😂(خنده) البت اگه تغییر نکرده باشی...
+کتک میخوای یارو؟ (گارد گرفت👌😐)
_اوه ببخشید تاریک بود ریشاتو ندیدم! حالا میای بریم بالا؟ رئیس فرستادم پایین ک پیدات کردم ببرمت بالا.
+وای خدا بخیر کنه (دستی ب موهاش کشید)
_نگران نباش ادم خوبیه (دست یونجی رو گرفت و باهم سمت اسانسور رفتن)
(خبب این از پارت اول واقعا امیدوارم خوب در بیاد هر مشکلی داره رو بگین ک بتونم ی چیز خوب در بیارم ازش:] برگام این همه رو من نوشتم؟!😂)
اما این برای منی ک حتی هویت دقیق خودم رو نمیدونم و ی همچین کسایی رو تو زندگیم ندیدم هم معنی ای داره؟ "بیخیال دیوونه بابابزرگت کشکه پس؟" نمیدونم شاید حالا جدا از اون، کسیو ندارم... فقط میدونم ک میخوام بجنگم میخوام زنده بمونم حتی اگه اخرالزمان از راه برسه، حتی اگه همین امروز باشه اره من ب اینده ای موفق میرسم حتی اگه جزئی از اخرالزمانی باشم ک مردم رو درنده میکنه حتی اگه کل دنیا هم بر علیه هم بشن بازم ب سمت رویاهام میدوئم و شده با جرثقیل از روی همشون رد میشم!
+اره با جرثقیل از روشون رد میشمم!! (با صدای بلند)
_هوی خانم برو راهو بند اوردی (ی مرده میزنه ب پشتش)
+ عاااا ببخشید معذرت میخوام
×این چشه؟ ( ی زنه با صدای اروم🗿)
×دیوونس انگار بیا اینور ( ی زن دیگ دست بچشو میکشه و میبره🗿👌)
+ معذرت میخوام واقعا بفرمایید "خاک تو سرت بدبخت اخه وسط خیابون جای عر زدنه!؟"
(همه هجوم بردن اونور خیابون)
امروز واقعا روز عجیبیه اون از صب و اینم از الان ک اینطوری ضایع شدم... دلشوره ی بدی دارم. "اره میخواستی از رو مردم با جرثقیل رد شی🗿" هی بند دهنتو "من تو ذهنتم بدبخت" بیخیال یونجی امروز اولین روز کاریته و تو باید تو حال زندگی کنی ن تو ذهنت اینجا فقط و فقط چرت و پرت وجود داره و ب هیچی نمیرسونتت همین!
_ واااو چ ساختمونی! واقعا میشه ی روز منم ازین بدبختی نجات پیدا کنم؟ هی بیخیال دختر اینا همش حرفه... (وارد شرکت شد)
ب محض اینک وارد شرکت شدم با موجی از صدای ادمایی ک داشتن برای ساختن ی اینده ی پر نور، پر پول و پر نشاط تلاش میکردن روبرو شدم. البت ی سریاشونم میخورد زن و بچه داشته باشن ک در این صورت اونا دارن واس اینده ی بچه هاشون و ساختن زندگی ای خوب برای خانوادشون کار میکنن:| دختری خوش هیکل و دیدم ک پشت ی میز کاری نشسته بود و جعمیتی دورشو گرفته بودن ب چتری هاش ک بخاطر عرق رو پیشونیش ب هم چسبیده بودن دقت کردم، چ رنگ موی خوشگلی! ینی فقط منم ک انقد زش...
(ی پسره_)
_کیم یونجی؟
+هاع
برگشتمو ی نگاهی ب پشت سرم کردم و دنبال صاحب صدا گشتم ک با چهره ای اشنا روبرو شدم.
+عااا تو...
_منم یوجین نشناختی؟؟
+یو...جین...؟
_هعی مث همیشه فراموش کاری دوران دبیرستانم همین بودی واقعا ک... (رفت ب سمت اسانسور)
یو....جین؟ یو.....جین.... چیی یوجین!!
+هی لی یوجین وایسااا (با صدای تقریبا بلند دویید سمت یوجین)
(توجهی نکرد. چص الکی🗿😐)
+لی یوجین با توعمم (با داد. سرعتشو بیشتر کرد)
*همه برگشتن سمت یونجی
_چیشد اسممو یادت اومد؟😂(برگشت و تک خنده ای زد)
+ی چ...ی رو می...دو...نستی؟ ( در حال نفس نفس زدن🗿)
_چی؟
+این...ک توعم هنوز ... همونقدر چصی و ی دن..ده ای🗿
_اره چطور؟
+هی بیخیال ابرومو روز اولی بردی هیچی نشده تبدیل شدم ب انگشت نمای همه!😐(اروم زد ب شونه ی یوجین)
_اوووو مونده حالا اون دختری ک من میشناسم ی داستانی ب پا میکنه بیا و ببین😂(خنده) البت اگه تغییر نکرده باشی...
+کتک میخوای یارو؟ (گارد گرفت👌😐)
_اوه ببخشید تاریک بود ریشاتو ندیدم! حالا میای بریم بالا؟ رئیس فرستادم پایین ک پیدات کردم ببرمت بالا.
+وای خدا بخیر کنه (دستی ب موهاش کشید)
_نگران نباش ادم خوبیه (دست یونجی رو گرفت و باهم سمت اسانسور رفتن)
(خبب این از پارت اول واقعا امیدوارم خوب در بیاد هر مشکلی داره رو بگین ک بتونم ی چیز خوب در بیارم ازش:] برگام این همه رو من نوشتم؟!😂)
۱۹.۴k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.