کیمیاگر p1
کیمیاگر p1
^ویو جیمین^
سلام. من پارک جیمینم، مدیر یه شرکت معتبر . من با پدرم زندگی میکنم و ۲۱ سالمه (مثلا دیگه!..)
پدرم منشی یه مافیای خیییلی معروف و پولدار به نام کیم تهیونگه. اون ۳۲ سالشه (و دوباره مثلا دیگه..)
پدرم میگه که هیچ وقت نزدیکش نشم چون که همیشه مسته و ازش کارهای غیر عادی بر میاد.
امروز قراره با پدرم بریم به عمارتش.
اونجوری که پدرم میگه ظاهرا خیلی عمارت بزرگی داره.
*یک ساعت بعد*
بالاخره رسیدیم به عمارتش.
ساچی واووو ، پشمانممممم. چه عمارتی داره ها! (عکسش و میزارم)
وارد عمارت شدیم.
*بابای جیمین و ب.ج میزارم*
ب.ج: جیمین از جات تکون نخور، اون واقعا خطرناکه. باشه؟
جیمین: باشه پدر.
ب.ج: آفرین پسر جون.
آجوما: آقای پارک بالاخره اومدین؟ ارباب خیلی وقته که منتظرتون بودن.
ب.ج: معذرت میخوام، ایشون الان کجا هستن؟
آجوما: دارن میان پایین. ایشون کی هستن؟
ب.ج: اوو بله، ایشون پسرم هستن. پارک جیمین.
جیمین: سلام.
آجوما: سلام پسر جان!
درحال صحبت بودیم که صدای پای کسی رو از پله ها شنیدم، اون تهیونگ بود! عجب تیپی زده بود. (اسلاید بعد)
مشخص بود که خیلی خشنه!
آدم میترسه نگاش میکنه!
تهیونگ: آقای پارک خیلی خیلی دیر کردین. این برای اولین باره! چرا ؟
ب.ج: معذرت میخوام آقای کیم، باید پسرم و میاووردم.
تهیونگ: ایشون پسرتون هستن؟
ب.ج: بله قربان.
تهیونگ: اسمت چیه؟
جیمین: جی.جیمین..پارک جیمین.
تهیونگ: چند سالته؟
جیمین: ۲۱ سالمه.
تهیونگ: کجا کار میکنی؟
جیمین: مدیر یه شرکت خصوصی هستم.
تهیونگ: از امروز توی عمارت من کار میکنی!
ب.ج و جیمین: چیییی؟
تهیونگ: من دوست ندارم یه حرف و چند بار تکرار کنم. آجوما اتاق جیمین و بهش نشون بده و قوانین و هم بهش بگو.
آجوما: بله ارباب.
جیمین: اما...من.
تهیونگ: هیشششش..حرف نباشه. ارباب این عمارت منم و من دستور میدم که کی آب بخوره کی بمیره! شیفهم شد؟
جیمین: اوهوم.
تهیونگ: نشنیدم (داد)
جیمین: ب.بله ارباب.
تهیونگ: خوبه. آقای پارک باید بریم. آجوما تو هم برو به کارت برس.
ب.ج: بریم ارباب. جیمین هواست به خودت باشه.
جیمین: چشم پدر.
آجوما: بیا بریم پسر جون.
آجوما دستم و گرفت و من و برد داخل یه اتاق بزرگ. این اتاقه واسه من بود؟ (اسلاید بعد)
عجب دکوری، عجب تختی. کمدش چقدر بزرگه؟ حتما کلی لباس توشه.
آجوما: گوش کن پسر جون. ارباب روی قوانین خونه خیلی حساسه، اگر به حرفاش گوش ندی تنبیه میشی.
جیمین: تنبیه؟ چجور تنبیهی؟
آجوما: نمیدونم. هر شب ساعت ۹ باید توی تخت باشی، ساعت ۶ شام میخوریم، صبح ساعت ۷ باید بیدار شده باشی و سر میز صبحانه باشی. از عمارت بیرون نمیری، اگر ارباب دستور دادن باید از دستورشون پی روی کنی. آها...هیچ وقت بدون اجازه وارد اتاق ارباب نمیری. و حرف روی حرفشون نمیزاری.
جیمین: تموم شد؟
آجوما: بله، حالا لباست و در بیار و بیا کمک من.
جیمین: بله، اممم ببخشید من شما رو چی باید صدا کنم؟
آجوما: میتونی من و آجوما صدا کنی.
جیمین: یه سوال دیگه. شما کیه ارباب میشین؟
آجوما: دایه ارباب.
جیمین: چند سال اینجا زندگی میکنید؟
آجوما: ۶۵ سال.. دیگه سوال نپرس.
جیمین: چشم، معذرت میخوام.
آجوما: من به خاطر خودت گفتم تا عادت نکنی، چون ارباب دوس ندارن که کسی مدام سوال ازشون بپرسه.
جیمین: بله. الان میام پایین.
آجوما: باشه پس، من پایین منتظرتم.
جیمین: بله.
آجوما رفت و منم روی تخت ولو شدم.
هووووو.
چرا باید اینجا من زندگی کنم؟
بیخیال.
رفتم سراغ کمد لباسا ، چقدر لباس اون تو بود. یکیشو برداشتم و پوشیدم و رفتم پایین (اسلاید بعد)
*فلش بک به شب*
....
^ویو جیمین^
سلام. من پارک جیمینم، مدیر یه شرکت معتبر . من با پدرم زندگی میکنم و ۲۱ سالمه (مثلا دیگه!..)
پدرم منشی یه مافیای خیییلی معروف و پولدار به نام کیم تهیونگه. اون ۳۲ سالشه (و دوباره مثلا دیگه..)
پدرم میگه که هیچ وقت نزدیکش نشم چون که همیشه مسته و ازش کارهای غیر عادی بر میاد.
امروز قراره با پدرم بریم به عمارتش.
اونجوری که پدرم میگه ظاهرا خیلی عمارت بزرگی داره.
*یک ساعت بعد*
بالاخره رسیدیم به عمارتش.
ساچی واووو ، پشمانممممم. چه عمارتی داره ها! (عکسش و میزارم)
وارد عمارت شدیم.
*بابای جیمین و ب.ج میزارم*
ب.ج: جیمین از جات تکون نخور، اون واقعا خطرناکه. باشه؟
جیمین: باشه پدر.
ب.ج: آفرین پسر جون.
آجوما: آقای پارک بالاخره اومدین؟ ارباب خیلی وقته که منتظرتون بودن.
ب.ج: معذرت میخوام، ایشون الان کجا هستن؟
آجوما: دارن میان پایین. ایشون کی هستن؟
ب.ج: اوو بله، ایشون پسرم هستن. پارک جیمین.
جیمین: سلام.
آجوما: سلام پسر جان!
درحال صحبت بودیم که صدای پای کسی رو از پله ها شنیدم، اون تهیونگ بود! عجب تیپی زده بود. (اسلاید بعد)
مشخص بود که خیلی خشنه!
آدم میترسه نگاش میکنه!
تهیونگ: آقای پارک خیلی خیلی دیر کردین. این برای اولین باره! چرا ؟
ب.ج: معذرت میخوام آقای کیم، باید پسرم و میاووردم.
تهیونگ: ایشون پسرتون هستن؟
ب.ج: بله قربان.
تهیونگ: اسمت چیه؟
جیمین: جی.جیمین..پارک جیمین.
تهیونگ: چند سالته؟
جیمین: ۲۱ سالمه.
تهیونگ: کجا کار میکنی؟
جیمین: مدیر یه شرکت خصوصی هستم.
تهیونگ: از امروز توی عمارت من کار میکنی!
ب.ج و جیمین: چیییی؟
تهیونگ: من دوست ندارم یه حرف و چند بار تکرار کنم. آجوما اتاق جیمین و بهش نشون بده و قوانین و هم بهش بگو.
آجوما: بله ارباب.
جیمین: اما...من.
تهیونگ: هیشششش..حرف نباشه. ارباب این عمارت منم و من دستور میدم که کی آب بخوره کی بمیره! شیفهم شد؟
جیمین: اوهوم.
تهیونگ: نشنیدم (داد)
جیمین: ب.بله ارباب.
تهیونگ: خوبه. آقای پارک باید بریم. آجوما تو هم برو به کارت برس.
ب.ج: بریم ارباب. جیمین هواست به خودت باشه.
جیمین: چشم پدر.
آجوما: بیا بریم پسر جون.
آجوما دستم و گرفت و من و برد داخل یه اتاق بزرگ. این اتاقه واسه من بود؟ (اسلاید بعد)
عجب دکوری، عجب تختی. کمدش چقدر بزرگه؟ حتما کلی لباس توشه.
آجوما: گوش کن پسر جون. ارباب روی قوانین خونه خیلی حساسه، اگر به حرفاش گوش ندی تنبیه میشی.
جیمین: تنبیه؟ چجور تنبیهی؟
آجوما: نمیدونم. هر شب ساعت ۹ باید توی تخت باشی، ساعت ۶ شام میخوریم، صبح ساعت ۷ باید بیدار شده باشی و سر میز صبحانه باشی. از عمارت بیرون نمیری، اگر ارباب دستور دادن باید از دستورشون پی روی کنی. آها...هیچ وقت بدون اجازه وارد اتاق ارباب نمیری. و حرف روی حرفشون نمیزاری.
جیمین: تموم شد؟
آجوما: بله، حالا لباست و در بیار و بیا کمک من.
جیمین: بله، اممم ببخشید من شما رو چی باید صدا کنم؟
آجوما: میتونی من و آجوما صدا کنی.
جیمین: یه سوال دیگه. شما کیه ارباب میشین؟
آجوما: دایه ارباب.
جیمین: چند سال اینجا زندگی میکنید؟
آجوما: ۶۵ سال.. دیگه سوال نپرس.
جیمین: چشم، معذرت میخوام.
آجوما: من به خاطر خودت گفتم تا عادت نکنی، چون ارباب دوس ندارن که کسی مدام سوال ازشون بپرسه.
جیمین: بله. الان میام پایین.
آجوما: باشه پس، من پایین منتظرتم.
جیمین: بله.
آجوما رفت و منم روی تخت ولو شدم.
هووووو.
چرا باید اینجا من زندگی کنم؟
بیخیال.
رفتم سراغ کمد لباسا ، چقدر لباس اون تو بود. یکیشو برداشتم و پوشیدم و رفتم پایین (اسلاید بعد)
*فلش بک به شب*
....
۵.۳k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.