فیک قرار تصادفی من با عشق زندگیم
«پارت:۳۶»
داشتن شام و حاضر میکردن.
سوآه: کوک من اتاق تکی خودمو میدم به تهیونگ اونجا بخوابه.
کوک: اما شاید بخواد بره جای دیگه.
سوآه: نه اونجا بهتره.
کوک: باش.
رفتم پیش تهیونگ و دستشو گرفتم.
سوآه: تهیونگ بیا کارت دارم.
رفتیم طبقه بالا.
بردمش اتاق خودم.
سوآه: چند روزی که اینجایی توو اتاق من بخواب.
تهیونگ اونجور که فکر میکنی نیست و همه داستان و از روز اول براش گفتم.
خیلی شوک بود نمیدونست چیکار کنه اما از طرفی خوشحال بود که رابطه من و کوک حقیقت نداره و نقش بازی میکردم.
با صدای خدمتکار به خودمون اومدیم.
خدمتکار: خانم شام حاضره.
رفتیم پایین سر میز.
سوآه: کوک حالا چیکار کنیم؟ گفتن باید نامزد بشیم.
کوک: مجبوریم یه مدت الکی نامزد کنیم و بعدش که همه چی حل شد از هم جدا بشیم.
باشه ای گفتم و مشغول غذام شدم.
بعد شام کوک و تهیونگ مشغول حرف زدن بودن.
حوصله ام رفته بود.
رفتم حیاط.
روی تاب نشستم.
با خودم آهنگ میخوندم.
چشمامو بستم و صدای من کل محیط اطرافم و پر کرده بود.
(نظر بدید)
داشتن شام و حاضر میکردن.
سوآه: کوک من اتاق تکی خودمو میدم به تهیونگ اونجا بخوابه.
کوک: اما شاید بخواد بره جای دیگه.
سوآه: نه اونجا بهتره.
کوک: باش.
رفتم پیش تهیونگ و دستشو گرفتم.
سوآه: تهیونگ بیا کارت دارم.
رفتیم طبقه بالا.
بردمش اتاق خودم.
سوآه: چند روزی که اینجایی توو اتاق من بخواب.
تهیونگ اونجور که فکر میکنی نیست و همه داستان و از روز اول براش گفتم.
خیلی شوک بود نمیدونست چیکار کنه اما از طرفی خوشحال بود که رابطه من و کوک حقیقت نداره و نقش بازی میکردم.
با صدای خدمتکار به خودمون اومدیم.
خدمتکار: خانم شام حاضره.
رفتیم پایین سر میز.
سوآه: کوک حالا چیکار کنیم؟ گفتن باید نامزد بشیم.
کوک: مجبوریم یه مدت الکی نامزد کنیم و بعدش که همه چی حل شد از هم جدا بشیم.
باشه ای گفتم و مشغول غذام شدم.
بعد شام کوک و تهیونگ مشغول حرف زدن بودن.
حوصله ام رفته بود.
رفتم حیاط.
روی تاب نشستم.
با خودم آهنگ میخوندم.
چشمامو بستم و صدای من کل محیط اطرافم و پر کرده بود.
(نظر بدید)
۱۸.۸k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.