𝙿𝙰𝚁𝚃 ³⁹
ᴇsᴛᴇᴘ ғᴀᴛʜᴇʀ 🤍🦋
با سنگینی دستی که تو صورتش خورد حرفش قطع شد و با نتونستن حفظ تعادلش به زمین افتاد...
شدت ضربه باعث سوت کشیدن گوشش شد و همین طور قرمز شدن صورتش.
به نفس نفس زدن افتاده بود و دستشو گذاشته بود رو صورتش.
آقای پارک: چطور جرعت کردی همچین حرفی رو بزنی
جیمین: من حرف اشتباهی نزدم که بخوام بابتش سرزنش بشم.
آقای پارک: تویه شمالیه احمقی ، بزرگ ترین اشتباهم آوردن تو پیش خودم بود.
جیمین: چرا چون فقط بخاطر اینکه عاشق یکی دیگه غیر از اونی که تو برام انتخاب کردی شدم؟
آقای پارک: در هر صورت تو الان با هلن نامزد کردی و باید باهاش ازدواج کنی.
راوی: با کشیدن نفس عمیقی سعی کرد تا عصبانیتشو بخوابونه ، کراواتشو صاف کرد و داشت از اتاق میومد بیرون که با صدا کردنش از طرف جیمین متوقف شد (نکته: پشتش به جیمینه)
جیمین: بابا.......یادمه وقتی منو آوردی پیشت بهم گفتی که نمیزارم هیچوقت اذیت شی و کم بودی حس کنی ، نمیزارم فک کنی که من پدر واقعیت نیستم بهم گفتی چون همسرم نمیتونه بچه دار شه تو بیا و بشو امید زندگی ما.
مامانو یادمه وقتی که برای اولین بار منو دید مثل بچه خودش باهام رفتار میکرد
با اینکه سن زیادی نداشتم و همش ۵ سالم بود میتونستم شما رو درک کنم .
میتونستم اینو بفهمم که وقتی مادربزرگ بهت میگفت که بهتره بری یه بچه جنوبی رو از پرورشگاه بگیری بزرگ کنی تا یه بچه شمالی رو و تو میگفتی که جیمینو با هیچی عوض نمیکنم.
حتی برام اسم انتخاب کردی فامیلیه خودتو روم گذاشتی.
همه این کارارو کردی تا بهم بگی که چقد برات ارزش دارم ، ولی بابا تو یه جای کارو اشتباه رفتی همیشه اون چیزی رو که خودت دوس داشتی رو برای من انتخاب میکردی هیچوقت نظر من برات اهمیت نداشت.
با احترام زیادی که برات قائلم میخوام بهت بگم که من با کسی که دوسش دارم ازدواج میکنم.
آقای پارک: به هلن چی میخوای بگی؟....میخوای بگی که تو این مدت داشتم بازیت میدادم و اصن عاشقت نبودم و عاشق دخترت شدم؟
جیمین:....
آقای پارک: میخوای اینو بهش بگی..!؟ (داد)
راوی: با داد آقای پارک تقه ای به در خورد.
هلن: پدر جون اتفاقی افتاده؟
راوی: با نشنیدن صدایی درو آروم باز کرد و با آقای پارک مواجه شد که از شدت عصبانیت قرمز شده و همین طور جیمین که روی زمین افتاده و از بینیش خون میاد.
هلن: چ...چیزی شده؟
آقای پارک: نه
جیمین: آره شده
راوی: جیمین از روی زمین بلند شد و روبه روی هلن ایستاد و دستاشو گرفت و...
جیمین: هلن من....
•ادامه دارد•
▪︎پدر خوانده▪︎
"هلوملیکوم ، بچه ها لطفا لایکای این پارتو به ۷۰ نهایت ۶۰ تا برسونید تا پارت بعدی بگذارم "
سیپاس گذارم 💜✨️
با سنگینی دستی که تو صورتش خورد حرفش قطع شد و با نتونستن حفظ تعادلش به زمین افتاد...
شدت ضربه باعث سوت کشیدن گوشش شد و همین طور قرمز شدن صورتش.
به نفس نفس زدن افتاده بود و دستشو گذاشته بود رو صورتش.
آقای پارک: چطور جرعت کردی همچین حرفی رو بزنی
جیمین: من حرف اشتباهی نزدم که بخوام بابتش سرزنش بشم.
آقای پارک: تویه شمالیه احمقی ، بزرگ ترین اشتباهم آوردن تو پیش خودم بود.
جیمین: چرا چون فقط بخاطر اینکه عاشق یکی دیگه غیر از اونی که تو برام انتخاب کردی شدم؟
آقای پارک: در هر صورت تو الان با هلن نامزد کردی و باید باهاش ازدواج کنی.
راوی: با کشیدن نفس عمیقی سعی کرد تا عصبانیتشو بخوابونه ، کراواتشو صاف کرد و داشت از اتاق میومد بیرون که با صدا کردنش از طرف جیمین متوقف شد (نکته: پشتش به جیمینه)
جیمین: بابا.......یادمه وقتی منو آوردی پیشت بهم گفتی که نمیزارم هیچوقت اذیت شی و کم بودی حس کنی ، نمیزارم فک کنی که من پدر واقعیت نیستم بهم گفتی چون همسرم نمیتونه بچه دار شه تو بیا و بشو امید زندگی ما.
مامانو یادمه وقتی که برای اولین بار منو دید مثل بچه خودش باهام رفتار میکرد
با اینکه سن زیادی نداشتم و همش ۵ سالم بود میتونستم شما رو درک کنم .
میتونستم اینو بفهمم که وقتی مادربزرگ بهت میگفت که بهتره بری یه بچه جنوبی رو از پرورشگاه بگیری بزرگ کنی تا یه بچه شمالی رو و تو میگفتی که جیمینو با هیچی عوض نمیکنم.
حتی برام اسم انتخاب کردی فامیلیه خودتو روم گذاشتی.
همه این کارارو کردی تا بهم بگی که چقد برات ارزش دارم ، ولی بابا تو یه جای کارو اشتباه رفتی همیشه اون چیزی رو که خودت دوس داشتی رو برای من انتخاب میکردی هیچوقت نظر من برات اهمیت نداشت.
با احترام زیادی که برات قائلم میخوام بهت بگم که من با کسی که دوسش دارم ازدواج میکنم.
آقای پارک: به هلن چی میخوای بگی؟....میخوای بگی که تو این مدت داشتم بازیت میدادم و اصن عاشقت نبودم و عاشق دخترت شدم؟
جیمین:....
آقای پارک: میخوای اینو بهش بگی..!؟ (داد)
راوی: با داد آقای پارک تقه ای به در خورد.
هلن: پدر جون اتفاقی افتاده؟
راوی: با نشنیدن صدایی درو آروم باز کرد و با آقای پارک مواجه شد که از شدت عصبانیت قرمز شده و همین طور جیمین که روی زمین افتاده و از بینیش خون میاد.
هلن: چ...چیزی شده؟
آقای پارک: نه
جیمین: آره شده
راوی: جیمین از روی زمین بلند شد و روبه روی هلن ایستاد و دستاشو گرفت و...
جیمین: هلن من....
•ادامه دارد•
▪︎پدر خوانده▪︎
"هلوملیکوم ، بچه ها لطفا لایکای این پارتو به ۷۰ نهایت ۶۰ تا برسونید تا پارت بعدی بگذارم "
سیپاس گذارم 💜✨️
۳۳.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.