فیکشن Deadly duel پارت ۳۱
Name:Deadly duel
Genres:crimi_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 31
ناباورانه دستش رو دهنش گذاشت و رودخونه ای از اشکاش صورتش رو خیس کرد.
انگار که صدای گریه هاش بلند شده بود و باعث شده بود گوش های تیزشون متوجه ش بشن و با قدم هایی که صداشون لرزه به تنش مینداخت سمتش میومدند و اون کم کم داشت احساس میکرد که دیوار های اون خونه ی نفرین شده دارن به هم نزدیک میشن و فضا هر لحظه خفه تر میشه.
و وقتی که صدای قدم ها قطع شدند اون جرعت نداشت سرش رو بالا ببره،ولی بر خلاف همیشه سرش رو با لرزش بلند کرد.
اون دوباره اینجا بود،با زخمی روی چشمش که نمیشنداختش و چشم های سردی که دیگه اون خوشحالی ابدی توشون نبود ولی لحظه ای فقط لحظه ای حس کرد چشماش برق زد ولی بعد از پلکی که زد همه شون ناپدید شد.
مثل همیشه توی چشم های هم خیره شدند ژولیت با چشمای خیس و گمراه و رومئو با چشمای سرد اما دلتنگ.
حالا اون پسر هم کنارشون بود و با چهره ای که ازش استرس میبارید به اون ها خیره بود.
ولی چه چیزی مهم بود وقتی رومئوش با زخم جدیدی روی صورتش و اون با زخم های جدید روی روحش.
میتونست از درون حسش کنه رومئوش آسیب دیده بود اون واقعا آسیب دیده بود.
بدون اینکه اختیاری روی پاهاش داشته باشه از روی زمین بلند شد و بدون اهمیت به چیزی دست هاش رو روی تن رومئوش حلقه کرد و بوی عطرش رو عمیق بویید.
نمیتونست خودشو کنترل کنه اشک هاش مثل ابر بهاری روی صورتش فرود میومدند.
زمانی اشک هاش زیادتر شدند که اون هم دستاش رو دورش حلقه کرد و سرش رو بوسید و اون همچنان اشک میریخت از دلتنگی....
[لاوام من این پارتو سرسری نوشتم و ادیت نشدس پس اگه غلط املایی داشت به خوبیه خودتون ببخشید^^]
{لاو یو ال:)🖤}
Genres:crimi_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 31
ناباورانه دستش رو دهنش گذاشت و رودخونه ای از اشکاش صورتش رو خیس کرد.
انگار که صدای گریه هاش بلند شده بود و باعث شده بود گوش های تیزشون متوجه ش بشن و با قدم هایی که صداشون لرزه به تنش مینداخت سمتش میومدند و اون کم کم داشت احساس میکرد که دیوار های اون خونه ی نفرین شده دارن به هم نزدیک میشن و فضا هر لحظه خفه تر میشه.
و وقتی که صدای قدم ها قطع شدند اون جرعت نداشت سرش رو بالا ببره،ولی بر خلاف همیشه سرش رو با لرزش بلند کرد.
اون دوباره اینجا بود،با زخمی روی چشمش که نمیشنداختش و چشم های سردی که دیگه اون خوشحالی ابدی توشون نبود ولی لحظه ای فقط لحظه ای حس کرد چشماش برق زد ولی بعد از پلکی که زد همه شون ناپدید شد.
مثل همیشه توی چشم های هم خیره شدند ژولیت با چشمای خیس و گمراه و رومئو با چشمای سرد اما دلتنگ.
حالا اون پسر هم کنارشون بود و با چهره ای که ازش استرس میبارید به اون ها خیره بود.
ولی چه چیزی مهم بود وقتی رومئوش با زخم جدیدی روی صورتش و اون با زخم های جدید روی روحش.
میتونست از درون حسش کنه رومئوش آسیب دیده بود اون واقعا آسیب دیده بود.
بدون اینکه اختیاری روی پاهاش داشته باشه از روی زمین بلند شد و بدون اهمیت به چیزی دست هاش رو روی تن رومئوش حلقه کرد و بوی عطرش رو عمیق بویید.
نمیتونست خودشو کنترل کنه اشک هاش مثل ابر بهاری روی صورتش فرود میومدند.
زمانی اشک هاش زیادتر شدند که اون هم دستاش رو دورش حلقه کرد و سرش رو بوسید و اون همچنان اشک میریخت از دلتنگی....
[لاوام من این پارتو سرسری نوشتم و ادیت نشدس پس اگه غلط املایی داشت به خوبیه خودتون ببخشید^^]
{لاو یو ال:)🖤}
۴۶.۳k
۰۹ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.