آدامز پارت 1
از زبان ایوتارو
هوف جالبه که تو مدرسه هیچ کسی باهات حرف نمیزنه اونم بخاطر عقایدت.
همیشه اولین کسی هستم نیستم.
این اوقات تلخی است.
فقط برای اینکه من حتی دست به رنگ روشن نمیزنم هست ـ
رفتم تو اتاقم و سعی داشتم تا انجارا تمیز کنم.
خانم لاریزا وارد اتاقم میشه..
اون دختر یه پیراهن مشکی پوشیده بود.
دقیقا مثل خودم.
اما تنها فرقی که داشت اون یه خانواده داشت ولی من نه.
اون دختره رو تختش نشست و وسایلش رو چید. جالبش این بود خیلی شبیه من هس.
ایوتارو: از سلیقت خوشم اومد. راستی اسمت چیه؟
می: من اسمم ....... مِی هست.
ایوتارو: اع عوک.🌱
وقتی دلشتیم حرف میزدیم صدای جیغ اومد ـ
من و می رفتیم به سمت در خروجی..
اونقدری دور شدیم که حتی ننیشد مدرسه رو دید.
رسیدیم به یه تابوت که درش باز نمیشد.
روبرو تابوت یه جای بزرگ سنکی بود که روش نوشته بود (موسیو آدامز)
اما اون تابوت.. 🌱
رفتیم داخل اون جای بزرک سنکی خیلی خاکی بود که باعث شد عطسه کنم. 🌱
می رفت سراغ کتاب بزرگی که انتهای اتاق بود.
کتاب رو باز کردیم و خوندیم.
بلارد سام یو فلای د هف لاو این اسکریپ.
مِی گفت اونها رمز هستن..
دختری از پشت در وارد شد.
اون من بودم. یک دفعه چشمام رو باز کردم با می داخل بازار بودم.
اون دختری که شبیه من بود داشت خرید میکرد.
بعدش راه افتاد و رفت تو اتاق وسایلی رو که خریده بود شروع کرد به جادو گری اما..
سرو کله مردی اومد و بعد اون دختر فرار کرد..
بعدش اون رو به حکم نمیدونم چی چی بردنش زندان و مردمان اونجا خبر رساندن که اون دختر مرده.
کع برگشتیم سرجای اول.
دختر: میبینم که اینجایید.
می: تو کی هستی؟؟
دختر: من خودتم در روح قبلیت درواقع ایوتارو روح قبلی تو هس.
و الان به شکل انسان درامده.. ـ
بعد صدای مردی اومد..
هوف جالبه که تو مدرسه هیچ کسی باهات حرف نمیزنه اونم بخاطر عقایدت.
همیشه اولین کسی هستم نیستم.
این اوقات تلخی است.
فقط برای اینکه من حتی دست به رنگ روشن نمیزنم هست ـ
رفتم تو اتاقم و سعی داشتم تا انجارا تمیز کنم.
خانم لاریزا وارد اتاقم میشه..
اون دختر یه پیراهن مشکی پوشیده بود.
دقیقا مثل خودم.
اما تنها فرقی که داشت اون یه خانواده داشت ولی من نه.
اون دختره رو تختش نشست و وسایلش رو چید. جالبش این بود خیلی شبیه من هس.
ایوتارو: از سلیقت خوشم اومد. راستی اسمت چیه؟
می: من اسمم ....... مِی هست.
ایوتارو: اع عوک.🌱
وقتی دلشتیم حرف میزدیم صدای جیغ اومد ـ
من و می رفتیم به سمت در خروجی..
اونقدری دور شدیم که حتی ننیشد مدرسه رو دید.
رسیدیم به یه تابوت که درش باز نمیشد.
روبرو تابوت یه جای بزرگ سنکی بود که روش نوشته بود (موسیو آدامز)
اما اون تابوت.. 🌱
رفتیم داخل اون جای بزرک سنکی خیلی خاکی بود که باعث شد عطسه کنم. 🌱
می رفت سراغ کتاب بزرگی که انتهای اتاق بود.
کتاب رو باز کردیم و خوندیم.
بلارد سام یو فلای د هف لاو این اسکریپ.
مِی گفت اونها رمز هستن..
دختری از پشت در وارد شد.
اون من بودم. یک دفعه چشمام رو باز کردم با می داخل بازار بودم.
اون دختری که شبیه من بود داشت خرید میکرد.
بعدش راه افتاد و رفت تو اتاق وسایلی رو که خریده بود شروع کرد به جادو گری اما..
سرو کله مردی اومد و بعد اون دختر فرار کرد..
بعدش اون رو به حکم نمیدونم چی چی بردنش زندان و مردمان اونجا خبر رساندن که اون دختر مرده.
کع برگشتیم سرجای اول.
دختر: میبینم که اینجایید.
می: تو کی هستی؟؟
دختر: من خودتم در روح قبلیت درواقع ایوتارو روح قبلی تو هس.
و الان به شکل انسان درامده.. ـ
بعد صدای مردی اومد..
۳.۶k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.