پارت ۴
پارت ۴
خونه پسرا
ساعت ۴ بعدازظهر........
وینی: از جام بلند شدم
ماهان: کجا میخوای بری
وینی: یه قرار داشتم برای برنامه جدیدم میخوام برم با عکاسش صحبت هایی داشته باشم
ماهان: اها برو
وینی: خداحافظ بچه ها
خونه دخترا
نیکا: از خونه زدم بیرون و رفتم کافه
تو کافه
وینی: سلام خوبین
نیکا: سلام مرسی ممنون
وینی: چیزی میخورین؟
نیکا: یه قهوه ممنون میشم
وینی: دوتا قهوه سفارش دادم
نیکا: خب پروژه ای که دارین چطوری هست؟
وینی؟ یک بلایندیت هست خواستم شما برای فیلم و عکسش باشین اگه میشه
نیکا: بله چرا که حتما میام، فقط تاریخش رو بهم بگین
وینی: حالا باز براتون پیامک میکنم
نیکا: باشه
وینی: مرسی که قبول کردین
نیکا: خواهش میکنم
وینی: خب دیگ کار من همین شما کاری ندارین؟
نیکا: نه عزیزم
وینی: پس خداحافط
نیکا: خداحافظ
وینی: رسیدم خونه
نیکا: رفتم خونه
۱۰دقیقه بعد......
مهراد: زنگ زدم به نیکا
مکالمه مهراد و نیکا
نیکا: الو سلام جانم داداش
مهراد: سلام خوبی آبجی
نیکا: مرسی تو خوبی
مهراد: من خوبم، کجایی تو
نیکا: خونه چطور
مهراد: هیچی آماده باش بیام دنبالت بریم پیش بابا
نیکا: باشه داداش منتظرتم
مهراد: پس فعلا
نیکا: فعلا
۵ دقیقه بعد......
مهراد: بیا پایین جلو درم پیام دادم به نیکا
نیکا: رفتم پایین سوار ماشین شدم
مهراد: سلام آبجی
نیکا: سلام
مهراد: چطوری
نیکا: خوبم
مهراد: حرکت کردم
نیکا: چخبر
مهراد: سلامتی؛ راستی نیکا
نیکا: جان
مهراد: میگم الان سر پروژه هستی؟
نیکا: فعلا نه ولی به زودی، چطور داداش
مهراد: چون دوستم دنبال عکاس برتی برای ویدیوش میگشت میخواستم ببینم میتونی
نیکا: اتفاقا یک پروژه همینجوری بهم پیشنهاد شد از طرف یکی از دوستای عرفان
مهراد: کدوم دوستش، اسمش چی بود؟
نیکا: اسمش........ وینی
مهراد: اااا وینی؟
خب پس اوکیه
نیکا: چی اوکیه
مهراد: منم میخواستم تو روبرای پروژه وینی معرفی کنم
نیکا: مگه میشناسیش؟
مهراد: اره بابا رفیقمه
نیکا: اها
دوستان ادامه رمان رو می تونید از پیج دوستم بخونیدshamir erfand@
خونه پسرا
ساعت ۴ بعدازظهر........
وینی: از جام بلند شدم
ماهان: کجا میخوای بری
وینی: یه قرار داشتم برای برنامه جدیدم میخوام برم با عکاسش صحبت هایی داشته باشم
ماهان: اها برو
وینی: خداحافظ بچه ها
خونه دخترا
نیکا: از خونه زدم بیرون و رفتم کافه
تو کافه
وینی: سلام خوبین
نیکا: سلام مرسی ممنون
وینی: چیزی میخورین؟
نیکا: یه قهوه ممنون میشم
وینی: دوتا قهوه سفارش دادم
نیکا: خب پروژه ای که دارین چطوری هست؟
وینی؟ یک بلایندیت هست خواستم شما برای فیلم و عکسش باشین اگه میشه
نیکا: بله چرا که حتما میام، فقط تاریخش رو بهم بگین
وینی: حالا باز براتون پیامک میکنم
نیکا: باشه
وینی: مرسی که قبول کردین
نیکا: خواهش میکنم
وینی: خب دیگ کار من همین شما کاری ندارین؟
نیکا: نه عزیزم
وینی: پس خداحافط
نیکا: خداحافظ
وینی: رسیدم خونه
نیکا: رفتم خونه
۱۰دقیقه بعد......
مهراد: زنگ زدم به نیکا
مکالمه مهراد و نیکا
نیکا: الو سلام جانم داداش
مهراد: سلام خوبی آبجی
نیکا: مرسی تو خوبی
مهراد: من خوبم، کجایی تو
نیکا: خونه چطور
مهراد: هیچی آماده باش بیام دنبالت بریم پیش بابا
نیکا: باشه داداش منتظرتم
مهراد: پس فعلا
نیکا: فعلا
۵ دقیقه بعد......
مهراد: بیا پایین جلو درم پیام دادم به نیکا
نیکا: رفتم پایین سوار ماشین شدم
مهراد: سلام آبجی
نیکا: سلام
مهراد: چطوری
نیکا: خوبم
مهراد: حرکت کردم
نیکا: چخبر
مهراد: سلامتی؛ راستی نیکا
نیکا: جان
مهراد: میگم الان سر پروژه هستی؟
نیکا: فعلا نه ولی به زودی، چطور داداش
مهراد: چون دوستم دنبال عکاس برتی برای ویدیوش میگشت میخواستم ببینم میتونی
نیکا: اتفاقا یک پروژه همینجوری بهم پیشنهاد شد از طرف یکی از دوستای عرفان
مهراد: کدوم دوستش، اسمش چی بود؟
نیکا: اسمش........ وینی
مهراد: اااا وینی؟
خب پس اوکیه
نیکا: چی اوکیه
مهراد: منم میخواستم تو روبرای پروژه وینی معرفی کنم
نیکا: مگه میشناسیش؟
مهراد: اره بابا رفیقمه
نیکا: اها
دوستان ادامه رمان رو می تونید از پیج دوستم بخونیدshamir erfand@
۶.۳k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.