I wanna be a dad🧸💙 p²
کلافه کنترل رو برداشت و تلوزیون رو خاموش کرد...طولی نکشید که صدای گریه دختر کوچولوی یک سالش که تازه یاد گرفته بود راه بره اومد....
با مهربونی مادرانش به سمت دخترکش رفت و بغلش کرد...تنهاامید و شادی زندگیش دخترش بود...یادگاری از عشقش...رائون...به معنی شادی آور
هانول « آخه فسقلی مگه نخوابیده بودی؟ هوم؟!
و بعد دختر رو توی زمین بازی بادیش گذاشت و به آشپزخونه رفت...بعد از جداییش از عشقش و تهمت همه از جمله پدرش بهش و ترک شدنش توسط خانوادش، تصمیم گرفت مستقل بشه و موفق شد...مادرش فقط گاهی باهاش حرف میزد اونم پشت تلفن...بعد از مسائل خانوادش با صمیمی ترین رفیقش یعنی اون دانهی که رئیس یه شرکت تولیدی پوشاک یود قرار دادی بست و شروع به طراحی و دوخت لباس کرد و گاهی از طرف شرکت به خارج از کشور میرفت..و رائون رو پیش یکی از مطمئن ترین مدیر مهدکودک ها میذاشت...قرار بود ۳ هفته دیگه به آمریکا بره با دانهی برای تعطیلات...
.
.
نامجون « بعد از ضبط مصاحبه زنده و سوالات عجیبشون سوار ون شدیم تا به هتل بریم...
توی ون بودیم که جیمین با خنده گفت
جیمین « ولی هیونگ عجب جوابی دادیـ.. میخوای بابا بشی؟! پس بچتون مادر نداره؟😂
خنده کوتاهی کردم و گفتم
نامی« آخه جدیدا به بابا ها فکر میکنم میبینم لذت خوبی داره...
کوک « خب باید مادر داسته باشه بچه بیچاره...گردافشانی نیستش ک😐
توی همین فاز شوخی و خنده بودیم که شوگا همونطور ک سرش توی گوشیش بود گفت
یونگی « یادته یه دختر بود دوسال پیش باهاش تموم کردی؟...
با مهربونی مادرانش به سمت دخترکش رفت و بغلش کرد...تنهاامید و شادی زندگیش دخترش بود...یادگاری از عشقش...رائون...به معنی شادی آور
هانول « آخه فسقلی مگه نخوابیده بودی؟ هوم؟!
و بعد دختر رو توی زمین بازی بادیش گذاشت و به آشپزخونه رفت...بعد از جداییش از عشقش و تهمت همه از جمله پدرش بهش و ترک شدنش توسط خانوادش، تصمیم گرفت مستقل بشه و موفق شد...مادرش فقط گاهی باهاش حرف میزد اونم پشت تلفن...بعد از مسائل خانوادش با صمیمی ترین رفیقش یعنی اون دانهی که رئیس یه شرکت تولیدی پوشاک یود قرار دادی بست و شروع به طراحی و دوخت لباس کرد و گاهی از طرف شرکت به خارج از کشور میرفت..و رائون رو پیش یکی از مطمئن ترین مدیر مهدکودک ها میذاشت...قرار بود ۳ هفته دیگه به آمریکا بره با دانهی برای تعطیلات...
.
.
نامجون « بعد از ضبط مصاحبه زنده و سوالات عجیبشون سوار ون شدیم تا به هتل بریم...
توی ون بودیم که جیمین با خنده گفت
جیمین « ولی هیونگ عجب جوابی دادیـ.. میخوای بابا بشی؟! پس بچتون مادر نداره؟😂
خنده کوتاهی کردم و گفتم
نامی« آخه جدیدا به بابا ها فکر میکنم میبینم لذت خوبی داره...
کوک « خب باید مادر داسته باشه بچه بیچاره...گردافشانی نیستش ک😐
توی همین فاز شوخی و خنده بودیم که شوگا همونطور ک سرش توی گوشیش بود گفت
یونگی « یادته یه دختر بود دوسال پیش باهاش تموم کردی؟...
۳۴.۹k
۱۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.